امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفـتـر اشعـار مـــریـم جعــفری آذرمــانــی
#51
بابا قرار بود خدا را بیاورد
ده قرنِ پیش، رفته که فردا بیاورد

باید شبانه روز بجنگم برای صلح
دیگر چقدر صبر کنم تا بیاورد

از بس که مردهایم زمین باد کرده است
چیزی نمانده است که بالا بیاورد

پوسیده میشوی و سپس کشف میشوی
با شکل تازه کیست تو را جا بیاورد

نه بودن و نبودنِ من، مساله منم
حالا چه فرق، یا ببرد یا بیاورد
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#52
به باران بگو بباران که نم نم غزل بگوید
فلک گریه اش بگیرد به ماتم غزل بگوید

به جز او که میتواند که بنویسد این جنون را؟
بهشتش بهانه ای شد که آدم غزل بگوید

به حوّا سپرده بودم که آتش بکِش به جانش
اگر زیر نور شیطان، خدا هم غزل بگوید

سه نت بر سرم نوشته که من فا رِ سی بخوانم
سرم در ردیف نتها منظم غزل بگوید

پُر از وحی جبرئیلم که پیغمبری بزایم
پَرَش را به خون فرو کن که مریم غزل بگوید
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#53
حجمی ندارد ابعادش، خورشید، بس که میسوزد
پایین گرفته از بالا، از پیش و پس که میسوزد

تقسیم مهربانی هاش، ای کاش نا برابر بود
از میشکوفد این غنچه، تا خار و خس که میسوزد

از سوختن نمیکاهد از آسمان چه میخواهد
دارد هوای آتش را، در این هوس که میسوزد

با تارِ تا ابد نورش، با ضربهای تنبورش
با هرکسی که میسازد با هیچکس که میسوزد

من یک غروب غمگینم دارم ستاره میچینم
خورشید را نمیبینم آه از نفس که میسوزد
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#54
یا پا برای رفتن نیست، یا راه کاروان بسته ست
از آرزو عقب ماندیم، بر ما، درِ زمان بسته ست

از روحمان چه میخواهند پیغمبرانِ بیلبخند
اين خانهها پر از سقفند پس راه آسمان بست هست

خون از خشونتش جاری، از جنگهای تکراری
دیگر چه میتواند گفت؟ گرگِ بشر، زبانبسته ست

آن منجیان رویایی خوابند و ما نمیبینیم
وقتی که چشممان باز است وقتی که چشممان بسته ست

در اين جهان مرگآيين، بهتر که سوّمی باشیم
از زندگی چه میدانیم تا جانمان به نان بسته ست
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#55
ـ گفته بود بنْویس... از چه مینوشتم با چه آرزویی

ـ تو زنی و سخت است روسپ یدی ات را با غزل بگویی

خانهی تو بیت است، واژه هم اتاقت، قافیه دری قفل

وزن روی دوشت، هر غزل، سلوکی در هزار تویی

بیزمان دویدم، بیمکان نشستم، جوهری به دستم

تا غزل بپاشم، رویتان بگیرد، از من آبرویی

ریشه ریشه شعرم، شاخه شاخه انگشت، دیگران بگویند:

مینوشته بر آب، یک درخت بیبرگ، در کنار جویی

فارسی: دل من، در شب سکوتش، خفته بی هم آغوش

یا زبان مردیست، در دهان یک زن، گرم گفتگویی

خشک شد زبانت، تا فرو ببلعم، سرفه های ممتد

زن چه میکند با تکه استخوانی، مانده در گلویی
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#56
مرز انکار، همینجاست جلوتر نروید

یک نفر منکرِ دریاست جلوتر نروید

ایست! دور و برتان خندقِ بیچارگی اَست

از عقب، از چپ و از راست جلوتر نروید

دربهدر در پیِ یک گوشهی دنج آمدهاید

بعد از این ولوله برپاست جلوتر نروید

رشوه دادم که کسی راست بگوید به شما

از شما ساده دلان خواست جلوتر نروید
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#57
با پنجره های خسته، پس حال تماشا نیست

پس خوب نمیبینم پس منظره زیبا نیست

میبندم اگر زشت است، زشت است که میبندم

دنیای پر از در هم، بی پنجره دنیا نیست

انسانم و ممکن نیست آزاد بیَندیشم

وقتی همه ی فکرم در جمجمه زندانیست
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#58
تا که سر به روی پیکرم گذاشت جز قلم، سری به دست من نبود
هیچ درد سر نداشتم، اگر این زبان سرخ در دهن نبود

دست بی اجازه ی پدر، بلند وای از زبان تلخ مادرم
کاش در زبان مادریی من زن بنِ مضارعِ زدن نبود

مادرم وطن بگو کدام دیو بچه هات را به مرزها فروخت
مادرم وطن بگو پدر نبود آنکه هرگز اهل این وطن نبود

پای حجله های خون، برادرم پاش را فروخت یک عصا خرید
او بدون پا به جشن مرگ رفت بس که هیچ پایبندِ تن نبود

توي واژه نامه جای جنگ: ننگ مینویسم و ضمیمه میکنم:
یادگار آن غرور له شده غیر از این پلاک و پیرهن نبود

زندگی بلای بودن من است مرگ، جشن جاودانه بودنم
تا همیشه خواب میشدم اگر ترسی از دوباره پاشدن نبود
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#59
آتش گرفته سیـ ـگارش، تا خویش را بسوزاند

تن دود ميكند، جز سر، چيزي از او نميماند

در دست راستش خودكار، در دست ديگرش سيـ ـگار

اين شعر را تو ميخواني، او را كسي نميخواند

سيـ ـگار، دودِ تن نابود، كاغذ به تن ميآيد تا

خاكستري كند خود را، تا يك غزل بيفشاند

افسوس، دست شاعر هم، سيـ ـگار را نميفهمد

كام از تنش كه ميگيرد، سر را زباله ميداند

در شهر، نخ به نخ آدم، هي دود ميشوند اما

از اين همه نخِ سيـ ـگار، حتّی سري نميماند
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#60
مدتي هست كه بيگانه ي هر دنيايي

شدهام، در تن خود نيز ندارم جايي

روح خود هستم و ديگر خبري از تن نيست

خبري نيست نه... تن نيست چه استغنايي

پاي فرداست كه امروز ندارم دستي

دست فرداست كه امروز ندارم پايي

نام او ننگم و ننگم شده نامش چه كنم

واي رسوا شدم از شهرت اين تنهايي

اُقِيانوس! برو... كوسه غرق كرده تو را

كه به مرداب خوشست اين پري دريايي
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفـتـر اشعـار مهـدیه لطیفــی پسر اهورایی 381 11,944 ۰۲-۰۶-۹۴، ۰۳:۰۰ ب.ظ
آخرین ارسال: v.a.y

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان