ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
بار خدایم
ای ساقی عشق
دمی مهمانــم باش
بساط عیش فراهم است
پیاله ای شراب ناب
شمعی رو به فنا
دلی در آتش
دیگر چه میخواهی
بیا بنشین کنارم
شرابی بنوش
به طعم دلتنگی هایم
شاید تلخ باشد
تو ببخش به بزرگیت
میخواهم با تو
قمار کنم برای آخرین بار
اگر تو بردی جانم بستان
من اگر بردم قمار عشق را
معشوق بر من ارزانی کن...
پ.ن: من آن کهنه قمار بازم که
عمریست خود را باخته ام
به پای داشتنت بانو...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
هر روز ِ خدا
عکست را قاب میکنم
امروز یکی
فردایش دیگری را
میخ میکنم بر دیوار دلم
جای خالی ات هیچ ،
خنده هایت را ،
مانده ام
کجای دلم بکوبمش ؟
کابوس این شبهایم
صدای قهقه های توست
خنده هایی که روزی
زنده میکردند مرا
امروز طنینش
فوج عذاب است
به وقت عاشقی ها...
پ.ن: شاید رسالتم
آرامش تو بود و من
سردرگم تر از پایانش...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
عاشقانه هایم را
چه آمده ؟
کسی سراغش را میداند
نمیدانم کجا جا ماندند
پشت پرچین خیالش
یا
فصل ، فصل بی مهریست
امروز دفتر خاطراتم
جنون داشت
آتش زد خودش را
کاش بودی و
دلداری میدادی این
بیمار ِ بی درمان را...
پ.ن:چه میشود تو را
طبیب باشی و
زهر به بیمارت دهی؟
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
احساس که
ساختنی نیست نازنین
تو برایم بنواز بانو !!!
وقتی دلت را
خشک دشتی میکنند
بی آب و علف
برایم غزالی باش دلربا
جولان بده در اردیبهشت آغوشم
مرداد بودنت را به یکباره
بشکفان غنچه های عشق را
در گوشه گوشه وجودم
سیرابم کن که
محتاج آتشین شراره های
احساس توام...
پ.ن: سکوت بهترین فریاد است
گوش دلت را باز کن ...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
وقتی ندارمت
دروغی بیش نیستم
حتی احساسم
عاریه ایست
از مهربان نگاه ِ
زندانی ات در قاب ِ
خاک خورده بر دیوار
وقتی ندارمت
چه فرقی میکند
فال امروزم
رقص ان کند
فردای شیرین را
یادت باشد
روزگاری
با وضو میخواندم
غزل عشق ، از چشمانت...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
درد ِ من
بی درمان است بدان !!
حتی طبیبان ، امیدشان
در نا اُمیدی جان میدهد
بر تمام وجودم
ریشه دوانده نفس بانو
و هر روز مرا
بیشتر در خود می بلعد
من
" عــــاشــــق شده ام "
امـــا ...
پ.ن: سرطان ِ عشق
درد همچون منی
عاشق ِ بی معشوق است...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
من عابر بی گناه ِ
دشت گناهم
چشم بر هر که
باز میکنم به نیاز
مدارایی نیست در کارش
چه فراوان است اینروزها
دست رد بر سینه ها
چاره ای هم نیست !!!
از همه سو ،
چه بسیار شنیده میشود ،
نغمه های سوختن و ساختن
حتی چه زیبا سر میدهند
واژه واژه ی دوری و دوستی را
نازنینم !!!
لحظه ای سینه ام بشکاف
پای در دل بگذار
زجه های عاشقی بشنو
شاید انصاف
بر ترازوی منطقت سنگینی کرد
دیگر از شیرین رویا بودنت
در فریادم بانو
زنده شو برایم
لمسی کن دلم را
شاید کار ساز شد
لحظه لحظه ی مُردن
چهار نعل نزدیک میشود به من
قرار از زمان گرفته اند و
مهر ابطال
جوهرش رنگین است
بر نابودی باورها....
پ.ن:لحظه گناه نزدیک است...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
رمضان آمد و
دل باب ِ خدايي بگشود
آسمان رنگ دگر شد
چهچه مرغ صبا
گوش فلک را کر کرد
مرغ ميناي دلم
تا ملکوت ِ عشاق
پر کشيد و
نفس تازه به جان اطهر کرد
چشم بستم
دست بر راز و نياز
و دو زانو به تضرع
به لب چشمه ي حور
و در اين نوبت ناب
من به چشم خويشتن
دست رحمان خدا را ديدم
به سرم تاج خدايي بنهاد
و چنين فرمودش
تو که خود جان خدايي
تو که خود روح و نوايي
تو که خود اشرف مخلوق جهاني
سر اين سفره ي نور
تو بدان مهماني
که در آن هر چه که هست
همه از مهر من ست
بسم الله...
ماه رمضان گوارای وجود دوستان مهربانم...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
کو از آن لحظه که
شاعر میگفت
" یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم "
یار در خانه که نه ،
سوی دلدار دگر بود بسی
به گمانم دل من
بر سر ِ بازار ِ سیاهی ست هنوز
چشم تو
سرمه به مژگان و
خریدار فراوان دارد
یا که آن قامت رعنا
به دل ِ مردم شهر
مثل آهوی خرامان شده مست
نفس و عطر تنت را
چه بگویم مه وش
نافه ای گشته پر از مُشک ختن
اما من چه
مثل برگ زردی
افتاده ز چشم
یا که مثل خس و خاشاکی پست
شده ام بازی ِ دست ِ دوران
نه طبیبی
به دلش رحمی هست
نه که دلدار بر این خانه مرا ،
چشم بر طاق نظر میخواند
" آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم "
حرف زیبا و قشنگی ست هنوز
تشنگی عادت هر روز من است
آب این کوزه ولی
قسمت من نیست بدان
شاید اینگونه بگویم بهتر
کوزه ي خالی عشق
بشکند بر سر احساس
رواست...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...