ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
به نام لبخند
اوج بگیر بر پهنهای آبی عشق...
آی دختر!
کدام قفس
پرندگیات را ربودهاست؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
یک دنیا چشم تو
سراسر خوابهایم را آشفته میکند؛
نه اینکه نباشی
نهاینکه خوابهایم در انبوه چشمهای تو
پر شود از آه،
نه...!
وقتی چشم میبندم
دیگر دلم
بیدار شدن نمیخواهد.
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
تمام راهها
به ابدیت پیراهن چهارخانهی تو ختم میشود
لبخند میزنی
و پرندهها را
دعوت میکنی به میهمانی چشمهایت؛
کسی نمیتواند نفسهای من را بشمارد
وقتی در آغوش پرندهها
اوج میگیرم
همین یک تکه از زمین
برای من کافیست
همینجا که تو لبخند میزنی...!
توی چشمهای من
چهارخانهی پیراهنت آواز میخواند
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
نکند از همهی پنجرهها دور شوی!؟
نکند گریه کنی، گریه کنی؛ کور شوی؟
نکند آخر این قصه به بنبست رسد؟
و تو با حادثهها دوست شوی؛ جور شوی!؟
بزنی مشت به فانوس تماشات شبی
مانع آمدن قافیهی نور شوی!؟
نکند بندگی عشق فراموش کنی؟
نکند با کلک شعبده مسحور شوی؟!
نکند پا نکشی از شب ناکامیها؟
و به چشمان شب غمزده مشهور شوی؟
تو پر از قاصدک و پنجره و آوازی
باید آکنده از احساس و شر و شور شوی!
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
از فروردین نمیگذرم،
میدانی؟
هنوز هم چشمهای تو فروردین من را کامل میکند؛
نمیگذرم و میمانم و میمیرم همینجا!
بهار اگرچه تمام خواهد شد،
ولی عطر تو را خواهند گرفت تمام دشتهای سرزمین من...
تو آمدی...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
روزها را میشمارم
شاخه به شاخه؛
حوالی همین آفتاب
خواهیآمد
بالهایم را بوسیده
من را به آسمان
آسمان را به بهشت
بهشت را به چشمهایت پیوند خواهیزد...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
میان آفتابهای دو به دو
همیشه ابریست که زیر طغیان زمستان
بهار را بهانه میکند
تا روی نیمکتهای خالی
تلاوت باران بشنود
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
در من تنیده
راز خیالهای مبهم تو
آنجا که حلزونهای لزج
لابلای برگهایم میلولند آرام...!
منتظر ماندم
دستهایت را باز کنی
صدایم بزنی
انگشتهایت را بلغزانی بر ساقههایم؛
حلزونها را برداری و به کوچه بسپاری
منتظر ماندم
پر از هیاهوی تکرار ساعت
پر از دشنام عشق
پر از ترس
اضطراب
دلتنگی
درد
راستش را بگو
پشت پرچین باغ چه کسی داری سیب میخوری؟
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
دنیایم لبریز از رویای مرتفع توست
که پرنده پرنده
اوج میگیرد؛
و عشق
با رنگ آسمان
جاری میشود در چشمهایم
از تو...
دستهایت را دور من حلقه کن!
جایی پشت همین خیالهای سبز
نفسهایت را
میشنوم،
خیره در عسلی چشمانت
"دوستت دارم" را
زمزمه میکنم
و در هرم آغوش امن تو آرام میگیرم
با بوسههایت
دوباره و دوباره و دوباره
آرام
و اینچنین لبریزم از تو...
کنارم بنشین
دستهای سردم را بگیر
و خورشیدیات را بتابان بر من!
گرم
مهربان
همیشگی
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال
[b]بیگمان
آنگاه که تو در درهی دورافتاده
پنجرههای خانهات را میگشایی
و آواز میخوانی با چهچهی قناریها
و رقص بادبادکها را
تماشا میکنی بر فراز آسمان
من در پشت دریاها
خزههای صخرهها را میتکانم[/b]
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!