ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
زمين از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روايت کردهاند ارديبهشتي ميرسد از راه
بهاري ميرسد از راه و ميگويند ميرويد
گل داوودي از هر سنگ، حسن يوسف از هر چاه
بگو چلهنشينان زمستان را که برخيزند
به استقبال ميآييمت اي عيد از همين دي ماه
به استقبال ميآييمت آري دشت پشت دشت
چه باک از راه ناهموار و از ياران ناهمراه
به استهلال ميآييمت اي عيد از محرمها
به روي بامها هر شام با آيينه و با آه...
سر بسمل شدن دارند اين مرغان سرگردان
گلويي تر کنيد اي تيغهاي تشنه، بسم الله!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
هنوز ماتم زنهاي خون جگر شده را
هنوز داغ پدرهاي بي پسر شده را
کسي نبرده ز خاطر کسي نخواهد برد
ز ياد، خاطره باغ شعله ور شده را
کسي نبرده ز خاطر، نه صبح رفتن را
نه عصرهاي به دلواپسي به سر شده را
نه آهِ مانده بر آيينه هاي کهنه شهر
نه داغ هاي هر آيينه تازه تر شده را
جنازه ها که مي آمد هنوز يادم هست
جنازه هاي جوان، کوچه هاي تر شده را...
نه، اين درخت پر از زخم خم نخواهد شد
خبر بريد دو سه شاخه تبر شده را !
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
خشکیده است در گذر روزگارها
شور هزار رود در این شورهزارها
بی-دار ماندهای و تو را خواب دیدهاند
در بامدادهای مهآلود، دارها
وقت بهار بود ولی باز هم زمین
چرخید بر خلاف قرار و مدارها
بختش سیاه بود سپیدار و دار شد
تا سهم ما چه باشد از این گیر و دارها
جنگی نماندهاست مگر جنگ زرگران
خو کرده دست تیغ به نقش و نگارها
ما ماندهایم و چشم و دلِ رو به قبلهای
ای قبله قبیله چشم انتظارها!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
از حلقههایمان به در افتاد رازها
با قیل وقال بیثمر عشقبازها
دوشید فتنهای شتران دو ساله را
بر دوششان نهاد به بازی جهازها
شوخی شدهست و عشوه نماز شیوخ شهر
رحمت به بینمازی ما بینمازها
خیل پیادهایم، کجا بازگو کنیم؟
رنجی که بردهایم ز شطرنجبازها
ماییم و زخم خنجر و دست برادران
ماییم و میزبانی این ترکتازها
در پیش چشم کوخ نشینان غریب نیست
از کاه، کوه ساختنِ کاخسازها
قرآن به نیزه رفت...خدايا مخواه باز
بر نیزهها طلوع سر سرفرازها
در گنبد کبود زمان ما کبوتران
بستیم چشم و بسته نشد چشمِ بازها
ما را چه غم ز هرزه گیاهی که سبز شد
بر خاکمان مباد هجوم گرازها
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
زخم هایی بر تن این چنگ باقی مانده است
خاطراتی تار از آن آهنگ باقی مانده است
تکه ای از آسمان بوده ست روزی این زمین
رعد و برقی در دل هر سنگ باقی مانده است
همدمِ ای کاش هاییم و غبار آهمان
روی کاشی های آبی رنگ باقی مانده است
کم نمی آید خدا را شکر، من پرسیده ام
غم برای یک جهان دلتنگ، باقی مانده است
راه کوتاه است... یک آه است...تا فانی شدن
گرچه زاهد گفت صد فرسنگ باقی مانده است
مرغ بسمل خواند: بسم الله الرحمن الرحیم
در گلویم صد هزار آهنگ باقی مانده است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
۲۴-۰۶-۹۳، ۰۹:۳۴ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۲۴-۰۶-۹۳، ۰۹:۳۷ ب.ظ توسط .M!!NoO..)
به صحرايی دگر خواهم نهاد امشب سر خود را
ز خاطر میبرد اين رود وحشی بستر خود را
شبيه كودكی ماتِ خيابانهای تهرانم
كه ناغافل رها كردهست دست مادر خود را
پشيمانیست پيشانینوشتم؛ پيش طالعبين
عرق ميريزم و پايين مياندازم سر خود را
زمين سنگ صبورت نيست، آه ای ابر سرگردان
مريز اين گونه زير دست و پا خاكستر خود را
زمين سنگیست، من خوابم نخواهد برد، میدانم
ولی بالش نخواهم كرد بالِ پرپر خود را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
نهادند «زين» لشکر ابرهه فيلها را
ولي سر بريدند اول ابابيلها را
به قرآن سر صلح دارند اينان، ببينيد
سر نيزه توراتها را و انجيلها را
ببنديد دستان بي تابتان را ببنديد
فلاخن مياريد از امروز سجيلها را
دريغا به اين قصه هرگز کلاغي نيامد
دريدند قابيلها نعش هابيلها را
به دنبال «نيل و فرات» است و پر کرده فرعون
يزيدانه از خون نوزادگان نيلها را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
گفت که لات است پدر سوخته
لات و منات است پدر سوخته
گاه به بغداد کند عدل و داد
گه به هرات است پدر سوخته
پیش تو لات است ولی پیش ما
چون شکلات است پدر سوخته
ریگ به کفشیم که رمی اش کنیم
از جمرات است پدر سوخته
لنگه ی کفش آمد و او سوسک شد
چون حشرات است پدر سوخته
در عجبم چون متشاکی علیه
جزء شکات است پدر سوخته
قافیه هرچند غلط می شود
خیلی بد است پدر سوخته!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
نه رمهاي به صحرا بردهام
نه در صحرايي
آرميدهام
اينگونه که روزگار ميگذرانم
در چهل سالگي
پيامبر نخواهم شد !
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
از کتابهاي درسي آن سالها
عکس صفحه اولشان يادم است
که اميدش
به ما دبستانيها بود
حالا بزرگ شدهايم آقا !
حال اميدتان چطور است ؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت