امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار شاعران خارجی زبان
به جهان من که پا گذاشتي
انگار کسي آن را برنامه ريزي کرده باشد
آمدنش را نديده بودم
به آنچه رخ مي داد آگاه نبودم
اما حالا مي دانم به تو چه حسي دارم
نمي توانم شرحش دهم ، نمي توانم انکارش کنم
حس من به تو چيزي نوست
چيزي غريب
پيش از اين هرگز اين حس نداشته ام
اما مي دانم ، مي دانم چه حسي به تو دارم
کور بودم که نشانه ها را نديدم
چرا که از من گذشتند
هيچوقت فکر نمي کردم که بختي داشته باشم
و از همه کمتر بخت عاشق شدن
آنوقت ها نمي دانستم ، اما حالا مي دانم
تو مرا به تمامي ديدي ، هر حرکتت حساب شده بود
من اما نمي دانستم
حالا مي دانم که چه حسي به تو دارم
شايد نتوانم شرح اش دهم
اما نمي توانم حسي که به تو دارم انکار کنم

آماندا سیلو پاریس
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
مي خواهم در زميني گل آلوده و پر حلزون
به دست خود گودالي ژرف بکنم
تا آسوده استخوانهاي فرسوده ام را در آن بچينم
و چون کوسه اي در موج ، در فراموشي بيارامم

من از وصيت نامه و گور بيزارم
پيش از آن که اشکي از مردمان طلب کنم
مرا خوشتر آن که تا زنده ام ، زاغان را فرا خوانم
تا از سراپاي پيکر ناپاکم خون روانه کنند

اي کرم ها
همرهان سيه روي بي چشم و گوش
بنگريد که مرده اي شاد و رها به سويتان مي آيد
اي فيلسوفان کامروا ، فرزندان فساد
بي سرزنش ميان ويرانه ي پيکرم رويد و بگوييد
هنوز هم ، آيا رنج ديگري هست ؟
براي اين تن فرسوده ي بي جان
مرده اي ميان مردگان

شارل بودلر
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
انقلاب با حرفهاي بزرگ شروع نمي شود
بلکه با کارهاي کوچک
مانند خش خش آرام نسيم در باغچه
يا گربه اي که پاورچين پاورچين قدم برمي دارد
مانند رودهاي بزرگ
با سرچشمه هاي کوچک در دل جنگلي

مانند حريقي بزرگ
با همان کبريتي که
سيـ ـگاري را روشن مي کند

مانند عشق در يک نگاه
و به دل نشستن صدايي که تو را جذب مي کند

انقلاب با پرسشي از خود
آغاز مي شود
و سپس همان سوال را از ديگري پرسيدن

رمکو کامپرت
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
بيتو هم ميتوان به دريا خيره شد
زبان موجها روشنتر از زبان تو
بيهوده خاطرههايت را در دلم زنده نکن
بيتو هم ميتوانم دوستت داشته باشم
از چيزهاي بيهوده ميگفتيم
بيهوده ، بيهوده
زماني که باهم بوديم
تو کودکي لوس از عشق
من احمقي حيرتزده از عشق

اُزدمير آصاف
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
این که بر گونه ات فرو می غلتد
اشک نمک سوده ی تو نیست
آرزوهای دل مرده ی من است
که سیاه مست
از پستوی میکده دویده است به بازار
تا به طبل عداوت بکوبد

شارل بودلر
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
باور کنید ،


وقتهایی هستکه


آدم


آخرین چیزی که


میخواهد بشنود


حقیقت است.

شرمن الکسی...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
باید باور کنیم
تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست،
روزهای خستهای
که در خلوت خانه پیر میشوی
...
و سالهایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است
.
تازه
تازه پی میبریم
که تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست،
چیزهای بدتری هم هست
:
دیر آمدن
!
دیر آمدن
!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
هردو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده
چنین اطمینانی زیباست
اما تردید زیباتر است

چون قبلا همدیگر را نمی شناختند
گمان می بردند هرگز چیزی میان آنها نبوده
اما نظر خیابان ها، پله ها و راهروهایی
که آن دو می توانسته اند سال ها پیش
انجا از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟

دوست داشتم از آنها بپرسم
آیا به یاد نمی آورند
شاید درون دری چرخان زمانی روبروی هم؟
یک ببخشید در ازدحام مردم؟
یک صدای اشتباه گرفته اید در گوشی تلفن؟
ولی پاسخشان را می دانم
نه، چیزی به یاد نمی آورند

بسیار شگفت زده می شدند
اگر می دانستند، که دیگر مدت هاست
بازیچه ای در دست اتفاق بوده اند

هنوز کاملا آماده نشده
که برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود
آنها را به هم نزدیک می کرد
دور می کرد
جلوی راهشان را می گرفت
و خنده ی شیطانی اش را فرو می خورد و کنار می جهید

علائم و نشانه هایی بوده
هر چند ناخوانا
شاید سه سال پیش
یا سه شنبه ی گذشته
برگ درختی از شانه ی یکیشان
به شانه ی دیگری پرواز کرده؟
چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
دیگری آن را یافته و برداشته
از کجا معلوم توپی در بوته های کودکی نبوده باشد؟

دستگیره ها و زنگ درهایی بوده
که یکیشان لمس کرده و در فاصله ای کوتاه آن دیگری
چمدان هایی کنار هم در انبار
شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند
که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده

بالاخره هر آغازی
فقط ادامه ای ست
و کتاب حوادث
همیشه از نیمه ی آن باز می شود


از : ویسلاوا شیمبوریسکا
ترجمه از : مارک اسموژنسکی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
کسانی از سرزمین مان سخن به میان آوردند
من اما به سرزمینی تهی دست می اندیشیدم
به مردمانی از خاک و نور
به خیابانی و دیواری
و به انسانی خاموش ــ ایستاده در برابر دیوار ــ
و به آن سنگ ها می اندیشیدم که برهنه بر پای ایستاده اند
در آب رود
در سرزمین روشن و مرتفع آفتاب و نور.

به آن چیزهای از یاد رفته می اندیشیدم
که خاطره ام را زنده نگه می دارد،
به آن چیزهای بی ربط که هیچ کسشان فرا نمی خواند:
به خاطر آوردن رویاها ــ آن حضورهای نابه هنگام
که زمان از ورای آنها به ما می گوید
که مارا موجودیتی نیست
و زمان تنها چیزی است که باز می آفریند خاطره ها را
و در سر می پروراند رویاها را.
سرزمینی در کار نیست به جز خاک و به جز تصویرهایش :
خاک و
نوری که در زمان می زید.

قافیه یی که با هر واژه می آمیزد:
آزادی
که مرا به مرگ می خواند،
آزادی
که فرمانش بر روسبیخانه روا است و بر زنی افسونگر با گلوی جذام گرفته.
آزادی من به من لبخند زد
همچون گردابی که در آن
جز تصویر خویش چیزی باز نتوان دید.

آزادی به بال ها می ماند
به نسیمی که در میان برگها می وزد
و بر گلی ساده آرام می گیرد.
به خوابی می ماند که در آن
ما خود
رویای خویشتنیم.
به دندان فرو بردن در میوه ی ممنوع می ماند آزادی
به گشودن دروازه ی قدیمی متروک و
دست های زندانی .

آن سنگ به تکه نانی می ماند
آن کاغذهای سفید به مرغان دریایی
آن برگ ها به پرنده گان.

انگشتانت پرنده گان را ماند:
همه چیزی به پرواز درمی آید.


از : اکتاویو پاز
ترجمه از : احمد شاملو
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
تو گفتی که پرنده ها را دوست داری

اما آن ها را داخل قفس نگه داشتی

تو گفتی که ماهی ها را دوست داری

اما تو آن ها را سرخ کردی

تو گفتی که گل ها را دوست داری

و تو آن ها را چیدی

پس هنگامی که گفتی مرا دوست داری

من شروع کردم به ترسیدن.

ژاک پره ور
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,793 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,243 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,860 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
35 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۱۰ ق.ظ)، sadaf (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۱۴ ق.ظ)، بانوی جنوب (۱۴-۰۹-۹۴, ۰۷:۵۸ ق.ظ)، v.a.y (۱۷-۰۵-۹۴, ۰۲:۳۹ ب.ظ)، ~ MoOn ~ (۱۷-۰۴-۹۴, ۰۴:۲۶ ب.ظ)، .ShahrzaD. (۲۲-۰۴-۹۴, ۱۱:۱۱ ب.ظ)، ملکه برفی (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۵:۰۸ ب.ظ)، نويد (۲۷-۰۴-۹۴, ۰۹:۵۵ ب.ظ)، n@st@r@n (۱۸-۰۴-۹۴, ۰۳:۰۷ ب.ظ)، خانوم معلم (۱۷-۰۴-۹۴, ۰۴:۱۱ ب.ظ)، Ar.chly (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۴۶ ق.ظ)، Mahdiye (۰۳-۰۵-۹۴, ۱۰:۲۴ ب.ظ)، farnoosh-79 (۱۸-۰۴-۹۴, ۰۳:۰۳ ب.ظ)، ghazaleh (۲۶-۰۶-۹۴, ۰۹:۰۸ ب.ظ)، ♢Toktam♢ (۲۲-۰۴-۹۴, ۱۱:۱۰ ب.ظ)، دختر ایران (۱۰-۰۵-۹۴, ۱۱:۲۴ ق.ظ)، آشوب (۲۰-۰۵-۹۴, ۱۲:۲۹ ب.ظ)، zeinab.r.1999 (۲۵-۰۶-۹۴, ۰۴:۰۸ ب.ظ)، hannaneh (۲۲-۰۴-۹۴, ۱۱:۳۹ ب.ظ)، آیداموسوی (۱۸-۰۶-۹۴, ۰۳:۰۳ ب.ظ)، fatemeh . R (۲۰-۰۴-۹۵, ۰۲:۵۴ ب.ظ)، barooni (۰۶-۰۴-۹۶, ۰۶:۴۱ ب.ظ)، صنم بانو (۲۶-۰۵-۹۶, ۰۴:۰۶ ق.ظ)، شقایق سرخ (۲۸-۰۹-۹۴, ۱۲:۴۹ ق.ظ)، HIDDEN (۰۷-۱۱-۹۵, ۰۷:۲۹ ق.ظ)، d.ali (۰۳-۰۸-۹۶, ۱۱:۳۷ ق.ظ)، Land star (۰۶-۰۵-۹۶, ۰۴:۲۱ ب.ظ)، امید.ج (۰۱-۰۲-۹۶, ۰۱:۵۸ ب.ظ)، taranomi (۰۳-۰۸-۹۶, ۱۱:۱۱ ق.ظ)، "فاطیما79" (۰۶-۰۴-۹۶, ۰۷:۵۳ ب.ظ)، بهار نارنج (۲۳-۰۶-۹۶, ۰۳:۱۸ ب.ظ)، aaliiyi (۰۶-۰۴-۹۶, ۰۶:۵۱ ب.ظ)، Taraneh76 (۰۹-۰۵-۹۶, ۰۳:۰۲ ق.ظ)، Amira (۲۳-۰۲-۹۷, ۱۱:۲۹ ب.ظ)، ♥Aria♥ (۲۷-۱۱-۹۹, ۱۲:۲۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 10 مهمان