دفــتر شعــر | ساره دستاران

[.RaHa.]

قطارها فقط مسافر جابه‌جا نمي‌كنند

دل‌هايي را با خود مي‌برند و

مي‌آورند

چشم‌هايي را به انتظار مي‌گذارند و

از انتظار درمي‌آورند

گاهي هم از ريل خارج مي‌شوند و

همه چيز را با خود مي‌برند

[.RaHa.]

حوض خالی هم

ماهی‌هايي را به ياد مي‌آورد

كه روزي در آن جست‌وخيز مي‌كردند؟

خاطرات

هميشه از گوشه‌اي سرك مي‌كشند

[.RaHa.]

معلم می‌گفت: «نقطه، سر خط !»

هر چه نقطه می‌گذارم

سر خطی نمی‌رسم

[.RaHa.]

به جای کلاه‌خود و نيزه و سپر

با ماشين

به خيابان‌ها ريختيم

و چنان در هم پيچيديم

كه با هيچ دنداني باز نمي‌شود

[.RaHa.]

ميوه‌ها هم

از فرط رسيدن مي‌پوسند

حالا باز من رسيده‌ام

و تو دير كرده‌اي

[.RaHa.]

همين ساعت

كه شقه شقه مي‌كند

روحم را

دويدنش

همين ساعت

كه شقه شقه مي‌كند

روحم را

حركت نكردنش

به وقت انتظار

چه زيبا مي‌شود

زمان آمدنت

[.RaHa.]

عشق

صدايش را ملايم و

رنگ دست‌هايش را عوض كرد

به جاي شنگول و منگول و حبه‌ي انگور

در را باز كردم

[.RaHa.]

پشت ميز مي‌نشينم

به روبه‌رو خيره مي‌شوم

صندلي لبخند نمي‌زند

حرف نمي‌زند

[.RaHa.]

اردیبهشت و این همه مرگ ؟

[.RaHa.]

سر به هوا نبودم

پیش از آن‌كه

ماه

تو را به ياد من آورد