امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتــر شعــر | علیرضــا آدر
#1
[عکس: 62267856068398806290.jpg]

پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
چشم و لب های نیمه بازت را

ماه غرقاب نور , میبوسم

من , زمینی , تو آسمانی را

از همین راه دور , میبوسم


دست کوتاه سرنوشتم را

سوی مویت دراز خواهم کرد

گر خدا مانعم شود , به خدا

به خدا اعتراض خواهم کرد

این دو خط شعر اعتراضی را
میگذارم به پای دستانم
میگذارم تلو تلو باشم
من امیرالقشون مستانم

پاسخ
سپاس شده توسط:
#3
خبر های جدید در راه است...

اما چون من راز دارم! سر راوی را در خودم نگه میدارم تا زمانی نه چندان دور

پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
دست دنیا برای من رو بود

دست دنیا شکسته بود ای کاش

من که سیب از زنی ندزدیدم

یا "" امام زمان "" تو شاهد باش

پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
با تو ام ! ناب ترین قبله مرا داد بزن

خوشه ها سبز نشد , مزرعه فریااااااد بزن


قفل صندوقچه ام کو ؟ که در آن بال من است

تا به کی وصله ء ناجور به دنبال من است


...حرف هایی که نگفتم همه بر گردن ت است

آخرش باز , ولی دست من و دامنت است


مرگم آنروز رقم خورد که باران بارید
وقت رفتن شد و یک ریز خیابان بارید

با تو ام ! یخ زده از حجم زمستان سخنم!
طرح یخچال گرفته است حباب دهنم

پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
چشمتان روشن سر ِ سر نیزه ها سر میبرید ؟

روی دوش بیوه ها ای کاش شوهر میبرید ؟

چشمتان روشن قفس اندازه ء ققنوس شد

آخرین ماهی خوراک شام اختاپوس شد

چشمتان روشن دهان آسمان را دوختید

تخم آتشپاره ها , آتشفشان آموختید ..

پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
میپذیرم که خورده خواهم شد

میپذیرم زمین " دهن " دارد

مرگ من اتفاق می افتد

هر " دهن " حق پُر شدن دارد ..

پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
میشنیدم که صدایی همه را میترساند

میشنیدم که سکوت از همه جا میبارند

در سرم بود بگویم ، همه را خواهم گفت

دست از این زاده ء پاییز مگر بردارند


**


خیری از کاوه به توران پریشان نرسید

میروم باز به ضحاک خودم بر گردم

قسمتم نیش خودم بو از این رو شاید
بر سر دوش خطرناک خودم برگردم

پدرم را بنویسید : برادر هایم
گرچه گرگند ولی باز برادر بودیم
خلعت مصر غریبه است برایم ای کاش
که به پیراهن صد چاک خودم برگردم

قدر سی سال مراعات زمین را کردم
ابر برفی طرفی باد زسویی دیگر
مردم از بارش یک مرتبه منعم نکنید
بگذارید به کولاک خودم برگردم

سنگ پشتم که همان کنج اطاقم کافی است
چه کسی خواست که خرگوش بیابان باشم
آنکه از دغدغه خانه درم آورده است
ببرد باز که در لاک خودم برگردم

**

خانه ام داغ ترین دوزخ این آبادی است
مردم از شعله پیچیده به من دور شدند
عده ای با دل خوش خانه کشانی کردند
عده ای بادل تاول زده مجبور شدند ...

علیرضا آذر .. غزل مرده ای از دل چهار پاره ء عالیجناب

پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
زندگی یک چمدان است که می آوریش


بار و بندیل سبک می کنی و می بریش


خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم

دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم

گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم

به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم

گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم

قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم

چمدان دست تو و ترس به چشمان من است

این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است

قبل رفتن دو سه خط فحش بده،داد بکش

هی تکانم بده،نفرین کن و فریاد بکش

قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم

طوری از ریشه بکش ارّه که کوتاه شوم

مثل سیـ ـگار،خطرناک ترین دودم باش

شعله آغوش کنم حضرت نمرودم باش

مثل سیـ ـگار بگیرانم و خاکستر کن

هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن

مثل سیـ ـگار تمامم کن و ترکم کن باز

مثل سیـ ـگار تمامم کن و دورم انداز

من خرابم بنشین،زحمت آوار نکش

نفست باز گرفت،این همه سیـ ـگار نکش

آن به هر لحظه ی تب دار تو پیوند، منم

آنقدر داغ به جانم ،که دماوند منم

توله گرگی ،که در اندیشه ی شریانِ منی

کاسه خونی،جگری سوخته مهمان منی

چَشم بادام،دهان پسته،زبان شیر و شکر

جام معجونِ مجسم شده این گرگ پدر

تا مرا می نگرد قافیه را می بازم

... بازی منتهی العافیه را می بازم

سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم

رطب عرشِ نخیل او قدِ کوتاه منم

ماده آهوی چمن،هوبره ی سینه بلور

قاب قوسِین دهن، شاپریه قلعه ی دور

مظهر جانِ پلنگم که به ماهی بندم

و به جز ماه دل از عالم و آدم کندم

ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم

نکند خیز برم پنجه به خالی بزنم

خنده های نمکینت،تب دریاچه ی قم

بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم

مویِ بَرهم زده ات،جنگل انبوه از دود

و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود

قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند

شاعران با لب تو قافیه پرداز شدند

هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد

یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد

من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم

و از آن روز که در بندِ توام آزادم

چشممان خورد به هم،صاعقه زد پلکم سوخت

نیزه ای جمجمه ام را به گلوبند تو دوخت

سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید

سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید

دوزخِ نی شدم و شعله دواندم به تنت

شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت

به خودم آمدم انگار تویی در من بود

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود

پیش چشم همه از خویش یَلی ساخته ام

پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام

ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست

ماه من روی گرفت و سر مریخ نشست

آس ِ در مشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند

کرکسان قاعده را از همه بهتر بلدند

چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم

آنقدر سرد شدم،از دهنت افتادم

و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد

و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد

تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم

از خر زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم

تو نباشی من از اعماق غرورم دورم

زیر بی رحم ترین زاویه ی ساطورم

تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم

شاید آخر سر ِ پاییز توافق کردیم

هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت

من تو را دو... دهنه روی دهانم زد و رفت

همه شهر مهیاست مبادا که تو را

آتش معرکه بالاست مبادا که تو را

این جماعت همه گرگند مبادا که تو را

پی یک شام بزرگند مبادا که تو را

دانه و دام زیاد است مبادا که تو را

مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را

پشت دیوار نشسته اند مبادا که تو را

نا نجیبان همه هستند مبادا که تو را

تا مبادا که تورا باز مبادا که تو را

پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را

دل به دریا زده ای پهنه سراب است نه

برف و کولاک زده راه خراب است نرو

بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم

با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم

بی تو پتیاره ی پاییز مرا می شکند

این شب وسوسه انگیز مرا می شکند

بی تو بی کار و کسم وسعت پشتم خالیست

گل تو باشی من مفلوک دو مشتم خالیست

بی تو تقویم پر از جمعه بی حوصله هاست

و جهان مادر آبستن خط فاصله هاست

پسری خیر ندیدهَ م که دگر شک دارم

بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم

می پرم ،دلهره کافیست خدایا تو ببخش

... خودکشی دست خودم نیست، خدایا تو ببخش

پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
رو به دیوار ترین پنجره ام میمانم

که به تصویر خیالاتیه خود برگردم

آنقدر پنجره از منظره ها خلی بست

که به هر آجر دیوار یقین آوردم


به سلامت همه فلسفه هایی که مگو

به سلامت همه بودن من درد چشید

همه فکر من اینجاست رعایت نکنید

ای دهن های طلبکار به فحشم بکشید

عقرب پیرم و از نیش خودم میگیرم
قول پرواز از این معرکه نمرودی
پدرم گفت بمان عاقبت مرگ بد است
پدرم گفت : علی حاصل عمرم بودی

ساکنه گود ترین روزنه این خاکم
لوبیایی که نشسته است خدایی برسد
آبی از دست مترسک به دهانم نچکید
دانه خشک محال است به جایی برسد

پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتــر شعــر | مهــسا رهنما .M!!NoO. 145 6,314 ۱۶-۱۰-۹۳، ۰۹:۰۶ ب.ظ
آخرین ارسال: .M!!NoO.
  دفــتر شعــر | ساره دستاران .RaHa. 162 6,469 ۲۹-۰۴-۹۳، ۱۱:۵۲ ب.ظ
آخرین ارسال: .RaHa.

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
pooyan97 (۰۶-۰۸-۹۷, ۰۵:۲۳ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان