ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
صدای سوت قطار بعضیها گوششان را ميگيرند بعضي قلبشان را
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
شدهام مثل روزهاي آخر سال فكر ميكنند هر چه بدوند به جاي بهتري ميرسند
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
از ميان دود و ترافيك پروانهاي ميگذرد هنوز ميتوان به اين شهر اميد داشت؟
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
احساس میكنم دارم منقرض ميشوم مثل نسل گوزنهاي زرد بايد خودم را نجات بدهم بايد نجات بدهم خودم را بكنفره از سيبري تا فريدونكنار ميآيد براي نجات خودش آخرين بازماندهي درناهاي مهاجر به ايران من آخرين بازماندهي خودم هستم بايد از خودم كوچ كنم بايد كوچ كنم از خودم
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
آفتاب هم هميشه بخشنده نيست اين آدمبرفي را جلو چشم خودمان از ما گرفت
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
ميسدكال محبوبه رو كه ديدم، شمارش رو گرفتم. محمدسام گوشي رو برداشت. بعد از اينكه قربونصدقش رفتم، گفتم، سامي، عزيزم، فك كنم مامان محبوبه با من كار داشته. قاطعانه گفت، نه خاله ساره. بعد يه مكثي كرد. گفتم، چرا عزيزم، خودش زنگ زده. گفت، نه خاله ساره، مامانم كه باهات كار نداشته، من كار داشتم. گفتم، چه كار داشتي عزييزمم؟ گفت، خاله ساره دلم برات تنگ شده، پس كي مياي خونمون؟ تو اين سالهايي كه محمدسام بزرگ شده، خيلي اونجوري كه دلم ميخواسته، نشده كه پيشش باشم؛ جز اين اواخر كه ميرفتم با آرش فرانسه كار كنيم كه امتحان TEF داشت براي كار مهاجرتشون به كانادا. ولي انگار تو همين مدت نه چندان طولاني هم من و محمدسام بدجوري دل همو برديم و به هم عادت كرديم. اين گذشت تا چند شب پيش، محبوبه با خوشحالياي كه از صداش پيدا بود، زنگ زد كه ساره، آرش نمرش رو گرفت و بعد گوشي رو داد به آرش كه تشكر كنه و از اين حرفا. در حالي كه داشتم ميگفتم چقدر خوشحالم براشون، يهو يه جايي گوشهي دلم دلتنگشون شدم... دلتنگ جاي خالي دوست دوران بچگيام تا حالا، كه حالام كه دو تا بچه داره، بازم هر بار ميبينمش، براي من حس اون سالها، خاطرههاي اون سالها و چهرهي معصوم و در حال شيطونش با اون چشماي سبزش از يه گوشه سرك ميشه. سعيده و بيژن هم كه رفتن، خوشحال بودم براشون و باز دلتنگ... با سعيده از دبيرستان با هم بوديم، حتا يه دانشگاه و يه رشته قبول شديم... چه زندگياي كه با هم داشتيم، چه درسهايي كه با هم خونديم، ياد كوه و بلال و فلافل و بازار و اون چلوكبابيش و ... ياد همشون به خير... چقدر با هم بوديم ما... نازلي هم كه رفت، باز براش خوشحال شدم و باز دلتنگ. با نازلي از دانشگاه با هم بوديم، چقدر حرف داشتيم واسه زدن، از دركه و كافيشاپ تا هرجا... چقدر ميشد كه با هم باشيم... چقدر حرفهاي نگفته و شعرهاي نخونده مونده... اينجوريه كه يهو ميبيني چقدر دوستات نيستن، چقدر دلتنگي براشون... كاش اينجا جوري نبود كه اينقدر رفتن توش باشه، اينقدر جاي خالي، اينقدر دلتنگي...
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
كاش دست كم ميشد گوشي تلفن را بردارم و بگويم چقدر دلتنگت هستم از خودت يك شمارهي تماس هم نگذاشتي و رفتي مادربزرگ
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
دخترمان با عروسكهايش بازي ميكند پسرمان با ماشينهايش ما با هم
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
بالا آمد از پاها یم پیچید دور دستم کمرم خزید تا گردن م اینگونه كه درد با من همآغوشي ميكند با هيچ مردي نخوابيدهام
ارسالها: 7,677
موضوعها: 2,384
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
3,868
سپاسها: 6865
5210 سپاس گرفتهشده در 2606 ارسال
![مدال رمان نویس انجمن مدال رمان نویس انجمن](uploads/awards/63539571745572370857.gif)
چه خوب که گُل دوست داشتی و عکس جز اینها هم نميشد چيزي روي قبرت بگذاريم
|