امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفـتـر اشعـار مـــریـم جعــفری آذرمــانــی
#41
از جای دیگر آمدم این اوّلین جا نیست

پس جای دیگر میروم جایی که این جا نیست

من هست و از میآورد تا میبرد اینجاست

آوردن و بردن به دست او که این جا نیست

گفته ست حتا در جهنم نیز جایی هست

آیا همانجایی که میگفته همینجا نیست

هرجای هر دنیا پر از آواز ابلیس است

دیگر برای ذکر رَب العالَمین، جا نیست

در اوج ایمان سجدهام بر کوه میباید

اما یقین، جز قدر مُهری بر جبین، جا نیست

با هر زبان میگویمش هرچند معلوم است

تنها برای عشق، این بیجاترین، جا نیست
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
مثل مولوي پر كن از غزل دهانم را
من به شعر معتادم، باز كن زبانم را

استخوانِ جمجمه ام پله شد به معراجم
موريانهها خوردند فكرِ نردبانم را

من درخت انگورم خون من شراب شدهست
مستِ مستيام اما پر كن استكانم را

من توام ، تو: من، ما: من، ديگر از هر انديشه:
غير خويش، خالي كن مغز استخوانم را
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43
نرو نرو که جدا از تو ما نمیماند
بمان بمان که سر از تن جدا نمیماند

گلایه نیست اگر میزنی به نفرینم
که آه بر تن آیینه، جا نمیماند

نیازمند توام دشمن وفادارم
بیا که وقتِ نیاز آشنا نمیماند

در این کویر، دم از جاودانگی نزنم
نسیم اگر بوَزد ردّ پا نمیماند

به داستان هُوَالله دلخوشم، هرچند
که آخرش احدی جز خدا نمیماند
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#44
من مال تو، تو مال من و... دیگران: نبود
حالا کنار من بِنِشین ای شب حسود

خورشید کشتهام که بمانی کنار من
امشب شب است دیشب و هرشب که شب نبود

ماه و ستاره هات به تشییع رفتهاند
تو بر فراز میشوی و روز در فرود

باید سیاهچاله بریزی به پایشان
ماه و ستاره هات بمیرند زودِ زود

کم کم زمان به پات میافتد که بُگذری
پس میکند رکوع و سپس میکند سجود

سردم، مرا شبانه در آغوش خود بگیر
آتش نمانده است در این خانه ی کبود
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#45
پس خدا به شكل صندليست ميشود كه روي او نشست
اين نتيجه را گرفت و بعد روي دستهاش دخيل بست

گاه شكل ميز ميشود دست تكيه دادهام به او
لحظهاي نگاه ميكنم دست من سفيدتر شده ست

شكل استكان به خود گرفت لب بزن نترس ناخدا
من هزار مست ديدهام؛ هر كدام يك خدا به دست

اينكه او يكيست يا هزار واقعن چه فرق مي كند
او درون هرچه نيست، نيست او درون هرچه هست، هست

اولين خدا مداد بود سرخميده روي دفترم
زير تيغ يك تراش كُنْد چرخ شد خداي من شكست

از چه مينويسد اين قلم اسم اين غزل چه ميشود
كفر كافري اديب؟ يا شعرِشاعري خداپرست؟
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#46
تا پیکرم آغوشِ گرمِ دیگری شد
دستم گلویم شانه هایم خنجری شد

از بس که در اندیشه ی آتش فرو رفت
سلول سلولِ تنم خاکستری شد

جای من اینجا نیست آنجا جای من بود
بی آنکه باشم بودن من داوری شد

نقاشِ خود بودم ولی نقاشیام سوخت
مرزم قلم بومم زبان ما دری شد

من خواستم مثل خودم باشم ولی من
من، من نه؛ من، مریم نه؛ مریمْ جعفری شد
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#47
سرم را با طناب سرنوشت خویش حلق آویز میکردند
مرا با اشکهایم از شیار گونه ها لبریز میکردند

نمیدیدند هرگز شانه های مهربانم دست میخواهند
دو دستم را برای دوستی با خویش دست آویز میکردند

به پایم ریسمانی بسته، در چاه سکوت آویختند امّا
به جای گوشهاشان، گوشه ی ساطورشان را تیز میکردند

به سر میسوختم تا صورت خورشیدیِ من برگ زردی شد
به چشمم چار فصل سالهای بعد را پاییز میکردند

چه خوابی بود در بی اعتمادی زیستن، ای کاش میکشتند
مرا، این بیسروپایان که از انسان شدن پرهیز میکردند
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#48
ميرود شاعري ميان دو سنگ، تا كمي گم كند صدايش را

دوربين ميدود به دنبالش، میبُرد خطِّ لحظه هايش را

لحظه هايش فقط همين لحظهست دوربين كار آخرش را كرد

چه كنم با روايتي كه شكست كه قلم كرد ردّ پايش را

شاعرِ توي عكس يك مرد است جنس من ديگريست در عكسم

در صدايم زنيست خارجِ عكس كه گلويم گرفته نايش را

سنگها از سرم بزرگترند كوه هرگز نميشوم ديگر

سخت در فكر سنگ سوّميام، شعر، گم كرده است جايش را

نكند سنگها به هم بخورند نكند شعر را بسوزانند

خسته ام از جهانِ خاكستر، زود آتش بزن هوايش را

حركتِ سنگها خطرناك است شاعري توي عكس ميميرد

نكند در روايتي ديگر، بد تلفظ كند هجايش را


اگر از اين به بعد بنويسم غزل از كادر ميزند بيرون

غزل و عكس، مستطيلِ منند خط بكش روي هر دو تايش را
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#49
هرکس که رسیده است تا سطحش، سطحیست که از خودش فراتر نیست


باید فقط از غرور بنویسد از آینه ای که در برابر نیست


هرچند غزل به خون من آمیخت تیغی به رگم کشید و جوهر ریخت


هر چند که سر به گردن م آویخت در سطح به جز قلم، سَری، سَر نیست


خوب از همه میرسید و بد از هیچ، خوب است و به بد کشیده مد از هیچ


تا چند صدا در آورد از هیچ، در حلق جنون، صدای دیگر نیست


تاریک نوشتهام نمیداند روشن بنویسمش نمیخواند


خوانندهی من به نور حساس است چشمش که شبیه چشم من، تر نیست


تا شعر نخوانده رو به بالایم تا کف بزنند رو به پایین ام


تشویق مخاطبان چه تکراریست هرچند سرودنم مکرر نیست


دستم به جنون کلید را چرخاند پایم به لگد، دهانِ در را بست


حالا شبِ شعرِ من خصوصی شد دیوار چهارگوش من، کر نیست
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:
#50
شاعران! دستهاي من سرد است وصفي از خوبيِ بهار كنيد
چارديوار بيفروغم را با دو تا شمع، سايه دار كنيد

كوه، قنديل بسته سنگاسنگ شهر، تا دوردست يخ بسته
قطبزادم نميشود ديگر روي موجي مرا سوار كنيد

شاعر اسم مذكر و... من، زن گرچه تنهايم و اميدي نيست
ماندهام در ميان سنگستان تا مرا نيز شهريار كنيد

كوچهام كهنه خانهام ابري همهْ درهاي آسمان بسته
شعر هر فصل من زمستان است غزلم را اميدوار كنيد

برف تا گردن م رسيد و هنوز شهر، شعرِ سپيد ميگريد
بر سر من كلاه بگذاريد از تن برفيام فرار كنيد
گالیله که مُرد
زمین مستطیل نشد!
زمین گرد است هنوز
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفـتـر اشعـار مهـدیه لطیفــی پسر اهورایی 381 11,944 ۰۲-۰۶-۹۴، ۰۳:۰۰ ب.ظ
آخرین ارسال: v.a.y

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان