ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
باران
آخرین چکه بارانم
آویخته
از برگی خشک
از زن لخت درخت
به زمین غلتیدم
دود شیری رنگ
شاید بدنت بودکه از شعله ی افسرده ی خود برمی
خاست
عشق ما بوی زمستان می داد
چشم تردید
اگر باز اگر بسته
نمی بیند زیبایی را
عشق ما بیشتر از پاییز
بیگانه از امید نبود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
رفیقانه
گم كرده نمي گويد چه چيز را
گردش مي كند ميان مهمانخانه
خانم سكوت با زلف پسرانه
تا سكوت ازلي را بياشوبد از نگفتن ها
چه
هرج و مرجي
يك حلقه ي بي تعهد را جا گذاشته
در پيش بند ظرف شويي
وسوسه مي شود
اما به ياد نمي آورد
قغاعده اي هم ندارد يافتن ها ، نهفتن ها
كبوتري ابلق ب تخته هاي مطبخ نوك مي كوبد
نسيم مي زود ، مي گذرد ، گلبرگ هاي پژمرده را مي روبد
تنها كاغذ هاي خط خطي شاهدند
در سبد زير ميزش
رفيقانه
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
بشنو
صدایم را در ضبط صوت حبس کن
این آواز خراباتی
برای غروب تنهایی است
هنگام سرما و بادی
که چتر کافه های زیر پایت را می لرزاند
بامدادهای خکستری
که پشت پنجره ات ژاله یخ می بندد
بشنو ، بشنو ، بشنو
تو را خوانده است
برای تو که نام تو ، اندام تو، پیغام تو عشق است
آن وقت می توانی
مثل سال هایی که همدیگر را نمی شناختید
از پله ها فرود ایی
قهوه ای بنوشی
و کلمات ترانه را
با بخار شیرین دهانت
در هوا پرواز دهی
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
ای سرزمین دیرین
ای روزهای فردا
ای فکر های زيبا
ای واژه های زرين
ای آسمان لرزان
دریای باد و باران
بالای شهر تهران
در انتظار طوفان
طوفان سرد و سنگین
بهر تو می سرایم از خود برون می آیم
لب های بسته ام را یک لحظه میگشایم
ای سرزمین دیرين
یک شاعر پیاده همراه جويبارت
با یک پیام ساده خوش باد روزگارت
نه این زمان غمگین
از بیشه های گیلان گنبد های سپاها ن
از کوچه های شیراز تا آتش های اهواز
لبخندهای شیرین
بهر تو می سرایم از خود برون می آیم
لب های بسته ام را یک لحظه میگشایم
ای سرزمین دیرین
بلوار میرداماد با لحظه های آزاد
پنجاه سال دیگر از ما میاورد یاد
نه روزهای رنگی
یک روز آفتابی با آسمان آبی
آن سوی عصر غربت
تصویری از رفاقت
پیوندهای پیشین
بهر تو می سرایم از خو برون می آیم
لب های بسته ام را یک لحظه میگشایم
ای سرزمین دیرين
بهر تو می سرایم از خود برون می آیم
لب های بسته ام را یک لحظه میگشایم
ای سرزمین دیرين
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
طبیعت
شاخه ی جوانش را زیر پای درخت کهن دفعن خاک کردم
من داده ی تو بود
با زشکین گفتم ای درخت پیر ای درخت مرگ
و زن شاخسار سر سبزت سر کشیده
تا خورشید از قلمرو سایه تا حقیقتی روشن رو به مرزهای جهان تن سپرده
با طوفان در نهاد آگاهی مرگ بود
دانستن مرگ بود دانستن مرگ بود دانستن
عشق با نگین پیوست خون با رگ تسلا یافت
عشق با نگین پیوست خون با رگ تسلا یافت
ریشه باف برهاند ریشه باف برهاند ریشه باف برهاند
شاخه ی جوانش را زیر پای درخت کهن دفعن خاک کردم
داه ی تو بود بز شکین تا بپرورانی باز شاخه ی جوانتر را
ای همیشه ای میهن ای همیشه ای میهن ای همیشه ای میهن ای همیشه ای میهن
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت