امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار|محمود کیانوش
#1
محمود کیانوش
در شهریور 1313 در مشهد به دنیا آمد . در اوان نوجوانی اول به شعر گفتن و بعد به نوشتن داستان کوتاه پرداخت و با تشویق معلم به این کار ادامه داد و اولین داستان او در مسابقه داستان نویسی دانش آموزان سراسر کشور برنده اول شد . پس از پایان دوره اول متوسطه وارد دانشسرای مقدماتی شد و پس از آن معلم و سپس مدیر مدرسه در یکی از روستاهای اطراف تهران شد . او از پیشگامان شعرهای منثور آهنگین است و مجموعه شعرهای آهنگینش با عنوان «شکوفه حیرت» (1338-1334) انتشار یافت . پس از آن در رشته زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه تهران به ادامه تحصیل پرداخت و لیسانس گرفت . اولین ترجمه او به صورت کتاب ، رمان «به خدایی ناشناخته»اثر جان اشتاین بک است که در سال 1336 منتشر شد . کیانوش مدتی عضو هیئت تحریریه و همچنین سردبیر مجله «صدف» و چهار دوره هم سردبیر مجله «سخن» بود . او با وجود رنجوری تن ، باروحی شاداب ، هنوز هم با تلاش پیگیر در سن هفتاد و سه سالگی در زمینه های گوناگون به نوشتن ادامه می دهد و به دو زبان فارسی و انگلیسی می نویسد و تا به حال سه کتاب او به توسط یک ناشر انگلیسی منتشر شده است . کیانوش هم اکنون در لندن با همسرش پری منصوری که نویسنده و مترجم است ، زندگی می کند . آنها دو فرزند به نامهای کاوه و کتایون دارند .
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
درچشمِ تو عشق را رها مي بينم،

بي دغدغۀ شرم و حيا مي بينم:

خود را و تو را برهنه، در رقص ي خوش،

در صبحِ ازل، پيشِ خدا مي بينم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
تا چشم پرستندۀ زيبايي بود،

جان در تب وُ تاب از دلِ سودايي بود؛

سهمِ من از اين گشتن وُ سرگشتنها

تنهايي و تنهايي و تنهايي بود
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
خانه ست، ولي كالبدي بي جان است،

نه، خانه كجا، كه بدتر از زندان است!

تا از تو و از صدات خالي باشد،

وحشتكده است، واي! خوفستان است!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
خواهم كه تو را چو مي به ساغر بكشم،

بردارم و لاجرعه تو را سر بكشم:

تو جانِ مني، برون نمان از تنِ من،

بگذار تو را دوباره در بر بكشم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
عشقِ تو دهد به اوج پرواز مرا،

نامٍ تو گند بلند آواز مرا؛

و آنگه که رسم به آنچه مي خواست دلم،

جويي وُ نيابي، اي فلان، باز مرا!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
گويي که نگاه کن، بهار آمده است!

ز اين گونه بهار بيشمار آمده است:

گر هست به ديده وُ نيابيش به دل،

ماهي ست، به آيينۀ تار آمده است!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
از هستيِ بيکران نصيبِ تو تويي،

تنها کسِ بيکسِ غريبِ تو تويي؛

تا سر به نيازِ خاکِ پايي داري،

بر اوجِ فلک باز نشيبِ تو تويي
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
راهيم و نظاره ايم و آنگه هيچيم؛

چشميم و ستاره ايم و آنگه هيچيم:

ميدان، ميدان هوايِ خوش تاختنيم،

يک لحظه سواره ايم و آنگه هيچيم!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
آن شوخ كه با شيشه مرا ساخته است

بنشسته و سنگ بر من انداخته است:

اكنون كه شكسته ام در اين بازي تلخ،

خندم خوش از اينكه من نه، او باخته است!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,807 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,245 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,862 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
farnoosh-79 (۰۷-۰۸-۹۴, ۰۱:۵۸ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 3 مهمان