امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتــر شعــر | علیرضــا آدر
#11
چشم و هم چشم من خیابانی است

که تو را با شکوه میسازد

که مرا مثل کاه میگیرد

که تو را مثل کوه میسازد


من کنار تو ریز میمانم
تو کنارم درشت خواهی شد
من نجیبانه بوسه خواهم زد
نا نجیبانه مشت خواهی شد

اقتضای طبیعتت این است
به وجود آمدی که زن باشی
به وجود آمدی بسوزانی
دوزخی پشت پیرهن باشی

به وجود آمدم که داغت را
پشت دستان خود نگه دارم
مثل دنیای بعد از اسکندر
تخت جمشید بعد از آوارم

تخت جمشید بعد از آوارم
سر ستون های من ترک خوردند
بعد باران تیر , باریدند
هر چه بود و نبود را بردند

شعر آتش به جان مگر خوابی ؟
قاتلینم هنوز , میگردن د
شب پرستان لعنتی دارند
در پی قتل روز میگردن د

زیر پای ستاره ها ماندم
اندک اندک به زور میمردم
جای نانی که سهم مردم شد
اشک و خون و کتاب میخوردم

علیرضا آذر .... مدار مربع

پاسخ
سپاس شده توسط:
#12
توی تنهایی خودم بودم

یک نفر آمد و سلامی کرد

توی این شهر خالی ازمردم

یک نفر داشت کودتا میکرد


یک نفر داشت زیر خاکستر
آتشی تازه دست و پا می کرد
من به تنهایی خودم مومن
یک نفر داشت کودتا میکرد

پاسخ
سپاس شده توسط:
#13
خوب من اضطراب کافی نیست


جسدم را برایت آوردم


هی بریدی سکوت باریدم


بخیه کردی و طاقت آوردم


در تنم زخم و نخ فراوان است

سر هر نخ برای پرواز است

تا برقص اندم برقص م من

او خداوند خیمه شب باز است...

پاسخ
سپاس شده توسط:
#14
مادرم آدم درستی بود

مسخ عطر غریب گندم شد

پدرم با تمام تدبیرش

لای پاها ی مادرم گم شد


حاصل جمع شر و شور اینکه
وسط سینه ء زمین باشم
قتل عامم کنند ابیاتم
آخر جمله نقطه چین باشم

پاسخ
سپاس شده توسط:
#15
آنسوی کویر , کرکسی ها , با نیت آشیانه رفتند

آنان که عیار ِ یار بودند , از پشت مرا نشانه رفتند



.

.
.
.
وقتی قلم اهل سود باشد , بر خاج و صلیب مانده شعر است
چشمی به وفات واژه تر نیست , چیزی که غریب مانده شعر است

دور و بر صفحه حلقه بستید , تا شعر شدم قلم شکستید
پرواز شدم قفس کشیدید , تا حرف زدم به فحش بستید

از حنجره های بغض خورده , آواز شدم گلو گرفتید
صد بار به جمله باز گشتم , رو کردم و باز رو گرفتید ...

بر عهد عتیق خویش هستم , هر چند دلم هزار چاک است
مادر عطشی رکیک دارم , اما دهنم هنوز پاک است

علیرضا آذر

پاسخ
سپاس شده توسط:
#16
هر که قلم داشت هنرمند نیست

ناسره را با سره پیوند نیست


لغلغه ها در دهن آویختند

خوب و بدی را به هم آمیختند

ملعبه ء قافیه بازی شدی
هرزه ء هر دست درازی شدی

کنج همین معرکه دارت زدند
دست به هر دار و ندارت زدند

سرخ تر از شعر مگر دیده اید ؟
لب بگشایید اگر دیده اید

علیرضا آذر

پاسخ
سپاس شده توسط:
#17
دیوانه تر از من

چه کسی هست، کجاست؟

یک عاشقِ این گونه از این دست کجاست؟


تا اخم کنی دست به خنجر بزند

پلکی بزنی به سیم آخر بزند

تا بغض کنی،درهم و بی‌چاره شود

تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود

پاسخ
سپاس شده توسط:
#18
فریادمان در چاه می‌ریزد تماشا کن ...

هر شب پلنگ از ماه می‌ریزد تماشا کن ...

پاسخ
سپاس شده توسط:
#19
نه

به تقویم اعتقادی نیست

فصل فصلم به زرد معتقد است ...

پاسخ
سپاس شده توسط:
#20
در مسیر عبور از یلدا , جوجه‌ها را دوباره بشمارید ...

پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتــر شعــر | مهــسا رهنما .M!!NoO. 145 6,127 ۱۶-۱۰-۹۳، ۰۹:۰۶ ب.ظ
آخرین ارسال: .M!!NoO.
  دفــتر شعــر | ساره دستاران .RaHa. 162 6,280 ۲۹-۰۴-۹۳، ۱۱:۵۲ ب.ظ
آخرین ارسال: .RaHa.

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
pooyan97 (۰۶-۰۸-۹۷, ۰۵:۲۳ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان