ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
چه شاعرنه است
وقتی شمع
به پایان خود می رسد
بی حضور گل و پروانه
و شاعرانه تر
چشمی که می گرید
بر یقینی ملتهب
از حریق
ریزه باورها
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
پاها و پله ها
در قرابتی روزمره
رقم می زنند
حکایت سالیان را
و لبها
به تکرار
نجوا می کنند
قداست یادها را
و من
در خانه ای
که خشت به خشت
از خاطره است
با نگاهی
پلک به پلک
میراث عشق
فواره ی سالخورده ی حوض را می نگرم
که برای اطلسی های جوان
با صدای نرم آب
زندگی را می سراید
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
حیف نیست
توت تابستان
رویا شود
در انقراض این درخت
حیف نیست
ماهی
دریا را باور کند
در تنگ بلور
حیف نیست
بسته شود
پر پروازی
در کنج قفس
و اگر نیست
چرا
اینچنین ناشادیم
این چنین دلتنگیم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
در خیال اتفاق می افتد
ناممکن های خوشرنگ
محال های دلاویز
رسیدن به عشقی
که قلب سی سالگی تو را ربود
و شنیدن نجواهایی
که در
باد گم شد
ما همه دلبسته
نه
زندانی خاطرات خویشیم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
در رهگذر چهل زمستان عمر
فقط
یک خاطره ی برفی
ذهنم را
هرچند به تلخی
روشن می کند
و آن
روزی بود
که قدم هایم را
بر روی برف های بکر
تا کنار گور یک دوست
شماره می کردم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
مهر او
زمزمه جویبار بود
درروزهای مکرر خالی
حال
من مانده ام
و خروش یک اقیانوس
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
وقتی
دی و بهمن
به پایان می رسد
و اسفند
به نیمه
آغاز می شود
خواب هر ساله ای
که لانه های زیر برف
در
انتظار بازگشت چلچله ها می بینند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
چه تند می تازد
آنکه بر توسن خودباوری
به قضاوت برخاسته است
چه بیرحمانه می زند
تازیانه های داوری
با غروری سرشار
از گناهان ناکرده
و چه آسان م یبرد از یاد
که آب هیچ سرچشمه ای
آلوده به گل نیست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
چه بسیار
که در یک قدمی
همه چیز خراب می شود
و تحقق آرزویی
یکسر سراب
چه بسیار نهال شوقی
به یک صاعقه
خاکستر می شود
و امید ثمری
نقش بر آب
اما
زندگی
این عریان ترین
همواره
دستان ما را می طلبد
تا در تابش نور
به ردیف شمعدانی ها
پرده را کنار زنیم
و برای چینه ی منتظر کبوتران
دانه بپاشیم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
وقتی
یکشنبه ای
از یکشنبه ها
و شاید
دو شنبه ای
از دوشمبه ها
مرگ سراغ مرا بگیرد
چیزی فراتر از عشق
آری عشق
این کهنه کلام دلاویز
چشمانم را
با خواب رازقی ها
پیوند خواهد زد
و پیچک واهمه سالیان را
به مهر خواهد گسست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
|