ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
همین که پایان تمام دعوا ها / به آغوش تو ختم می شود
حس کلاغ آخر قصه را دارم / که در خانه اش لم داده
صدایت را / بالا ببر
اما نه آنقدر / که از ارتفاع چشمانت بیفتم!
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
سیـ ـگارت را با دست راست بالا بگیر
نامه ی اعمالت / در سر تمام ِ فرشته ها / هوای قهوه می اندازد
من بمانم ُ چین ِ / دامنت که نه دیوار دارد
نه بودایی ... که از تو برای /خدایان ...شبانه حرف بزند!
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
با احترام به بی کسی های دسته جمعی/ مان
من هنوزم به لالایی اعتقاد دارم ...
هنوزم مزه پاستیل ها را به شراب فرانسه ترجیح میدهم ....
میدانم بزرگ شوم یا گرگ میشوم یا گرگ پرست...
بگذار کودکی هایم را قرقره کنم ........
بابادک ها به من بیشتر از آسمان وابسته اند .........
بیا جای من بنشین و برای مرغ های دریای جاناتان نان خورد کن ...
شاید فانوس های دریایی یادشان بیاید از لوبیای سحر آمیزی متولد
شدند که جَک هر روز / از شدت خشکسالی
روی آنها گریه می کرد!
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
امشب به عمق یک فاجعه پی میبرد یک مرد
امشب به عمق یک ...ف.اح.ش.ه پی میبرد یک مرد
یک ف.اح.ش.ه ؟ بد است.... صیغه؟ خب ، خـــــــــــــوب میشود
جغرافیای زنانه ... (از شرق به غرب مرد که بخوابد)....جنوب میشود
آماده میشود ، که داده شود..... برای هرس کردن ِ هوس
یک مرد ِ لخت ... تخت....روی تنش... هوم...(نفس ... نفس....)
یک ساعت ِ پیش غریبه بوده ، اکنون چه آشناست...
آنقدر که لباس های مرد با او غریبه است...
چشم ها؟؟؟... نمیشناسمتان، شما؟ چه میخواهید؟
من؟؟ ... ناجی ِ شکم ِ بچّه ات.... (هیس)... یک غرور شکست...
یک چشم هر چقدر هرزه ...گریه میکند ،هلاک میشود
های با توام گریه نکن ...آرایشت ... خب پاک میشود
.....آنقدر بدون ِ پا به روی هوا پرواز کرده است
تکرار میشود صدای لولای خش خش ِ پنجره ای ....
که میان ِ دو پا ...باز کرده است
چه شاعرانه است صدای باران ِ پشت ِ پنجره....صدای شُر شُری شبیه
یــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــک آه است...
آماده باش ، هی زن... یک زلزلۀ خیس ِ پس لرزه ای در راه است..........
تا صد که بشمری ... خالی شده ذخیرۀ مردانۀ یک مرد....
تا پر شود شکم بچه ای ... هر لقمه ... با یک درد
یک تخت ِ گرد؟؟ نه... یک دُشَک؟؟.... خب بس است ...شروع
بگذار شاعرانه تر شود ...فقط یک بار تا طلوع؟؟
بگذار شاعرانه ، تر شود این خواب ِ آخری
چشم ُ تن ِ خیس شده از هوس ؟؟... نه... حس ِ مادری......
در اختیار ِ تو ام ، ساعتی ... چانه هم نزن
باشد ، قبول ، جهنّم الضرر ، گوشت میشود به تن....
.
.
حالا تراژدی ِ یک تخت ِ بیگناه....
از وحشت ِ وحشیگری ِ مردانه... تا کجا؟؟
دیوار پر از هوس از ...بر / جستگی ِ قسمتی از .... سایۀ زن است.....
آتش به جنس ِ آب ... در انتظار ِ پریدن است.........
جایی...بهانۀ یک درد میکند.... گرگ میشود
یک مرد!!!! ... د ِ نمیشود ب ِ ... بگویم ... بــــــــــزرگ میشود...
تکرار میشود مدام ، قانون ِ جاذبۀ یک سیب
یک مرد ....زیر ِ درخت ُ .... سقوط ِ زن ... جای قصّۀ یک سیب
قانون جاذبه ترکیب با ... قانون ِ جنگل ُ ... شهوت ، شیر میشود
ساعت به وقت ِ ... مرکز ِ اتصال ِ دو تن .... زنجیر میشود
ساعت به وقت ِ ... تخت ِ .... زن/جــــــــــــــیر میکند...
جیر جیر ِ تخت ...لرزش ِ زن را ...تحقیر میکند.........
.
.
یکهو سکوت...
تمام.
تمام ِ تن ِ مرد ... گریه میشود....
بی اختیار .... تندیس ِ خیس ِ مَر ...دانگی ...
به سینۀ زن هدیه میشود
اکنون برای همیشه رام شد جنون
زیبا ترین تجلی تصویر آب و نون
هر قطره آب = یک لقمه نون ... بیـــــــــــا....بیـــــــ ـــــشتر.... بریــــــــز
آه .... بچه ام چاق میشود ُ .. من ، روسیاه ....بی خیال ، مکرر بریز
.
.
آرایشش .... تمام ُ کمال پاک میشود
بوی خوش ِ تنش ، بوی نم ِ خاک میشود
پرواز ِ بدون ِ پا ، تمام ...فرود میکند
از هفت هزار پا ارتفاع ُ ؟؟؟.... نه ... از دو پا سود میکند
هر قطره میشود هزاری ِ پشت سبز : راضیَم
تن میفروشم ُ گوشت میخرم ، محشر است بچه داریَم...
یک مرد خسته است... پلک / پلک بسته میشود...
اصلا مهم نبود که بود که ...کنارش شکسته میشود
یک مرد... کنار ِ بخاری .... خُر...خُر... خُرناس میشود...
حالا دوباره به قامت ِ زن ... لباس میشود
هی؟؟ میروی؟؟؟....پشت ِ سرت در ِ خانه را ببند...
حالا با دست ِ پر برو...رو به بچه ات بخند...
.
.
تاریخ انقضای صیغه به آخر .... حرام میشود...
زن میرود ، گم میشود ....شعر تمام میشود
شاید دوباره که پولش تمام شد ...شعری شرو(ع) شود
یک بچه بی غذا ... با آگهی ِ فروش ِ مادرش ..... روبه رو شود...
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
مسافری که صراط مستقیمش از والضالین ِ آغوش تو /سر در می آورد
نماز و دل /هر چه شکسته تر ، بهتر
بگذار از درد بپیچید/ اولین مسیری را که بوی انحراف میدهد...
با تو ام / مرد ِ / شکستن ...هستی ؟؟؟؟
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
یه شال گردن به زمین افتاده همیشه نشانۀ یک مادر ِ سر به هوا نیست
که دست پسرش را در خیابان گهگاهی میگیرد
... گاهی آدم برفی ها هم خودکشی میکنند
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
آدمها چه موجوداتی دلگیری هستند
وقتی سوزنشان را نخ میکنی
تا برایت دروغ ببافند ...
چقدر میچسبد سیـ ـگارت را در گوشه ای بکشی
و هیچ کس با خنده های تو / به عقده هایش پی نبرد
از آدم ها دلگیرم
که خوب های خودشان را از بد ِ تو / مو شکافی میکنند
و بد هایشان را در جیب های لباس هایی
که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند / پنهان میکنند
از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری
و درد هایت را که میشنوند
خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو / کشیش تر ببینند
از آدم ها دلگیرم
وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است
همین که گیرت بیاورند
تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند
به کسی غیر از خود / برتری هایشان را آویزان کنند
تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند
و هر بار که ایمانشان را از دست دهند / آنقدر امین حسابت میکنند
که تو را گواه میگیرند
ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند :
این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام
از آدم ها عجیب دلگیرم
از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند
و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی
و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند
خنده ات بگیرد که چقدر شبیهشان نیستی
دردشان بیاید ... و انتقامش را از تو بگیرند ...
تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیهشان نیست
از آدم ها دلگیرم
که گرم میبوسند و دعوت میکنند
سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند
دلت ....
دلت که از تمام دنیا گرفته باشد / تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری
دلم گرفته است ... همین را هم میخوانند و باز خودشان
را آن مسافر آخر قصه حساب میکنند
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...