امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
شیوا فرازمند|دفتر شعر
#41
به نام لبخند
اوج بگیر بر پهنهای آبی عشق...

آی دختر!
کدام قفس
پرندگیات را ربودهاست؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
یک دنیا چشم تو
سراسر خوابهایم را آشفته میکند؛

نه اینکه نباشی
نهاینکه خوابهایم در انبوه چشمهای تو
پر شود از آه،
نه...!
وقتی چشم میبندم
دیگر دلم
بیدار شدن نمیخواهد.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43
تمام راهها

به ابدیت پیراهن چهارخانهی تو ختم میشود
لبخند میزنی
و پرندهها را
دعوت میکنی به میهمانی چشمهایت؛
کسی نمیتواند نفسهای من را بشمارد
وقتی در آغوش پرندهها
اوج میگیرم
همین یک تکه از زمین
برای من کافیست
همینجا که تو لبخند میزنی...!
توی چشمهای من
چهارخانهی پیراهنت آواز میخواند
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#44
نکند از همهی پنجرهها دور شوی!؟
نکند گریه کنی، گریه کنی؛ کور شوی؟


نکند آخر این قصه به بنبست رسد؟
و تو با حادثهها دوست شوی؛ جور شوی!؟





بزنی مشت به فانوس تماشات شبی
مانع آمدن قافیهی نور شوی!؟





نکند بندگی عشق فراموش کنی؟
نکند با کلک شعبده مسحور شوی؟!




نکند پا نکشی از شب ناکامیها؟
و به چشمان شب غمزده مشهور شوی؟



تو پر از قاصدک و پنجره و آوازی
باید آکنده از احساس و شر و شور شوی!
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#45
از فروردین نمیگذرم،
میدانی؟
هنوز هم چشمهای تو فروردین من را کامل میکند؛

نمیگذرم و میمانم و میمیرم همینجا!
بهار اگرچه تمام خواهد شد،
ولی عطر تو را خواهند گرفت تمام دشتهای سرزمین من...


تو آمدی...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#46
روزها را میشمارم
شاخه به شاخه؛
حوالی همین آفتاب
خواهیآمد
بالهایم را بوسیده
من را به آسمان
آسمان را به بهشت
بهشت را به چشمهایت پیوند خواهیزد...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#47
میان آفتابهای دو به دو

همیشه ابریست که زیر طغیان زمستان

بهار را بهانه میکند
تا روی نیمکتهای خالی
تلاوت باران بشنود
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#48
در من تنیده
راز خیالهای مبهم تو
آنجا که حلزونهای لزج
لابلای برگهایم میلولند آرام...!
منتظر ماندم
دستهایت را باز کنی
صدایم بزنی
انگشتهایت را بلغزانی بر ساقههایم؛
حلزونها را برداری و به کوچه بسپاری
منتظر ماندم
پر از هیاهوی تکرار ساعت
پر از دشنام عشق
پر از ترس
اضطراب
دلتنگی
درد
راستش را بگو
پشت پرچین باغ چه کسی داری سیب میخوری؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#49
دنیایم لبریز از رویای مرتفع توست
که پرنده پرنده
اوج میگیرد؛
و عشق
با رنگ آسمان
جاری میشود در چشمهایم
از تو...
دستهایت را دور من حلقه کن!
جایی پشت همین خیالهای سبز
نفسهایت را
میشنوم،
خیره در عسلی چشمانت
"دوستت دارم" را
زمزمه میکنم
و در هرم آغوش امن تو آرام میگیرم
با بوسههایت
دوباره و دوباره و دوباره
آرام



و اینچنین لبریزم از تو...
کنارم بنشین
دستهای سردم را بگیر
و خورشیدیات را بتابان بر من!
گرم
مهربان
همیشگی
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#50
[b]بیگمان
آنگاه که تو در درهی دورافتاده
پنجرههای خانهات را میگشایی
و آواز میخوانی با چهچهی قناریها
و رقص بادبادکها را
تماشا میکنی بر فراز آسمان
من در پشت دریاها
خزههای صخرهها را میتکانم
[/b]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,638 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,511 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 17,287 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان