امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار محمدمهدی سیار
#21
زمين از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روايت کرده‌اند ارديبهشتي مي‌رسد از راه
بهاري م‍ي‌رسد از راه و مي‌گويند مي‌رويد
گل داوودي از هر سنگ، حسن يوسف از هر چاه
بگو چله‌نشينان زمستان را که برخيزند
به استقبال مي‌آييمت اي عيد از همين دي‌ ماه
به استقبال مي‌آييمت آري دشت پشت دشت
چه باک از راه ناهموار و از ياران ناهمراه
به استهلال مي‌آييمت اي عيد از محرم‌ها
به روي بام‌ها هر شام با آيينه و با آه...
سر بسمل شدن دارند اين مرغان سرگردان
گلويي تر کنيد اي تيغ‌هاي تشنه، بسم الله!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
هنوز ماتم زنهاي خون جگر شده را
هنوز داغ پدرهاي بي پسر شده را
کسي نبرده ز خاطر کسي نخواهد برد
ز ياد، خاطره باغ شعله ور شده را
کسي نبرده ز خاطر، نه صبح رفتن را
نه عصرهاي به دلواپسي به سر شده را
نه آهِ مانده بر آيينه هاي کهنه شهر
نه داغ هاي هر آيينه تازه تر شده را
جنازه ها که مي آمد هنوز يادم هست
جنازه هاي جوان، کوچه هاي تر شده را...
نه، اين درخت پر از زخم خم نخواهد شد
خبر بريد دو سه شاخه تبر شده را !
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
خشکیده است در گذر روزگارها
شور هزار رود در این شوره‏زار‏ها
بی-دار مانده‏ای و تو را خواب دیده‏اند
در بامدادهای مه‏آلود، دارها
وقت بهار بود ولی باز هم زمین
چرخید بر خلاف قرار و مدارها
بختش سیاه بود سپیدار و دار شد
تا سهم ما چه باشد از این گیر و دارها
جنگی نمانده‏است مگر جنگ زرگران
خو کرده دست تیغ به نقش و نگارها
ما مانده‏ایم و چشم و دلِ رو به قبله‏ای
ای قبله قبیله چشم انتظارها!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
از حلقه­هایمان به­ در افتاد رازها
با قیل وقال بی­ثمر عشقبازها
دوشید فتنه­ای شتران دو ساله را
بر دوششان نهاد به بازی جهازها
شوخی شده­ست و عشوه نماز شیوخ شهر
رحمت به بی­نمازی ما بی­نمازها
خیل پیاده­ایم، کجا بازگو کنیم؟
رنجی که برده­ایم ز شطرنج­بازها
ماییم و زخم خنجر و دست برادران
ماییم و میزبانی این ترکتازها
در پیش چشم کوخ نشینان غریب نیست
از کاه، کوه ساختنِ کاخ­سازها
قرآن به نیزه رفت...خدايا مخواه باز
بر نیزه­ها طلوع سر سرفرازها
در گنبد کبود زمان ما کبوتران
بستیم چشم و بسته نشد چشمِ بازها
ما را چه غم ز هرزه گیاهی که سبز شد
بر خاکمان مباد هجوم گرازها
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
زخم هایی بر تن این چنگ باقی مانده است
خاطراتی تار از آن آهنگ باقی مانده است
تکه ای از آسمان بوده ست روزی این زمین
رعد و برقی در دل هر سنگ باقی مانده است
همدم‌ِ ای کاش هاییم و غبار آهمان
روی کاشی های آبی رنگ باقی مانده است
کم نمی آید خدا را شکر، من پرسیده ام
غم برای یک جهان دلتنگ، باقی مانده است
راه کوتاه است... یک آه است...تا فانی شدن
گرچه زاهد گفت صد فرسنگ باقی مانده است
مرغ بسمل خواند: بسم الله الرحمن الرحیم
در گلویم صد هزار آهنگ باقی مانده است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
به صحرايی دگر خواهم نهاد امشب سر خود را

ز خاطر می‌برد اين رود وحشی بستر خود را



شبيه كودكی ماتِ خيابان‌های تهرانم

كه ناغافل رها كرده‌ست دست مادر خود را



پشيمانی‌ست پيشانی‌نوشتم؛ پيش طالع‌بين

عرق مي‌ريزم و پايين مي‌اندازم سر خود را‌



زمين سنگ صبورت نيست، آه ای ابر سرگردان

مريز اين گونه زير دست و پا خاكستر خود را



زمين سنگی‌ست، من خوابم نخواهد برد، می‌دانم

ولی بالش نخواهم كرد بالِ پرپر خود را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
نهادند «زين» لشکر ابرهه فيل‌ها را
ولي سر بريدند اول ابابيل‌ها را
به قرآن سر صلح دارند اينان، ببينيد
سر نيزه تورات‌ها را و انجيل‌ها را
ببنديد دستان بي تابتان را ببنديد
فلاخن مياريد از امروز سجيل‌ها را
دريغا به اين قصه هرگز کلاغي نيامد
دريدند قابيل‌ها نعش ‌هابيل‌ها را
به دنبال «نيل و فرات» است و پر کرده فرعون
يزيدانه از خون نوزادگان نيل‌ها را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
گفت که لات است پدر سوخته
لات و منات است پدر سوخته
گاه به بغداد کند عدل و داد
گه به هرات است پدر سوخته
پیش تو لات است ولی پیش ما
چون شکلات است پدر سوخته
ریگ به کفشیم که رمی اش کنیم
از جمرات است پدر سوخته
لنگه ی کفش آمد و او سوسک شد
چون حشرات است پدر سوخته
در عجبم چون متشاکی علیه
جزء شکات است پدر سوخته
قافیه هرچند غلط می شود
خیلی بد است پدر سوخته!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
نه رمه‌اي به صحرا برده‌ام
نه در صحرايي
آرميده‌ام
اينگونه که روزگار مي‌گذرانم
در چهل سالگي
پيامبر نخواهم شد !
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
از کتاب‌هاي درسي آن سال‌ها
عکس صفحه اولشان يادم است
که اميدش
به ما دبستاني‌ها بود
حالا بزرگ شده‌ايم آقا !
حال اميدتان چطور است ؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,640 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,178 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,687 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان