امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار فروغی بسطامی
#11
تضمین شماره ی 10


مطربی زمزمه سر کرد سحر در گلزار
رفتم از این غزل شاه به یک بار از کار
«مجلس ما چو بهشت است در این فصل بهار
خیز ای ساقی مستان قدح باده بیار
باده هم چو گل احمر یا لاله ی سرخ
باده هم چو دل عاشق یا روی نگار
باده ی کهنه گر از عمرش پرسم گویند
که ز پنجاه فزون است و صد آید به شمار
بادهای گر شود از غرب تهی شیشه ی آن
می نیابی تو به شرق اندر مردی هشیار
باده ی صاف چو دلهای حکیمان اله
تلخ چون زاهد سجاده فکن در بازار
تا به کی گردم بر خاک درت خوار و ذلیل
تا به کی باشم در دست غمت زار و نزار
بی تو گیرد همه شب لشکر آهم به میان
بی تو ریزد همه دم گوهر اشکم به کنار
عاشقان را به سر کوی تو نه راه و نه رسم
پاک بازان را بهر تو نه خواب و نه قرار »
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
تضمین شماره ی 11


برخیز نگارا که ز فرموده ی خسرو
موزون غزلی چون قد دل جوی تو دارم
نیکوست که در پیش تو خوانم غزل شاه
زیرا که هوای رخ نیکوی تو دارم
بشنو ز من اشعار ملک ناصردین را
کز شوق همین جای به پهلوی تو دارم
« در هر دو جهان آرزوی روی تو دارم
در دست ز محصول جهان موی تو دارم
زاهد به سوی کعبه و راهب به سوی دیر
آری من دیوانه سر کوی تو دارم
گر با تو به فردوس برین جای دهندم
در مجمع فردوس نظر سوی تو دارم
اندیشه ندارد دلم از آتش دوزخ
تا راه در آتشکده ی خوی تو دارم
یارب خم گیسوی تو آشفته مبادا
کاشفته دلی در خم گیسوی تو دارم
پیوسته بود منزل من گوشه محراب
وین منزلت از گوشه ی ابروی تو دارم
در نزد من ارباب کرامت همه ماتند
وین معجزه از نرگس جادوی تو دارم»
شاها غزل شاه، مرا کرده غزل خوان
این فیض من از نطق سخن گوی تو دارم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
تضمین شماره ی 12


نشه ای داده به من دست از این مطلع شاه
که ننوشیده قدح بی خبر از خویشتنم
دگر دهد باده کنون ساقی سیمین بدنم
توبه ی پیش به یک جرعه ی می برشکنم»
تا به پیرانهسرت جام دمادم بخشند
ای جوان باده به من بخش که پیر کهنم
مستی عشق تو را چند نهان باید داشت
بشنود گو همه کس بوی شراب از دهنم
حال پروانه ی دل سوخته من میدانم
کز ازل شمع رخت سوخت به هر انجمنم
آن که بر کشتن من تیغ کشیدهست تویی
وان که از تیغ تو گردن نکشیدهست منم
آن چنان بر سر کویت به غریبی شادم
که به خاطر نگذشته است خیال وطنم
روز هجرت ز گران جانی خود حیرانم
که نرفتهست چرا جان گرامی ز تنم
رهبری کرد به کوی تو و برد از راهم
عشق هم راه بر من شد و هم راهزنم
تا لبت گفته به من سر سخندانی را
کرده سلطان سخن سنج قبول سخنم
مالک نظم گهربار ملک ناصردین
که ز فیض لب او صاحب در عدنم
خسرو عهد فروغی نظری کرده به من
که ز شیرین سخنی شور به عالم فکنم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
تضمین شماره ی 13


دوش در میکده با آن صنم قافیهدان
خواندم این مطلع شه را و زدم رطل گران
«برقع از روی برافکن که همه خلق جهان
به یکی روز ببینند دو خورشید عیان»
رخ رخشان بنما، دیده ی جان را بفروز
لب میگون بگشا آتش دل را بنشان
مهر خورشید رخت هیچ نگنجد به ضمیر
وصف یاقوت لبت هیچ نیاید به زبان
دلستانی تو ولی از همه دلها به کنار
آفتابی تو ولی از همه ذرات نهان
موی عنبر شکنت سلسله ی گردن دل
روی خورشیدوشت شعله ی عالم جان
دستم از حلقه ی مویت همه شب مشک فروش
چشمم از تابش رویت همه روز اشک افشان
راستی جز خم ابروی تو نشنیدم من
که مه نو بکشد بر سر خورشید کمان
من ندیدم ز رخ خوب تو فرخندهتری
جز بلند اختر فرخ ملک ملک ستان
آفتاب فلک جاه ملک ناصردین
که قرینش ملکی نامده در هیچ قران
رفته تا طبع فروغی ز پی مطلع شاه
شعرش افلاک نشین آمد و خورشید نشان
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
تضمین شماره ی 14


ای خامه ی مشک افشان چون نامه نگار آیی
این مطلع شاهی را عنوان کتابم کن
« ای ساقی خوش منظر مست می نابم کن
روی چو مهت بنمای بیهوش و خرابم کن»
کیفیت بیداری خون کرد دلم ساقی
برخیز و شرابم ده بنشین و به خوابم کن
هر وقت که می خواران پیمانه ی می نوشند
از چشم خمارینت سرمست شرابم کن
من زهر فراقت را زین پیش نمینوشم
صهبای وصالم ده، فارغ ز عذابم کن
پیش لب نوشینت تا کی به سؤال آیم
گر بوسه نمیبخشی یک باره جوابم کن
رخساره نشان دادی بی دین و دلم کردی
بگشای خم گیسو بی طاقت و تابم کن
خواهی که در این عالم یک عمر کنم شاهی
در خیل غلامانت یک روز حسابم کن
ترسم که بر خسرو داد از تو برم آخر
شیرین دهنا رحمی بر چشم پرآبم کن
شه ناصردین کز دل پیر فلکش گوید
کز جمله حجابت یک باره خطابم کن
صد بار فروغی من با دل بر خود گفتم
بنواز دلم باری آن گاه عتابم کن
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
تضمین شماره ی 15


بشنو ای تازه غزال این غزل تازه ی شاه
تا شود خوشدلی هر دو جهان حاصل تو
در ازل چون بسرشتند ملایک گل تو
حیف و صد حیف که کردند چو آهن دل تو
همه جایی و ندانیم کجایی ای دوست
هیچ کس پا ننهادهست به سر منزل تو
دل عشاق به امید وصال تو خوش است
ره ندارند به جایی به جز از محفل تو
هر کجا رو کنی ای دوست همه مشتاقان
هم چو مجنون بدوند از عقب محمل تو
دوش پیش دهنت مشکل خود را گفتم
گفت کز تنگی حل می نشود مشکل تو
عقل در چاره ی سودای تو بی چاره بماند
وقت آن است که دیوانه شود عاقل تو»
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
تضمین شماره ی 16


پنج بیت از شه والاست در این تازه غزل
که بود هوش رباینده ی هر دانایی
ای که چون حسن تو نبود به جهان کالایی
چو قد سرو روانت نبود بالایی
تنم آن روح ندارد که تو تیرش بزنی
خونم آن قدر ندارد که تو دست الایی
باغ فردوس نخواهند مقیمان درت
نیست خوشتر ز سر کوی تو دیگر جایی
چهره ی هم چو مهت را همه شب زیر نقاب
هر چه پنهان کنی ای دوست به ما پیدایی
تا تو منظور منی دیده فرو دوختهام
که نیفتد نظرم بر رخ هر زیبایی
گر چه روی تو ندیدیم ولی خوشنودیم
که ندیدهست تو را دیده ی هر بینایی
لب شیرین تو گویا به حدیث آمد باز
که برآورده بسی شور ز هر شیدایی
دست در زلف رسای تو کسی خواهد زد
که سرش را ننهد بر سر هر سودایی
گر قدم بر سر شعرا نهی ای مه شاید
زان که خواننده ی اشعار شه والایی
نکته پرداز سخن سنج ملک ناصر دین
که به تحقیق ندارد سخنش همتایی
خسروا طبع فروغی به همین خرسند است
که سخن سنج و سخندان و سخن آرایی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
رباعی شماره ی 1


از کشت عمل بس است یک خوشه مرا *** در روی زمین بس است یک گوشه مرا

تا چند چو کاه گرد خرمن گردیم *** چون مرغ بس است دانهای توشه مرا
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
رباعی شماره ی 2


دوشینه فتادم به رهش مست و خراب *** از نشه ی عشق او نه از باده ی ناب

دانست که عاشقم ولی میپرسید *** این کیست، کجایی است، چرا خورده شراب
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
رباعی شماره ی 3


تا قبله ی ابروی تو ای یار کج است *** محراب دل و قبله ی احرار کج است

ما جانب قبله ی دگر رو نکنیم *** آن قبله مراست گر چه بسیار کج است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,638 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,174 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,683 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان