ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
کاری به حرف های مردم نداشته باش ...
" بــــاد " هواست
کافی است رو به حرف هایشان،
تو موهایت را باز کنی
و من دفتر شعرم را
تا هوای عاشقی به وقت شهر ...
چند حرف بیشتر نمانده است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
هر وقت باران میامد
تنها کسی که چتر نمی گرفت دستش
درخت سپیدار باغچه بود
به من گفته بودند
آنقدر قدش بلند است
که کله اش بالای ابرهاست
یک روز قول دادم
وقتی که بزرگتر شدم
حتما تا آخرش بالا میروم
چوب که گِران شد
سپیدار کمرش شکست
و من قولم
دروغ می گفتند
وقتی به سرش دست کشیدم
گونه هایش خیس ِخیس بود
و زیر لب آرام می گفت
راحت شدم ...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
میشه لحظه هایی تو زندگی هر کدوم از ما بوده
که حس کردیم دنیا تماما برای ماست ...
مثل بدنیا اومدن یه نوزاد
مثل سلام گرم مادربزرگ بعد از مدت ها
مثل اولین قرار
مثل اولین بوسه ی یواشکی
مثل دعای مامان
مثل دست خدا روی شونه هامون به وقت سختی
من از این لحظه ها برای همه ی شما آرزومندم
انتخابش با خودتون
از خدا می خوام هواتونو داشته باشه
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
چه می دانستم ....
که از تمام قیل و قال هایِ دوست داشتنت ...
مشتی عکس می ماند
که تو در آن همیشه می خندی
و من همچنان هرسان از لبخندی که ...
حتما چیزی هست در پسش ...
.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
هرشــب
چـیزی شـبیه به دسـتان تو
کـودکــی ام را
از میان دامن کــوتاهـش عبور میدهد
بالشم را
از بوی گٔـلهای پیراهـنش پر مـیکند
با صدای لالاییهایی که برای عروسکش میخواند
خوابم میکند ...
امـا تـمام این دلخوشـیها به صبح نمیرسـد
دستان تو
از پنجرهای که هـوای دوست داشتن را نمیـشناسـد
فــرار کـرده
و
مـا فـقط در قـاب عکسهای قدیمی مان
به هم میاییم .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
استخاره که می کنم ...
همیشه سوره ی "نساء"
باز میشود
شاید خدا هم باورش شده ...
که پای یک "زن"
در میان است ...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
خواستنت
"گلیمی" بود
که همیشه
پاها یم
از آن بیرون می زد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
و در خانه ی ما ...
مادرم سه قانون داشت
عاشق شو ...
عاشق بمان ...
و عاشق بمیر ...بابا می خندید
و مثل تمام مردهای آن روزی ...
عشق را کیلویی چند صدا می زد،خواهرم ...
قانون اول را خیلی دوست داشت
آنقدر زیاد ...
که هر روز لابه لای فرمول های ریاضی اش ...
چند بار مرورش میکرد ...
تا شاید کسی پیدا شود برای اثباتبرادرم، دومی را ...
مادر زادی عاشق بود ...
گنجشک های لب ایوان را
" خاتـــون" صدا می کرد ...
و به شمعدانی های روی طاقچه می گفت ...
"بانــــــو" ...و حوض حیاط ...
چقدر شبیه قانون سوم بود
آب نداشت ...
و از هر طرف که نگاهش می کردی،
همیشه دو ماهی سرخ را ...
در ذهنش می رقص اندمن اما...
آدمی بودم "قانون مدار" ...
عاشقت شدم
عاشقت هستم
و این عشقت ...
راستی ...
من چند وقتی هست که مرده ام" تقدیم به شووا "
.
.
.
"حمید جدیدی"
/بخشی از داستان بلند /
/ما خانواده ای بودیم
شکست خورده در عشق /
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
همین که در خاطرم فکر می کنم،
گاهی بیاد منی ...
برای هفت پشتم کافیست ،
اگر نه ...
ما را چه به آرزوهای بزرگ .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
و یک زن ...
خسته از صدای وهمناک یک بی حوصلگی سرد ...
و ترس ...
و ترس از فنا شدن یک عشق، در پس نگاهی که مخفی شده پشتش،یک نامرد ...
تنش سرد،
اینجا شاید یک تکیه است شاید...
و یک مرد ...
باید رفت،
شاید اینبار مردی باشد که تنش بوی هویت میدهد زیاد،
بوی یک سایه شدن برای عمری ...
و آن یکی،
علی رغم اندامی نحیف، خلقش خوش بوست انگار ...
و آن یکی چقدر خوش پوش، یعنی واقعا جنتلمن است...
و شاید آن یکی،
و یا آن یکی ...
کاش در این جشن نقاب،
صورتکها هویدا بود بهتر،
من دیگر یک دوستت دارم واقعی می خواهم،
جایی ورای رختخوابی نرم ...
یکجا کنار حادثه،
کنار دیده شدن ...
یک مرد شبیه قصه ای که بانوی برایم می گفت به هنگام خوابم...
چقدر سرد است اینجا،
چاره ای نیست برای انتخاب،
شاید اینبار خودش باشد شاید ...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت