۲۶-۰۴-۹۴، ۰۲:۴۶ ب.ظ
"روزگار شیرین"
اهل بارانم من؟!
به گمانم که کویر،
ریشه دارد در من......
به گمانم مادر، وقت زائیدن من......
دردمی کرد کتاب شعرش!
قافیه کم آمد!
بندناف من را ،قابله پیچانید.....
دور اقبال من!
روزگار تلخی ،بند قُنداقم شد
پا به پایت مادر،قد کشیدتقدیرم
موی من را بافتی
پشت کوه انداختی ؟!
تا عمو زنجیرباف ،نازِ شَستَت بوسید
با صدای طبل ِ، نو جوانی ِ من
تابلویی کوبیدی، سردر ِاحساسم
آه مادر دردم ،درد او بسیاراست
روزگار شیرین .......
قصّه ایی شیرین است !
و دیگر آسمان را نخواهی دید...