امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| پروین اعتصامی
#1
مست و هشیار
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
گفت میباید تو را تا خانه قاضی برم
گفترو صبح آی قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت نزدیک است والی را سرای آنجا شویم
گفت والی از کجا در خانه خمار نیست
گفت تا داروغه را گویم در مسجد بخواب
گفت مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
گفت دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت کار شرع کار درهم و دینار نیست
گفت از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم
گفت پوسیده است جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت در سر عقل باید،بی کلاهی عار نیست
گفت می بسیار خوردی ز اینچنین بیخود شدی
گفت ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست
گفت باید حد زند هشیار مردم مست را
گفت هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
این که خاک سیه اش بالین است

این که خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب، پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی، سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست،دلی غمگین است
خاک در دیده،بسی جان فرساست
سنگ بر سینه ، بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی،این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسد مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آن کس که درین محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
كودكي كوزه اي شكست و گريست
كه: «مرا پاي خانه رفتن نيست

چه كنم اوستاد اگر پُرسد؟
كوزه ي اب از اوست از من نيست

زين شكسته شدن دلم بشكست
كار ايام جز شكستن نيست

چه كنم گر طلب كند تاوان؟
خجلت و شرم كم ز مردن نيست

گر نكوهش كند كه كوزه چه شد
سخنيم از براي گفتن نيست

كاشكي دود آه مي ديدم
حيف، دل را شكاف و روزن نيست

چيزها ديده و نخواسته ام
دل من هم دل است و آهن نيست

روي مادر نديده ام هرگز
چشم طفل يتيم روشن نيست

كودكان گريه مي كنند و مرا
فرصتي بهر گريه كردن نيست

دامن مادران خوش است، چه شد
كه سر من به هيچ دامن نيست؟

خواندم از شوق، هر كه را مادر
گفت با من كه مادر من نيست


از چه يك دوست بهر من نگذاشت؟
گر كه با من زمانه دشمن نيست؟

ديشب از من خجسته روي بتافت
كز چه معنيت دينه بر تن نيست؟

طوق خورشيد گر زمرد بود
لعل من هم به هيچ معدن نيست

لعل من چيست؟ عقده هاي دلم
عقد خونين به هيچ مخزن نيست

اشك من گوهر بنا گوشم
اگرم گوهري به گردن نيست

كودكان را كليج هست مرا
نان خشك از براي خوردن نيست

جامه ام را به نيم جو نخرند
اين چنين جامه، جاي ارزن نيست

ترسم آن گه دهند پيرهنم
كه نشاني و نامي از من نيست

كودكي گفت: مسكن تو كجاست؟
گفتم آن جا كه هيچ مسكن نيست

رقعه دانم زدن به جامه ي خويش
چه كنم؟ نخ كم است و سوزن نيست


خوشه اي چند مي توانم چيد
چه توان كرد؟ وقت خرمن نيست

درس هايم نخوانده ماند تمام
چه كنم؟ در چراغ روغن نيست

همه گويند پيش ما منشين
هيچ جا بهر من نشيمن نيست

بر پلاسم نشانده اند از آن
كه مرا جامه خز ادكن نيست

نزد استاد فرش رفتم گفت:
«در تو فرسوده فهم اين فن نيست

همگنانم قفا زنند همي
كه تو را جز زبان الكن نيست

من نرفتم به باغ با طفلان
بهر پژمردگان شكفتن نيست

گل اگر بود، مادر من بود
چون كه او نيست گل به گلشن نيست

گل من خاره هاي پاي من است
گر گل و ياسمين و سوسن نيست

اوستادم نهاد لوح به سر
كه چون هيچ طفل كودن نيست

من كه هر خط نوشتم و خواندم
بخت با خواندن و نوشتن نيست

پشت سر اوفتاده اي فلكم
نقص «حطي» و جرم «كلمن» نيست

مزد بهمن همي ز من خواهند
آخر اين آذر است بهمن نيست

چرخ، هر سنگ داشت بر من زد
ديگرش سنگ در فلاخن نيست

چه كنم؟ خانه ي زمانه خراب!
كه دلي از جفاش ايمن نيست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
گل بی عیب

کاينهمه خار بگرد تو چراست
بلبلي گفت سحر با گل سرخ


همنشين بودن با خار خطاست
گل خشبوي و نکوئي چو ترا


هر که نزديک تو آيد، رسواست
هر که پيوند تو جويد، خوار است


بسر کوي تو، هر شب غوغاست
حاجب قصر تو، هر روز خسي است


خار ديديم همي از چپ و راست
ما تو را سير نديديم دمي


خلوت انس و وثاق تو کجاست
عاشقان، در همه جا ننشينند


همنشين تو، عجب بي سر و پاست
خار، گاهم سر و گه پاي بخسب


خار در مهد تو، در نشو و نماست
گل سرخي و نپرسي که چرا


زانکه يکره خوش و يکدم زيباست
گفت، زيبائي گل را مستاي


آن صفائي که نماند، چه صفا است
آن خوشي کز تو گريزد، چه خوشي است


چمن و باغ، بفرمان قضا است
ناگريز است گل از صحبت خار


گل سرخي که دو شب ماند، گياست
ما شکفتيم که پژمرده شويم


اين گل تازه که محبوب شماست
عاقبت، خوارتر از خار شود


باغ تحقيق ازين باغ، جداست
رو، گلي جوي که همواره خوش است


ز دکان دگري بايد خواست
اين چنين خواستهي بيغش را


ذات حق، بي خلل و بي همتاست
ما چو رفتيم، گل ديگر هست


همه را، راه بدرياي فناست
همه را کشتي نسيان، کشتي است


چه توان کرد، فلک بيپرواست
چه توان داشت جز اين، چشم ز دهر


که ز وزن همه کس، خواهد کاست
ز ترازوي قضا، شکوه مکن


ليک با اينهمه، خود ناپيداست
ره آن پوي که پيدايش ازوست


خار را نيز درين باغ، بهاست
نتوان گفت که خار از چه دميد


هر چه را خواجه روا ديد، رواست
چرخ، با هر که نشاندت بنشين


حق تعالي و تقدس، تنهاست
بنده، شايستهي تنهائي نيست


وانچه برجاست، شبه يا ميناست
گهر معدن مقصود، يکي است


دولتي جوي، که بيچون و چراست
خلوتي خواه، کاز اغيار تهي است


گل بي علت و بي عيب، خداست
هر گلي، علت و عيبي دارد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
دختری خرد، شکایت سر کرد
که مرا حادثه بی مادر کرد
دیگری آمد و در خانه نشست
صحبت از رسم و ره دیگر کرد
موزه ی سرخ مرا دور فکند
جامه ی مادر من در بر کرد
یاره و طوق زر من بفروخت
خود گلوبند ز سیم و زر کرد
سوخت انگشت من از آتش و آب
او بانگشت خود انگشتر کرد
دختر خویش به مکتب بسپرد
نام من، کودن و بی مشعر کرد
بسخن گفتن من خرده گرفت
روز و شب در دل من نشتر کرد
هر چه من خسته و کاهیده شدم
او جفا و ستم افزونتر کرد
اشک خونین مرا دید و همی
خنده ها با پسر و دختر کرد
هر دو را دوش بمهمانی برد
هر دو را غرق زر و زیور کرد
آن گلوبند گهر را چون دید
دیده در دامن من گوهر کرد
نزد من دختر خود را بوسید
بوسهاش کار دو صد خنجر کرد
عیب من گفت همی نزد پدر
عیب جوئیش مرا مضطر کرد
همه ناراستی و تهمت بود
هر گواهی که در این محضر کرد
هر که بد کرد، بداندیش سپهر
کار او از همه کس بهتر کرد
تا نبیند پدرم روی مرا
دست بگرفت و بکوی اندر کرد
شب بجاروب و رفویم بگماشت
روزم آوارهی بام و در کرد
پدر از درد من آگاه نشد
هر چه او گفت ز من، باور کرد
چرخ را عادت دیرین این بود
که به افتاده، نظر کمتر کرد
مادرم مرد و مرا در یم دهر
چو یکی کشتی بی لنگر کرد
آسمان، خرمن امید مرا
ز یکی صاعقه خاکستر کرد
چه حکایت کنم از ساقی بخت
که چو خونابه درین ساغر کرد
مادرم بال و پرم بود و شکست
مرغ، پرواز ببال و پر کرد
من، سیه روز نبودم ز ازل
هر چه کرد، این فلک اخضر کرد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
تهيدست
دختري خرد به مهماني رفت
در صف دختركي چند خزيد

آن يك افگنده بر ابروي گره
وين يكي جامه به يك سوي كشيد

اين يكي وصله زانوش بنمود
وان به پيراهن تنگش خنديد

آن ز ژوليدگي مويش گفت
وين ز بيرنگي رويش پرسيد

گر چه آهسته سخن مي گفتند
همه را گوش فرا داد و شنيد

گفت: خنديد به افتاده ، سپهر
زان شما نيز به من مي خنديد؟

ز كه رنجد دل فرسوده من
بايد از گردش گيتي رنجيد

چه شكايت كنم از طعنه خلق
به من از دهر رسيد آنچه رسيد

نيستيد آگه ازين زخم ، از آنك
مار ادبار ، شما را نگزيد

درزي مفلس و منعم نه يكي است
فقر از بهر من اين جامه بريد

مادرم دست بشست از هستي
دست شفقت بر سر من نكشيد

شانه ي موي من ، انگشت من است
هيچكس شانه برايم نخريد

تلخ بود آنچه به من نوشاندند
مي تقدير ، ببايد نوشيد

خوش بود بازي اطفال وليك
هيچ طفليم به بازي نگزيد

بهره از كودكي آن طفل چه برد؟
كه نه خنديد و نه جست و نه دويد

جامه ي سبز مرا بند گسست
موزه سرخ مرا ، رنگ پريد

جامه عيد نكردم در بر
سوي گرمابه نرفتم ، شب عيد

اين ره و رسم قديم فلك است
كه توانگر ز تهيدست بريد

خيره از من نرميديد شما
هر كه آفت زده اي ديد رميد

به نويد و به نوا طفل خوشست
من چه دارم ز نوا و ز نويد

كس به رويم در شادي نگشود
آنكه در بست ، نهان كرد كليد

دوش تا صبح توانگر بودم
زان گهر ها كه ز چشمم غلطيد

مادري بوسه به دختر مي داد
كاش اين درد به دل مي گنجيد

من كجا بوسه ي مادر ديدم
اشك بود آنكه ز رويم بوسيد

خرم آن طفل كه بودش مادر
روشن آن ديده كه رويش مي ديد

مادرم گوهر من بود ز دهر
زاغ گيتي ، گهرم را دزديد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
دزد و قاضی


برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس

گقت، قاضی کاین خطاکاری چه بود
دزد گفت، از مردم آزاری چه سود

گفت، بد کار را بد کیفر است
گفت، بدکار از منافق بهتر است

گفت، هان بر گوی شغل خویشتن
گفت، هستم همچو قاضی راهزن

گفت آن زرها که بردستی کجاست
گفت، درهمیان(Derhamiaan) تلبیس شماست

گفت آن لعل بدخشانی چه شد
گفت، میدانم و میدانی چه شد

گفت پیش کیست آن روشن نگین
گفت، بیرون آر دست از آستین

دزدی پیدا و پنهان کار توست
مال دزدی جمله در انبار تست

تو حکم بر قلم داور میبری
می ز دیوار و تو از دیوار میبری

حد بگردن داری و حد میزنی
گر یکی باید زدن، صد میزنی

میزنم گر من ره خلق ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق

میبرم من جامه درویش عور
تو ربا و رشوه میگیری بزور

دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم

من ربودم موزه و طشت و نمد
تو سیه دل مدرک و حکم و سند

دزد جاهل، گر یکی ابریق برد
دزد عارف، دفتر تحقیق برد

دیده های عقل گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند

دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید قاضی را ندید

من براه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی، کج نکردی راه را

میزدی خود، پشت پا بر راستی
راستی از دیگران می خواستی

دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب(Ojob) عیب خود مپوش

چیره دستان می ربایند آنچه هست
میبرند آنگه ز دزد کاه دست

در دل ما حرص آلایش فزود
نیت پاکان چرا آلوده بود

دزد اگر شب، گرم یغما کردنست
دزدی حکام روز روشن است

حاجت ار ما را ز راه راست برد
دیو قاضی را به هر جا خواست برد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
گوهر و اشک



آن نشنیدید که یک قطره اشک
صبحدم از چشم یتیمی چکید
برد بسی رنج نشیب و فراز
گاه درافتاد و زمانی دوید
گاه درخشید و گهی تیره ماند
گاه نهان گشت و گهی شد پدید
عاقبت افتاد بدامان خاک
سرخ نگینی به سر راه دید
گفت که ای پیشه و نام تو چیست ؟
گفت مرا با تو چه گفت و شنید
من گهر ناب و تو یک قطره آب
من ز ازل پاک و تو پست و پلید
دوست نگردن د فقیر و غنی
یار نباشند شقی و سعید
اشک بخندید که رخ بر متاب
بی سبب از خلق نباید رمید
داد بهر یک ,هنر و پرتوی
آنکه درو گوهر و اشک آفرید
من گهر روشن , گنج دلم
فارغم از زحمت قفل و کلید
پرده نشین بودم از این پیشتر
دور جهان پرده ز کارم کشید
برد مرا با حوادث نوا
داد تو را پیک سعادت نوید
من سفر دیده ز دل کرده ام
کس نتوانست چنین ره برید
آتش آهیم چنین آب کرد
آب شنیدید کز آتش جهید
من بنظر قطره به معنی یمم
دیده ز موجم نتواند رهید
همنفسم گشت شبی آرزو
همسفرم بود صباحی امید
تیرگی ملک تنم رنجه کرد
رنگم از آنروی بدینسان پرید
تاب من از تاب تو افزونتر است
گر چه تو سرخی بنظر من سپید
چهر من از چهره ی جان یافت رنگ
نور من از روشنی دل رسید
نکته در اینجاست که ما را فروخت
گوهری دهر و شما را خرید
کاش قضایم چو تو بر میفراشت
کاش سپهرم چو تو بر مینگرید
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
ارزش گوهر


مرغی نهاد روی بباغی ز خرمنی

ناگاه دید دانهی لعلی به روزنی

پنداشت چینهایست، بچالاکیش ربود

آری، نداشت جز هوس چینه چیدنی

چون دید هیچ نیست فکندش بخاک و رفت

زینسانش آزمود! چه نیک آزمودنی

خواندش گهر به پیش که من لعل روشنم

روزی باین شکاف فتادم ز گردن ی

چون من نکرده جلوهگری هیچ شاهدی

چون من نپرورانده گهر هیچ معدنی

ما را فکند حادثهای، ورنه هیچگاه

گوهر چو سنگریزه نیفتد به برزنی

با چشم عقل گر نگهی سوی من کنی

بینی هزار جلوه بنظاره کردنی

در چهرهام ببین چه خوشیهاست و تابهاست

افتاده و زبون شدم از اوفتادنی

خندید مرغ و گفت که با این فروغ و رنگ

بفروشمت اگر بخرد کس، به ارزنی

چون فرق در و دانه تواند شناختن

آن کو نداشت وقت نگه، چشم روشنی

در دهر بس کتاب و دبستان بود، ولیک

درس ادیب را چکند طفل کودنی

اهل مجاز را ز حقیقت چه آگهیست

دیو آدمی نگشت به اندرز گفتنی

آن به که مرغ صبح زند خیمه در چمن

خفاش را بدیده چه دشتی، چه گلشنی

دانا نجست پرتو گوهر ز مهرهای

عاقل نخواست پاکی جان خوش از تنی

پروین، چگونه جامه تواند برید و دوخت

آنکس که نخ نکرده بیک عمر سوزنی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
بی پدر
به سر خاک پدر ، دخترکی / صورت و سینه به ناخن می خست

که نه پیوند و نه مادر دارم / کاش روحم به پدر می پیوست

گریه ام بهر پدر نیست که او / مرد و از رنج تهیدستی رست

زان کنم گریه که اندر یم بخت / دام بر هر طرف انداخت گسست

شصت سال آفت این دریا دید / هیچ ماهیش نیفتاد به شست

پدرم مرد ز بی داروئی / وندرین کوی ، سه داروگر هست

دل مسکینم از این غم بگداخت / که طبیبش به بالین ننشست

سوی همسایه پی نان رفتم / تا مرا دید ، در خانه ببست

همه دیدند که افتاده ز پای / لیک روزی نگرفتندش دست

آب دادم به پدر چون نان خواست / دیشب از دیده ی من آتش جست

هم قبا داشت ثریا ، هم کفش / دل من بود که ایام شکست

این همه بخل چرا کرد ، مگر / من چه می خواستم از این گیتی پست

سیم و زر بود ، خدائی گر بود
آه از این آدمی دیو پرست
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,664 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,208 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,731 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
3 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ملکه برفی (۲۷-۰۴-۹۴, ۱۲:۴۳ ق.ظ)، Ar.chly (۳۱-۰۴-۹۴, ۰۹:۰۴ ب.ظ)، eris (۲۷-۰۴-۹۴, ۱۲:۱۴ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان