امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر شعر | هومن شریفی
#21
همین که پایان تمام دعوا ها / به آغوش تو ختم می شود

حس کلاغ آخر قصه را دارم / که در خانه اش لم داده

صدایت را / بالا ببر

اما نه آنقدر / که از ارتفاع چشمانت بیفتم!

پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
سیـ ـگارت را با دست راست بالا بگیر

نامه ی اعمالت / در سر تمام ِ فرشته ها / هوای قهوه می اندازد

من بمانم ُ چین ِ / دامنت که نه دیوار دارد

نه بودایی ... که از تو برای /خدایان ...شبانه حرف بزند!

پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
با احترام به بی کسی های دسته جمعی/ مان

من هنوزم به لالایی اعتقاد دارم ...

هنوزم مزه پاستیل ها را به شراب فرانسه ترجیح میدهم ....

میدانم بزرگ شوم یا گرگ میشوم یا گرگ پرست...

بگذار کودکی هایم را قرقره کنم ........

بابادک ها به من بیشتر از آسمان وابسته اند .........

بیا جای من بنشین و برای مرغ های دریای جاناتان نان خورد کن ...

شاید فانوس های دریایی یادشان بیاید از لوبیای سحر آمیزی متولد

شدند که جَک هر روز / از شدت خشکسالی

روی آنها گریه می کرد!

پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
امشب به عمق یک فاجعه پی میبرد یک مرد

امشب به عمق یک ...ف.اح.ش.ه پی میبرد یک مرد

یک ف.اح.ش.ه ؟ بد است.... صیغه؟ خب ، خـــــــــــــوب میشود

جغرافیای زنانه ... (از شرق به غرب مرد که بخوابد)....جنوب میشود

آماده میشود ، که داده شود..... برای هرس کردن ِ هوس

یک مرد ِ لخت ... تخت....روی تنش... هوم...(نفس ... نفس....)

یک ساعت ِ پیش غریبه بوده ، اکنون چه آشناست...

آنقدر که لباس های مرد با او غریبه است...

چشم ها؟؟؟... نمیشناسمتان، شما؟ چه میخواهید؟

من؟؟ ... ناجی ِ شکم ِ بچّه ات.... (هیس)... یک غرور شکست...

یک چشم هر چقدر هرزه ...گریه میکند ،هلاک میشود

های با توام گریه نکن ...آرایشت ... خب پاک میشود

.....آنقدر بدون ِ پا به روی هوا پرواز کرده است

تکرار میشود صدای لولای خش خش ِ پنجره ای ....

که میان ِ دو پا ...باز کرده است

چه شاعرانه است صدای باران ِ پشت ِ پنجره....صدای شُر شُری شبیه

یــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــک آه است...

آماده باش ، هی زن... یک زلزلۀ خیس ِ پس لرزه ای در راه است..........

تا صد که بشمری ... خالی شده ذخیرۀ مردانۀ یک مرد....

تا پر شود شکم بچه ای ... هر لقمه ... با یک درد

یک تخت ِ گرد؟؟ نه... یک دُشَک؟؟.... خب بس است ...شروع

بگذار شاعرانه تر شود ...فقط یک بار تا طلوع؟؟

بگذار شاعرانه ، تر شود این خواب ِ آخری

چشم ُ تن ِ خیس شده از هوس ؟؟... نه... حس ِ مادری......

در اختیار ِ تو ام ، ساعتی ... چانه هم نزن

باشد ، قبول ، جهنّم الضرر ، گوشت میشود به تن....

.
.

حالا تراژدی ِ یک تخت ِ بیگناه....

از وحشت ِ وحشیگری ِ مردانه... تا کجا؟؟

دیوار پر از هوس از ...بر / جستگی ِ قسمتی از .... سایۀ زن است.....

آتش به جنس ِ آب ... در انتظار ِ پریدن است.........

جایی...بهانۀ یک درد میکند.... گرگ میشود

یک مرد!!!! ... د ِ نمیشود ب ِ ... بگویم ... بــــــــــزرگ میشود...

تکرار میشود مدام ، قانون ِ جاذبۀ یک سیب

یک مرد ....زیر ِ درخت ُ .... سقوط ِ زن ... جای قصّۀ یک سیب

قانون جاذبه ترکیب با ... قانون ِ جنگل ُ ... شهوت ، شیر میشود

ساعت به وقت ِ ... مرکز ِ اتصال ِ دو تن .... زنجیر میشود

ساعت به وقت ِ ... تخت ِ .... زن/جــــــــــــــیر میکند...

جیر جیر ِ تخت ...لرزش ِ زن را ...تحقیر میکند.........
.

.


یکهو سکوت...

تمام.





تمام ِ تن ِ مرد ... گریه میشود....

بی اختیار .... تندیس ِ خیس ِ مَر ...دانگی ...

به سینۀ زن هدیه میشود

اکنون برای همیشه رام شد جنون

زیبا ترین تجلی تصویر آب و نون

هر قطره آب = یک لقمه نون ... بیـــــــــــا....بیـــــــ ـــــشتر.... بریــــــــز

آه .... بچه ام چاق میشود ُ .. من ، روسیاه ....بی خیال ، مکرر بریز
.
.

آرایشش .... تمام ُ کمال پاک میشود

بوی خوش ِ تنش ، بوی نم ِ خاک میشود

پرواز ِ بدون ِ پا ، تمام ...فرود میکند

از هفت هزار پا ارتفاع ُ ؟؟؟.... نه ... از دو پا سود میکند

هر قطره میشود هزاری ِ پشت سبز : راضیَم

تن میفروشم ُ گوشت میخرم ، محشر است بچه داریَم...

یک مرد خسته است... پلک / پلک بسته میشود...

اصلا مهم نبود که بود که ...کنارش شکسته میشود

یک مرد... کنار ِ بخاری .... خُر...خُر... خُرناس میشود...

حالا دوباره به قامت ِ زن ... لباس میشود

هی؟؟ میروی؟؟؟....پشت ِ سرت در ِ خانه را ببند...

حالا با دست ِ پر برو...رو به بچه ات بخند...

.
.

تاریخ انقضای صیغه به آخر .... حرام میشود...

زن میرود ، گم میشود ....شعر تمام میشود

شاید دوباره که پولش تمام شد ...شعری شرو(ع) شود

یک بچه بی غذا ... با آگهی ِ فروش ِ مادرش ..... روبه رو شود...

پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
مسافری که صراط مستقیمش از والضالین ِ آغوش تو /سر در می آورد

نماز و دل /هر چه شکسته تر ، بهتر

بگذار از درد بپیچید/ اولین مسیری را که بوی انحراف میدهد...

با تو ام / مرد ِ / شکستن ...هستی ؟؟؟؟

پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
یه شال گردن به زمین افتاده همیشه نشانۀ یک مادر ِ سر به هوا نیست

که دست پسرش را در خیابان گهگاهی میگیرد

... گاهی آدم برفی ها هم خودکشی میکنند

پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
آدمها چه موجوداتی دلگیری هستند

وقتی سوزنشان را نخ میکنی

تا برایت دروغ ببافند ...

چقدر میچسبد سیـ ـگارت را در گوشه ای بکشی

و هیچ کس با خنده های تو / به عقده هایش پی نبرد

از آدم ها دلگیرم

که خوب های خودشان را از بد ِ تو / مو شکافی میکنند

و بد هایشان را در جیب های لباس هایی

که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند / پنهان میکنند

از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری

و درد هایت را که میشنوند

خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو / کشیش تر ببینند

از آدم ها دلگیرم

وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است

همین که گیرت بیاورند

تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند

به کسی غیر از خود / برتری هایشان را آویزان کنند

تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند

و هر بار که ایمانشان را از دست دهند / آنقدر امین حسابت میکنند

که تو را گواه میگیرند

ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند :

این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام

از آدم ها عجیب دلگیرم

از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند

و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی

و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند

خنده ات بگیرد که چقدر شبیه‌شان نیستی

دردشان بیاید ... و انتقامش را از تو بگیرند ...

تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیه‌شان نیست

از آدم ها دلگیرم

که گرم میبوسند و دعوت میکنند

سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند

دلت ....

دلت که از تمام دنیا گرفته باشد / تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری

دلم گرفته است ... همین را هم میخوانند و باز خودشان

را آن مسافر آخر قصه حساب میکنند
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
دلت گرفته باشد ... که هی نفهمی ... که هی تو را نفهمند

که انقلاب را قدم برنی

کافه به کافه زیرسیـ ـگاری بگیری

تفکرت را خالی کنی

دلم گرفته است ...نه اینکه کسی کاری کرده باشد نه ...

من آنقدر آدم گریز شده ام که کسی کارش به اطراف من هم نمی رسد

دلم گرفته است که آنچه هستم را دوست دارم و آنچه هستند را میپذیرم

و آنچه هستم را نمی فهمند و دنیا هم به رویش نمی آورد این تناقض را

پرم از رفت و آمد انسان هایی که گمشده ای دارند و آدم به آدم نشانی اش را میگیرند
میدان انقلاب ، سرزمین عجایبم شده . هند فری را به خورد ِ گوشم می دهم
و قدم میزنم ... هی میروم ...به چهار راه میخورم ... باز میروم
چقدر فرق دارم ..با دستهایی که عاشقانه میگیرند ...
با سیـ ـگار هایی که مشترک میکشند
با حرف هایی که از سر وجود ِ دیگری / در هم میپرند
تنهایی ام را بغل کرده ام .. در گودو نشسته ام و دارم خیابان ها را مرور میکنم
چقدر سخت است باور اینکه هیچ کس نبوده ای
در حالیکه بیلبورد ها پر از عکس توست
سخت است خودت باشی وقتی تمام شهر به خنده ی زورکی تو هم راضی اند
سخت است فرانسه خوردن در کافه های تکنفره

انزوا ، فهمیدنی نیست ... لمس کردنیست
دچارش که باشی پوستت را آنقدر کلفت میکند که

دست کودک دو ساله ات را از شدت لطافت تشخیص ندهی

.

.
سخت است از سر ِ کار بیاید و با تمام خستگی تنگ به آغوشت بکشد

و تو در آغوش او حتی با خودت غریبگی کنی

بفهمی آدم ها گناه نکرده اند که با تو احساس رفاقت میکنند

مشکل از درون توست که گاهی حوصله ی خود بودن نداری

بر میگردی....

دوباره از فردوسی به انقلاب ...

دوباره همان آدم ها را میبینی که تنها صورتشان عوض شده

اما همانقدر خسته اند و تکراری

در خودت شعر میخوانی که جرات بلند سکوت کردن را نداری

در خودت کنار می آیی که جرات بر هم زدن نظم عمومی ِ این رخوت را نداری

در خودت میجنگی که باور کنی دنیا میگذرد

اما در درونت روی حرفت / مثل سنگ ایستاده ای

سخت است باور کنی این نیز میگذرد

و از دورن تشویش بگیری این همه گذشت و باز درگیر ِ گذشتنی

سخت است باور کنی آدم ها به سادگی با هم دوست میشوند ...

و به سادگی روی هم دست بلند میکنند

گوشی ات را خاموش میکنی ..

میدانی تمام جواب سلام ها را با آن روی شادت خواهی داد که

به درونت اصالت ندارد

دلت از ... نمیدانم از چه ... ولی گرفته است

راه میروی ... راه می آیی

دوباره با تمام درد هایت /راه می آیی

. هیچ کس خودش را آنقدر باور نکرده / که بداند تو هم نیاز به باور ِ خویشتن داری

اگر میخواهی حواست بیشتر از این از خودت / پرت نشود

کرایه ات را آماده در دستت نگه دار ...

راننده تاکسی ها آنقدر حمیرا گوش داده اند که حوصله ی نشنیدن هایت را ندارند






[عکس: 452563_TVWnTCsC.jpg]
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
سکوت کن ...

بغضت را به هیچ تاییدی حواله نکن

وقتی این واژه ها آنقدر از " فاصله" رشوه گرفته اند

که تمام قاصدک ها را به باد ِ مخالف میفروشند ...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
گاهی دوست دارم به خودم بخندم ...

اصلا تمام دنیا هم به من بخندد ...

تو زیر چشمی نگاه کنی و عصبانی شوی ...

و من آرام زیر گوشت بگویم :

دلقک ها خارج از ساعت کاری هم خنده دارند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,631 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,508 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 17,269 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۰-۰۲-۹۵, ۰۸:۵۴ ق.ظ)، Ar.chly (۲۶-۰۴-۹۴, ۰۱:۳۷ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان