امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفــتر شعــر | ساره دستاران
صدای سوت قطار
بعضی‌ها گوش‌شان را مي‌گيرند
بعضي قلب‌شان را

پاسخ
سپاس شده توسط:
شده‌ام مثل روزهاي آخر سال
فكر مي‌كنند هر چه بدوند
به جاي بهتري مي‌رسند

پاسخ
سپاس شده توسط:
از ميان دود و ترافيك
پروانه‌اي مي‌گذرد
هنوز مي‌توان به اين شهر اميد داشت؟

پاسخ
سپاس شده توسط:
احساس می‌كنم
دارم منقرض مي‌شوم
مثل نسل گوزن‌هاي زرد
بايد خودم را نجات بدهم
بايد نجات بدهم خودم را
بك‌نفره از سيبري تا فريدون‌كنار مي‌‌آيد
براي نجات خودش
آخرين بازمانده‌ي درناهاي مهاجر به ايران
من
آخرين بازمانده‌ي خودم هستم
بايد از خودم كوچ كنم
بايد كوچ كنم از خودم

پاسخ
سپاس شده توسط:
آفتاب هم
هميشه بخشنده نيست
اين آدم‌برفي را
جلو چشم خودمان
از ما گرفت

پاسخ
سپاس شده توسط:
ميسدكال محبوبه رو كه ديدم، شمارش رو گرفتم. محمدسام گوشي رو برداشت. بعد از اين‌كه قربون‌صدقش رفتم، گفتم، سامي، عزيزم، فك كنم مامان محبوبه با من كار داشته. قاطعانه گفت، نه خاله ساره. بعد يه مكثي كرد. گفتم، چرا عزيزم، خودش زنگ زده. گفت، نه خاله ساره، مامانم كه باهات كار نداشته، من كار داشتم. گفتم، چه كار داشتي عزييزمم؟ گفت، خاله ساره دلم برات تنگ شده، پس كي مياي خونمون؟
تو اين سال‌هايي كه محمدسام بزرگ شده، خيلي اون‌جوري كه دلم مي‌خواسته، نشده كه پيشش باشم؛ جز اين اواخر كه مي‌رفتم با آرش فرانسه كار كنيم كه امتحان TEF داشت براي كار مهاجرت‌شون به كانادا. ولي انگار تو همين مدت نه چندان طولاني هم من و محمدسام بدجوري دل همو برديم و به هم عادت كرديم.
اين گذشت تا چند شب پيش، محبوبه با خوشحالي‌اي كه از صداش پيدا بود، زنگ زد كه ساره، آرش نمرش رو گرفت و بعد گوشي رو داد به آرش كه تشكر كنه و از اين حرفا. در حالي كه داشتم مي‌گفتم چقدر خوشحالم براشون، يهو يه جايي گوشه‌ي دلم دلتنگ‌شون شدم... دلتنگ جاي خالي دوست دوران بچگيام تا حالا، كه حالام كه دو تا بچه داره، بازم هر بار مي‌بينمش، براي من حس اون سال‌ها، خاطره‌هاي اون سال‌ها و چهره‌ي معصوم و در حال شيطونش با اون چشماي سبزش از يه گوشه سرك مي‌شه.
سعيده و بيژن هم كه رفتن، خوشحال بودم براشون و باز دلتنگ... با سعيده از دبيرستان با هم بوديم، حتا يه دانشگاه و يه رشته قبول شديم... چه زندگي‌اي كه با هم داشتيم، چه درس‌هايي كه با هم خونديم، ياد كوه و بلال و فلافل و بازار و اون چلوكبابيش و ... ياد همشون به خير... چقدر با هم بوديم ما...
نازلي هم كه رفت، باز براش خوشحال شدم و باز دلتنگ. با نازلي از دانشگاه با هم بوديم، چقدر حرف داشتيم واسه زدن، از دركه و كافي‌شاپ تا هرجا... چقدر مي‌شد كه با هم باشيم... چقدر حرف‌هاي نگفته و شعرهاي نخونده مونده...
اين‌جوريه كه يهو مي‌بيني چقدر دوستات نيستن، چقدر دلتنگي براشون... كاش اين‌جا جوري نبود كه اين‌قدر رفتن توش باشه، اين‌قدر جاي خالي، اين‌قدر دلتنگي...

پاسخ
سپاس شده توسط:
كاش دست كم مي‌شد
گوشي تلفن را
بردارم و بگويم
چقدر دلتنگت هستم
از خودت
يك شماره‌ي تماس هم
نگذاشتي و رفتي
مادربزرگ

پاسخ
سپاس شده توسط:
دخترمان با عروسك‌هايش بازي مي‌كند
پسرمان با ماشين‌هايش
ما
با هم

پاسخ
سپاس شده توسط:
بالا آمد از پاها یم
پیچید دور دستم
کمرم
خزید تا گردن م
این‌گونه كه درد با من هم‌آغوشي مي‌كند
با هيچ مردي نخوابيده‌ام

پاسخ
سپاس شده توسط:
چه خوب
که گُل دوست داشتی
و عکس
جز این‌ها هم نمي‌شد
چيزي روي قبرت بگذاريم

پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتــر شعــر | مهــسا رهنما .M!!NoO. 145 6,318 ۱۶-۱۰-۹۳، ۰۹:۰۶ ب.ظ
آخرین ارسال: .M!!NoO.
  دفتــر شعــر | علیرضــا آدر .RaHa. 56 4,275 ۲۹-۰۵-۹۳، ۰۴:۵۹ ب.ظ
آخرین ارسال: .RaHa.

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
آرام18 (۲۵-۰۶-۹۴, ۰۳:۰۲ ب.ظ)، دکی جوووون (۱۰-۱۰-۹۷, ۰۴:۰۰ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 5 مهمان