دفتر اشعار و دلنوشته های بابایی|برای پدران

[Ar.chly]

پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !

[Ar.chly]

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد . .

[Ar.chly]

وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره
میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه . . .
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش
دلت میخواد بمیری . . .

[Ar.chly]

اگر می دانستی چه کسی کشتی های طوفان زده را به ساحل امن ابدی هدایت می کند پدرت را می پرستیدی....درست مثل من..
میلاد تهرانی

[Ar.chly]

من مامانم واسه همیشه رفته پیش خدا
اما بابام هنوز دارمش واسه پدرم یا بابام نمیتونم چیزی رو برای وجودش توصیف کنم من همیشه به خاطر صمیمیتی که بابام دارم به اسم صداش میزنم اما گاهی اوقات .
بابام رو خیلی دوست دارم بعد خدا عاشقانه بابام رو دوست دارم
و هیچ چیز دیگه ای برای توصیف بابام نیست چون با تمام وجودم دوستش دارم

[Ar.chly]

پدرم هر وقت ميگفت "درست ميشود"...
تمام نگراني هايم به يک باره رنگ ميباخت...!

[Ar.chly]

تو 10 سالگی : " مامان ، بابا عاشقتونم"
تو 15 سالگی : " ولم کنین "
تو 20 سالگی : " مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم"
... ... ...
تو 25 سالگی : " باید از این خونه بزنم بیرون"
تو 30 سالگی : " حق با شما بود"
تو 35 سالگی : "میخوام برم خونه پدر و مادرم "
تو 40 سالگی : " نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم!!!!"
تو هفتاد سالگی : " من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن ...!
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم...
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست ...