امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار شیون فومنی
#41
سجّاده کردم سفره را در سجده بر نان پاره ای
طاعت به جا آورده ام با کفرِ ایمان واره ای
نام آورِ نان آمدم کافرمسلمان آمدم
در گریه پنهان آمدم چون خنده ی بدکاره ای
خیل ولایتخواه من طغیانگرِ گمراهِ من
عیسی ادا رجّاله ای مریم نما پتیاره ای
در اشک توفان تازِ من دریا به قُطر قطره ای
در آهِ گردون گردِ من هفت آسمان سیّاره ای
چندی شررخیز آمدم از شعله لبریز آمدم
آتش برانگیز آمدم از حبسِ سنگِ خاره ای
در محشرِ شیطانی ام شیطان خدای شیطنت
در خلقتم آدم فریب حوّای گندمخواره ای
زانو به زانوی زمان پهلو نشینم با زمین
در من شناور لحظه ها چون بی ثمریخپاره ای
تا در چرای سبزه ها آهو زبان فهمم شود
بازآفریدم واژه را در دفتر جوباره ای
با شبروان سر می کنم در خرقه وار بی سری
از هاله ی آهِ سحر بر سر مرا دستاره ای
در جُلجتای جان من هر دم اناالحق زن درخت
بر نیل گُلبانگم روان نوزادِ بی گهواره ای
از من تواضع چون سپر در یورش سرنیزه نیست
بردار خونم سربدار سرکش تر از فوّاره ای
شیون مبادا دم زنی با همدمان بی دردِ عشق
پندارِ عاشق مردنت از زندگی انگاره ای
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
مباش سبزه که در خوابِ تو چرا بکنند
ترا که پوشش سبزی علف صدا بکنند
یله به خاک تو پهلو زنند گلّه ی سیر
به سایه سار خیال تو خوابها بکنند
خدای را مشو از راه همنوایی عشق
که در نیِ نَفَسَت بیدلان هوا بکنند
ترا به گاوچرِ میل هر علفخواری
همین به سایه ی تسلیم خود رضا بکنند
تو اهل ریشه نئی خاک را زمین بگذار
که این تکیده تنان ریشه نابجا بکنند
کدام ریشه چه دشتی تو اهل پروازی
مکن که با تو از این دست ناروا بکنند
گیاه زنده دلی در زمین نمی روید
بیا که سبز ترا در صدای ما بکنند
درآ به چاه من ای ماه ماهِ نخشبی ام
مکن که در شب گودالی ات فنا بکنند
هنوز گمشده ام در غبار دلتنگی
مکن که آینه ام را دوباره ها بکنند
تو ماه باش و بتابان مرا که مهجوران
پلنگ شیردلی در شبت رها بکنند
ببال در نفس بامدادی شیون
مباش سبزه که در خوابِ تو چرا بکنند...
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43
در زمینِ بی زمانی ناکجا آبادی ام
شهروند روستای هرچه بادابادی ام
سوی بی سویی دوخلسه مانده تا ژرفای خواب
پشت خلوت هاست آری پرسه ی اجدادی ام
گندمی تو کشتزاران از تو سرشار طلاست
جز به بوی تو نگردد آسیاب بادی ام
حس نزدیکی آهو بوده ام با خون دشت
در میان حلقه ی آب و علف بنهادی ام
چشمهای مهربانی از نظر دورم نداشت
ای بغل آیینه تن آغوش ها بگشادی ام
چیست در رویای بادآوازِ شب هنگامِ عشق
آبشار زلف تو بر شانه ی شمشادی ام
سنگ بودم مُردگی می رفت تا خاکم کند
با دمِ گُلسنگی ات دنیای دیگر دادی ام
از پری زادانِ شعرآغاز روزِ خلقتی
با خیالت دیوبندِ قلعه ی آزادی ام
گوش دار اینک زمان از من نمکگیر صداست
در صدف های تهی از شورِ دریا زادی ام
بیستون مضمون شیرینی ندارد شوخ من
موشکافِ حیرت آمد تیشه ی فرهادی ام
تاب خوار جمعه ی جنجالی ام چون کوچه باغ
روح تعطیلی است در رفتار کودکشادی ام
پیش آتش بازی چشمت، زمستان قصه ایست
از تو می گویند پیرانِ شبِ آبادی ام ...
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#44
بنشین که از بی ریایی این گوشه همتا ندارد
این گوشه ی بی ریا را آغوش دنیا ندارد
اینجا بلند آستانست بر آستینش نظر نیست
تالار تنهاییِ من پایین و بالا ندارد
چشمم رواق جبلّی ست آیینه زار تجلّی ست
هر گوشه خواهی فرودآی ... اینجا و آنجا ندارد
بنشین حریف گناهم بنشین به عیشی فراهم
بنشین که در بازی عشق شیدادلم پا ندارد
پیدا نشد هرچه کرد دیگر کجا را بگردم؟
آخر خیابان این شهر یک چشم گیرا ندارد
با خودستیزم تو کردی مردم گریزم تو کردی
تقصیرِ این کرده ها را چشم تو تنها ندارد
گیسو گرفت ابروان بست در چنبرِ بازوان بست
آری چنان پُر توان بست تدبیر کس وا ندارد
اکنون تو هستی غزل هست آیینه ام در بغل هست
این لانه ی از تو خالی ورنه ... تماشا ندارد
مگذار اکنون بمیرد اندوه آینده گیرد
فردای ما بر کف دست خطهای خوانا ندارد
از تلخ و شور تمنّا یک کاسه کردم تنم را
از من بنوش و بنوشان ... برکه بفرما ندارد
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#45
به زخمه ای که به زخمت زدم چگور شدی
زبان زمزمه ی زندگان گور شدی
فشردمت به خیال شبانه در آغوش
چکیدی از غزلم چکه چکه نور شدی
گرفت یاسِ تنت رعشه های دستم را
برای سر زدن از کوچه ناصبور شدی
از این گریوه مگر تنگه تنگه بگریزی
غبار قافله ی گردبادِ دور شدی
تراش بوسه گرفتی چو شبنم از لب عشق
زلال جامه شدی نه خدا ... بلور شدی
درآمدی به تماشای روشنایی خویش
به چشم آینه ها غایب از حضور شدی
تن تو این همه لاله نداشت وقت بهار
گداخت جان تو از بوسه ام تنور شدی
درآمدی به برم با دو چشم فانوسی
چو گربه در شب شیدایی ام سمور شدی
نمی شد از سرِ شیون هوای باغ به دور
به دست برگ خزان برگه ی عبور شدی
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#46
ای دوست که ظرفیّت دریا داری
تو به اندازه ی تنهایی من جا داری
می شود از ستم ثانیه ها در تو گریخت
غفلت قلّه فراموشی صحرا داری
هرچه جاریست پُر از سرکشی سایه ی توست
خلوت نخلی و از زمزمه خرما داری
همه با اهل نظر چشم تو جز راست نگفت
نفسی شُسته تر از آینه ی ما داری
آسمانگیر تر از پنجره بودیم و گذشت
مگرم باز به پرسیدن گُل واداری
به دو چشمت که در آیینه ی آفاق خیال
مثل پرواز دو گنجشک تماشا داری
در منش ریز که چون جام، تمامی دهنم
در سبوی نفست خلسه دوبالا داری
می خزی در پسٍ اوهامِ همه کودکی ام
هله خلخالِ مهِ خاطره در پا داری
مدد از باطن آن پیر بگیرم که ستوده
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#47
تو، قرص ماهی شکسته،دراشکم؛این برکه واره
من ، تشنه ترشاهماهی! می نوشمت پاره پاره
ازشورمرجانی آب تا نقره ی نان مهتاب
هرپاره ازتو صدایی درمن، صدفگون اشاره
تا من بتابم صدا را پاشیده ای واژه ها را
برمخمل ابری شب،چون خُرده ریز ستاره
می یابمت خانگی ترهمخانه ی چشم مادر
پیراهنٍ شُسته ی گُل بر ریسمانٍ نظاره
بذر بلورم دریغا درخاک دستانت، امّا
باران چه خواهد سرودن دردفترٍسنگ خاره!
ای عشقٍ هنگامه پیشه، دستی برآور چو تیشه
زخمی! به سنگِ تنم زن، تا وارهم چون شراره
دست من این شاخه ی تر،این سرکش نوبرآور
بگذار خاطر نیارد، پاییز خود را دوباره
گفتی:چه تعبیرت ازمن؟ گفتم که: درشعر ((شیون))
ازآن نخستین فراموش تا آخرین یاد واره!!
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#48
عشق آمد و آفتابی ام کرد
بااین همه ابر، آبی ام کرد
ازمردم چشم او بپرسید
بیمارِ که رختخوابی ام کرد؟
درمن همه موج بی تکان بود
آشوبِ دل انقلابی ام کرد
ازدشنه وزخم می سرودم
چون کهنه سبو، شرابی ام کرد
تُندابِ جنون به خونم آمیخت
ازشورعطش، سرابی ام کرد
هردم به شکستن دُرستی
آباد ازاین خرابی ام کرد
تابید به انجمادِ روحم
صد آینه آفتابی ام کرد
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#49
من ازتوپُرشده ام درجهان خالی عشق
چنانکه برکه ی آیینه، اززلالی عشق
یقین گمشده ام! آه ... ای گمان زلال
درآ درآینه ام از درِخیالی عشق
رهین زُهره مگردان مرا که این چنگی
ترانه سرکشد از کوزه ی سفالی عشق
زمین زمزمه ام شوره زار شد از اشک
که گشت چشمه ی جان، صرف تشنه سالی عشق
نفس چو بیشه همه از تو پُر کنم آغوش
اگر چو پونه زنی خیمه در حوالی عشق
ادامه ی سفرِ کولیانه ی بادند
وطن پذیر نشد، یک تن از اهالی عشق
زُکامِ زُهدِ ریا، از تو نشنود بویی
که تردماغ سرِ زلف توست حالی عشق!
از آن به جنگل ابریم آسمان آواز
که سبز از نمِ بارانِ ماست، شالی عشق
زلال واژه تر از شعر ((شیونی)) ای شوخ!
سروده است ترا شاعر شمالی عشق
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#50
آه ... اگر رگبار گیسوی تو دریا دم نبود
یک کف از خاکِ کویرِ خاطرم، خرّم نبود
چشم گلدانها به دیدار تو روشن مانده است
بی تکلّف، خنده هایت از شکفتن، کم نبود
ای بهار غنچه ساز ازخاک گیلانگردِ من
هر چه می رویید بی تو، جز گُلِ ماتم نبود
قحطِ شادابیست، اشکم را به چشم کم مگیر
تشنگی می کُشت گُل ها را اگر شبنم نبود
ابرِ اندوهت حجاب افتاد ورنه در نظر
اینقدر آینده ی خورشیدیان، مبهم نبود
خاک، خشکی می گرفت ازخون وخاکستر،اگر
جرعه ای از عشق در آب و گِلِ آدم نبود
دشت، نیلی بود و سبزه خونچکان آهو دوان
در غزل ((شیون)) غزال واژه ای رامم نبود
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,793 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,243 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,860 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ملکه برفی (۳۰-۰۱-۹۵, ۰۱:۴۲ ب.ظ)، Ar.chly (۲۷-۰۴-۹۴, ۰۱:۳۸ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان