ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
۳۱-۰۳-۹۴، ۰۷:۱۸ ب.ظ
(آخرین تغییر در ارسال: ۳۱-۰۳-۹۴، ۰۷:۳۰ ب.ظ توسط Ar.chly.)
معلّم:
منم آموزگاری صاف و ساده
خداییش اینکه من میخوام، زیاده؟
فقط لطفی بکن، یارب! شب و روز
نباشم شرمسار خانواده
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
کارگردان سینم ا:
خدایا! بارالها! یعنی میشه؟
دُرُس شه کارها از اصل و ریشه
دُرُس مثل همون فیلمی که اون سال
قیامت کرده بود از حیث گیشه
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
شهردار:
مگر جامانده باشد، اشتباهی
نمانده چالهای جایی به راهی
تمام شهر تهران را بگردید
به جز چاه زنخدان نیست چاهی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
راننده تاکسی:
به نام اون که رحمان و رحیمه
روال کار من، مثل قدیمه
خدا هرجا که باشم، با منه، چون
مسیر من صراط المستقیمه!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
نماینده مجلس:
گرفتم خانهای پهلوی مجلس
گرفت اعضای بنده، بوی مجلس
خدایا! از تو ممنونم که هستم
برای بار چندم توی مجلس
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
پیرمرد «دا» فروش:
به ایران و به دنیا میفروشم
به پایین و به بالا میفروشم
خدایا شکر از این عمری که دادی!
نود ساله فقط «دا» میفروشم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
علي اي منتهاي صبر و يقين
اي زبان خدا، خلاصه دين
روح سبز دعا، عبادتِ سرخ!
اي گلستان حق زتو رنگين
هر سحر پلک مي زند بر هم
در هواي تو، صبح مهرآيين
تا که در سايه ات شود روشن
چشمه آفتاب روشن بين
چيست گردون مگر عنايت تو
که بگردن د آسمان و زمين
اي به پاي تو ايستاده فلک
کهکشان از تو گشته صدرنشين
برگي از نوبهار رأفت توست
سدره المنتهي، بهشت برين
اي شهادت به آبروي تو سرخ
اي به قاموس خون شهيدترين
کمترين بنده ات «جوانمردي» است
اي کريم اي خداي مرد گزين
مهر و مه وامدار مهر تواند
روشن از توست چشمه پروين
از نگاه سحر چنين پيداست
داغ عشق تو را زده به جبين
با تو در کام کودکانِ يتيم
تلخي روزگار شد شيرين
تا تو بودي علي، شبي نگذاشت
سر بي شام بر زمين، مسکين
نه خدايي تو نه فروتر از آن
نيست ادراک من فراتر از اين
به يقين بعد از آفرينش تو
آمد از جانب خدا تحسين!
چون توانم زچند و چون تو گفت
چند گويم تو را چنان و چنين
دلم از کوچه هاي شک برگشت
با تو رفتم به ماوراي يقين
شدم آماج تير عشق و جنون
تا برآمد کمان غم ز کمين
دل من بود و زخمهاي عميق
دل من بود و آتشي سنگين
يک شب آن شب که مي رسيد به عرش
از دلم ناله هاي زار و حزين
گفتم اي دل چه مي کني با غم
گفت حال مرا مپرس و مبين
زان که بيماري ام ز بيدردي است
درد و غم مي دهد مرا تسکين
غم عشق علي دواي من است
سرخوشم با غمي چنين شيرين
نام پاکش چو بر لب آوردم
شد مشامم ز دوست عطرآگين
اي علي جز تو کيست شافع خلق
نزد خالق به روز بازپسين
در همان روز ناگزير که هست
در کفم نامه اي سياه ترين
روز آتش، که عاشقان غمت
در پناه تواند سايه نشين
من چه دارم به جز عنایت تو؟!
روي ما را علي مزن به زمين
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
از قضا آنچه نوشتند به پيشاني ها
اينقدر هست که ماييم و پريشاني ها
از همان صبح تجلاي تو در ساحت جان
وقف سرگشتگي ما شده حيراني ها
در غم آباد جهان عشق تو گنجي ست گران
بي سبب دل نسپرديم به ويراني ها
آنچه گفتيم و شنيديم فقط نام تو بود
اي به نام تو همه شور غزلخواني ها
با غم عشق تو شاديم که باور داريم
بعد هر دشواري مي رسد آساني ها
کاش مي آمدي و مهر تو دعوت مي کرد
صبح محتوم جهان را به گل افشاني ها
و دیگر آسمان را نخواهی دید...