ارسالها: 35,979
موضوعها: 1,272
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۳
اعتبار:
18,962
سپاسها: 543
583 سپاس گرفتهشده در 74 ارسال
لبخند تو می فهماند
چه جای دوست داشتنیُ
زیبائی ست دنیا !
ارسالها: 35,979
موضوعها: 1,272
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۳
اعتبار:
18,962
سپاسها: 543
583 سپاس گرفتهشده در 74 ارسال
بیا با من
و ما
تمام شب را
در شهر می گردیم
زیر نور چراغ های خیابان
دو کودک بودیم
خالی از تمام دلهره ها
همه چیز اشتباه بود
ولی چه احساس خوبی بود
تا وقتی کنار من بودی
امشب کنار من
با پنجره های بسته
و صدای تا آخر ِ رادیو
موی تو در باد
تو می دانی
تحمّلش را ندارم
بگذار این لحظه را
متوقّف کنیم در زمان
ما تا همیشه
این جا خواهیم ایستاد
بگذار تا همیشه
این جا بایستیم
اتاق کوچکت را
به یاد خواهم آورد
احساس تو را
نور پنجره را
نوشته هایت، کتاب هایت را
قهوۀ صبحگاهیمان
شام و شب هایمان را
بدن های در هم تنیدمان
خوابمان
و کارهای کوچک جاریمان را
بی درنگ و برای همیشه
پای تو و من
بازوان تو و آغوش من
لبخند تو
و گرمای تو
که مرا دوباره می خنداند
ما به هم محتاجیم
من برای عشق ورزیدن
و تو برای دوست داشتن
بی تردید ما بی هم
شبیه کودک سر راهی تنها
از رشد می مانیم
بزرگ نمی شویم
دیوانگی را انتخاب نمی کنیم
و حتی مرگ را
هر لحظه در تو عاشق می شوم
انگار چیز تازه ای برای دوست داشتن
پیدا می کنم هر روز
طرز خندیدنت
طرز عطسه کردنت
حتی طرز پلک زدنت
فکر می کنم اینها
رابطه ها را نگه می دارد
وقتی همه چیز مهیّج است
هر روزی که با تو می گذرانم
شبیه ماجراجوئی
در روح توست !
می خواهم کمی آهسته تر
قدم بزنیم
چون هیچ جائی نیست
که واقعا لازم باشد آنجا باشم
در میابم که زندگی
آسان تر ست
وقتی که تنها
منظرۀ مه آلودی ست
با هیچ جزئییّاتی برای گیج کردنت
که چه کسی چه چیز یا کجا بودم
اینگونه با آمدنِ پایان
حسرت کامل مبهم ست
و این ها روزهائی هستند
که در رؤیایشان هستیم
وقتی که آفتاب
ما را رنگ طلائی می زند
و این خانه
زیباتر از آن نمی توانست باشد
وقتی که درآن
تنها می رقص یدیم
و اگر چشمانت را ببندی
همیشه همانگونه خواهیم بود
که آن شب بودیم
تو را در آغوش می گیرم
و هیچ کس قرار نیست
تو را نجات دهد
و ما غرق می شویم
تو آن شب پرسیدی
چگونه در تاریکی راه میروم
و نمی دانستی
که تو تنها نوری بودی
که می دیدم
بیا با من
و ما
تمام شهر را
به دنبال آن شب می گردیم
آن جا که هر گز نخواستم
در جائی جز قلب تو باشم
و تو
تمام دار و ندار من بودی
بیا با من بیا ...
ارسالها: 35,979
موضوعها: 1,272
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۳
اعتبار:
18,962
سپاسها: 543
583 سپاس گرفتهشده در 74 ارسال
سردست
آتش می زنم حرف هائی را
که هیچ وفت نمی شود زد
سرخ می شوم از سوزش درد
فرشته ها
در دلم شیون می کنند
گمانم ...
مرده باشم !
ارسالها: 35,979
موضوعها: 1,272
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۳
اعتبار:
18,962
سپاسها: 543
583 سپاس گرفتهشده در 74 ارسال
دلم دوره گردی ست
که باران می فروشد
نازنین !
این جا کساد ست آسمان
ارسالها: 35,979
موضوعها: 1,272
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۳
اعتبار:
18,962
سپاسها: 543
583 سپاس گرفتهشده در 74 ارسال
سال هاست
در نوبت پیوند قلب
مرده ام
مرا به عشق اهدا کنید
ارسالها: 35,979
موضوعها: 1,272
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۳
اعتبار:
18,962
سپاسها: 543
583 سپاس گرفتهشده در 74 ارسال
همیشه ناتمام
شعرهایم را تا می زنم
شکل گل های کاغذی
و یادگار یاد تو
در گلدان دلم می کارم
من چه می دانستم
تو نمی آئی ُ من
زیر هیچ بارانی
گل نخواهم کرد ؟!
ارسالها: 35,979
موضوعها: 1,272
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۳
اعتبار:
18,962
سپاسها: 543
583 سپاس گرفتهشده در 74 ارسال
این واژه های محجّب
مرا را چه می فهمند ؟!
لب هایت دلم را نمی چشند
و سینه ات التهابم را نمی داند
احساس من با تو بی اخلاق ست
حرف من با تو
واژه های عریانی ست
که چون عروسان باکره
در شب بازوان ت دریده می شوند
و حجله حجله
بر زانوانت خون می پاشند
از هجوم جمله های بی دستور
در تو بی استثناء می شوم
و تو چون فعل های تجاوزگر
بی قاعده
مرا احاطه می کنی
عربدۀ چشمانت
نقل قول مستقیم عشق
و لمس مبهم دستانت
گفت و گوی شرعی من با توست
آغوش تو زیباترین غزل
و دلم قافیۀ تنگ جنون ست
این واژه ها
مرا چه می فهمند ؟!
وقتی که بوی سیب تنت
کوچه پس کوچه باغ های حسّ مرا
از تو لبریز می کند
و تو
چون رودی آرام و نجواگر
در دلم به هر سو ی بی سو
روانه می شوی
و افکار مرا با خود می بری
این واژه ها !
تو را چه می فهمند ؟!
ارسالها: 35,979
موضوعها: 1,272
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۳
اعتبار:
18,962
سپاسها: 543
583 سپاس گرفتهشده در 74 ارسال
ساکت که می شوی
چشمانت
پر از بوسه می شود
و لب هایت
در التهاب یک گل سرخ
زیر باران
می تپد
تو را
در رنگین کمان آغوشم
قاب می گیرم
و چونان پرنده ای در مشت
رها می شوم
در افق های آبی تو
هیجانی ست
شورش چشمانت
در اعتصاب لب هایت !
ارسالها: 35,979
موضوعها: 1,272
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۳
اعتبار:
18,962
سپاسها: 543
583 سپاس گرفتهشده در 74 ارسال
نه
تو را مثل برگ گل
میان دفتر خاطراتم
خشک نمی کنم هر گز
چون گلی شاداب
تو را
در گلدان دلم می کارم
و به رسم شبنم ها
عشق را
در عطر تو پیله می کنم
تو می شکوفی ُ من
چه پروانه می شوم
در هوای تو !
ارسالها: 35,979
موضوعها: 1,272
تاریخ عضویت: خرداد ۱۳۹۳
اعتبار:
18,962
سپاسها: 543
583 سپاس گرفتهشده در 74 ارسال
دیدنی ترین گالری دنیاست
چشمانت
با قاب های بی شیشۀ رؤیا
در حجم تماشایت