امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار نصرت رحمانی
#21
  • پنجره
پنجره را باز کن به کوچه متروک
نور بتابد بروی کاشی درگاه
تا نگه خسته ات غبار ره از تن
پاک کند ژرف چشمه های گم ماه
پرده قلمکار را به میخ بیاویز
تا فکند مه پرند نور برویت
تا بچکد تک ستاره ای ته چشمت
تا بکشد باد مست ، دست بمویت
سفره بیفکن بروی قالی کهنه
دسته گلی در کنار آیینه بگذار
فوت بکن در چراغ روی بخاری
تنگ تهی را ز روی طاقچه بردار
پنجره را باز کن که آمدم امشب
خسته ز میخانه
های شهر سیاهم
پنجره را باز کن مگر تو نگفتی
پنجره گر باز بود چشم به راهم ؟
نعره کشیدم که
آی پنجره بگشای
لب ز لبی وانشد سوال کند کیست ؟
پنجره بسته ست آه پنجره بسته ست
هیچ کسی در اتاق منتظرم نیست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
  • پایان
جای هر بوسه شده زخمی
گونی رسته به هر راهی
نه سرشکی ز دل ابری
نه صدای ز ته چاهی
چه شد آن جام که هر شام به گردش بود
چه شد آن نغمه که آن مست در
این کو خواند
چه شد آن سایه که رقص ید براین دیوار
چه شد آن پای که جایش دم درگه ماند
مرد نی زن به کجا رفت و چه شد آهنگ ؟
که زمین کوفت چنین نی را ؟
که به میخانه غبار سیهی پاشید ؟
که به کین ریخت بدر جام پر از می را ؟
وای یم روز در این خانه زنی می زیست
موی او دود صفت ، خفته به پیشانی
که بر او دست بیازید ؟ کجا بگریخت ؟
که بیاموخت به من رسم پریشانی
جای هر بوسه بهر گونه شد زخمی
جای هر گل گونی رسته به هر راهی
نه سرشکی که ببارد ز دل ابری
نه صدایی که برآید ز ته چاهی
همه جا سینه تهی از عشق
همه جا گریه درون چشم
همه جا شور بدور از سر
همه جا مشت گره از خشم
شعر من بود که ورد لب هر کس بود
جای من بود بهر دست و بهر شانه
خانه ام بود چو میعادگاه عشاق
چه شد آخر که رمیدند از این خانه
همه جا تاریک
همه دلها سنگ
همه لبها سرد
همه جا بی رنگ
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
  • مادر
مادر منشین چشم به ره برگذر امشب
بر خانه پر مهر تو زین بعد نیایم
آسوده بیاران و مکن فکر پسر را
بر حلقه این خانه دگر پنجه نسایم
با خواهر من نیز مگو :
او به کجا رفت
چون تازه جوان است و تحمل نتواند
با دایه بگو : نصرت ، مهمان رفیقیست
تا بستر من را سر ایوان نکشاند
فانوس به درگاه میاویز! عزیزم
تا دختر همسایه سر بام نخوابد
چون عهد در این باره نهادیم من و او
فانوس چو روشن شود آنجا بشتابد
پیراهن
من را به در خانه بیاویز
تا مردم این شهر بدانند که ؟ بودم
جز راه شهیدان وطن ره نسپردم
جز نغمه آزادی شعری نسرودم
اشعار مرا جمله به آن شاعره بسپار
هر چند که کولی صفت از من برمیده است
او پاک چودریاست تو ناپاک ندانش
گرگ دهن آلوده و یوسف ندریده
است
ب گونه او بوسه بزن عشق من او بود
یک لاله وحشی بنشان بر سر مویش
باری گله ای گر به دلت مانده ز دستش
او عشق من است آه … میاور تو به رویش
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
  • فرار ابر
می بافت دست سنگ
گیسوی رود را
می ریخت آفتاب
پولک بروی دامن چین دار آب مست
یک تکه ابر خرد
از ابرهای تیره جدایی گرفت و رفت
می بافت
دست سنگ
گیسوی رود را
می ریخت آفتاب
پولک بر روی دامن چین دار آب مست
یک تکه ابر خرد
از ابرهای تیره جدایی گرفت ، و رفت
تنها نهاد سایه ابر کبود را
کوتاه کرد قصه گفت و شنود را
بود و نبود را
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
  • شهر خاموش
شهریست در خموشی و دیوارهای
شهر
گشتند تکیه گاه من ه* ر*ز*ه گرد مست
با خویشتن به زمزمه ام این حدیث را
یا هست آنچه نیست و یا نیست آنچه هست
داغم به
لب ز بوسه یک شب که شامگاه
زخمی نهاد بر دلم و آشنا شدیم
با یک نگاه عهد ببستیم و او مرا
نشناخت کیستم ! سپس از هم جدا شدیم
شهریست در خموشی پرهای یک کلاغ
بر پشت بام کلبه ی متروک ریخته
یخ بسته است ، گربه سر ناودان کج
مردی به راه مرده و مردی گریخته
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
  • سنگفرش
ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر
تک بوسه های پای مرا نوش کرده ای
ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت
آواز گامهای مرا گوش کرده ای
هر رهگذر ز روی
تو بگذشت و دور شد
جز من که سالهاست کنار تو مانده ام
بر روی سنگهای تو با پای خسته … ، آه
عمری بخیره پیکر خود را کشاندم
ای سنگفرش هیچ در این تیره شام ژرف
آواز آشنای کسی را شنیده ای؟
در جستجوی او به کجا تن کشم ، دگر
ای سنگفرش گم شده ام را ندیده ای ؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
  • این شعر نیست
این شعر نیست آتش خاموش معبدیست
این شعر نیست قصه احساس سنگهاست
این شعر نیست نقش سرابیست در کویر
این شعر نیست زندگی گنگ رنگ هاست
گر شعر بود بر
لب خشکم نمی نشست
گر شعر بود از دل سردم نمی رمید
گر شعر بود درد مرا فاش می نمود
گر شعر بود تیغ به زخمم نمی کشید
این شعر نیست لاشه مردیست پای دار
این شعر نیست خون شهیدیست روی راه
این شعر نیست رنگ سیاهی است در سپید
این شعر نیست رنگ سپیدیست در سیاه
گر شعر بود مونس چنگ و رباب بود
گر شعربود از دل خود می زدودمش
گر شعر بود بر لب یاران سرود بود
گر شعر بود نیمه شبی می سرودمش
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
  • اهریمن
ای آمده از راه در این ظلمت
جاوید
فانوس رهایی به ره باد نشانده
ای آمده از چشمه ی خورشید تمنا
دامن لب مرداب پر از ننگ کشانده
ای برکه گم
گشته به صحرای محبت
مگذار که تن بر تو کشند شاعر بد نام
مگذار زبان در تو زند این سگ ولگرد
مگذار که این هرزه برویت به نهد گام
تب دار ، لب تشنه به هم دوز و میالای
با بوسه ی مردی که گنه سوخته جانش
آغوش تهی دار از این کالبد پست
بر سینه ی پر مهر خود او را
مکشانش
گم کن نگه سوخته را در ته چشمت
از دیدن اهریمن ناپاک بپرهیز
باخشم بهم ساقه بازوی گره زن
بر شانه این شاعر خودخواه میاویز
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
  • گورستان
بوی شن سوخته می آمد
از تن جاده ی گورستان
طشت خورشید پر از خون بود
خون قی کرده ی تابستان
جوی دم کرده تهی از آب
طاول قارچ به لب بسته
شاخه ها سوخته و بی برگ
آسمان خسته ، زمین خسته
برکه ای خشک و ترک خورده
گربه ای مرده و وز کرده
در برسایه یک تابوت
عابری تشنه و کز کرده
گورها گرسنه و خالی
قاریان منتظر و خاموش
نه سرشکی به لب پلکی
نه نوایی که خلد در گوش
گورکن ها همه
آواره
همه جا خلوت و کور و سوت
من به صد دلهره می گفتم
ای خدا گر نرسد تابوت ؟
بوی شن سوخته می آمد
از تن جاده ی گورستان
طشت خورشید پر از خون بود
خون قی کرده تابستان
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
  • یک و صد
او یک نگاه داشت
به صد چشم می نهاد
او یک ترانه داشت
به صد گوش می سرود
من صد ترانه خواندم و
نشنود هیچکس
من صد نگاه داشتم و
دیده ای نبود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,641 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,179 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,699 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان