امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
شیوا فرازمند|دفتر شعر
#81
و من پری خيالهای دور و ديرم
مدتها قبل آغاز شدم از گل سرخ

وحالا دارم
با چوب جادو
آش پشت پا درست میكنم برای خودم


طبيعتم سرد است
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#82
« محاق خون »


شایـد برای ثانیههایم غزل شود، آن قصّهای که نقطهی پـایـان «منم» در آن
تقصیـر توست آنچه نوشتـم نـشد غزل، بردار بـیت بـیتِ مرا تو از این مکان

جـای تــمام پـنجرهها ماه را بـکش، مثـل پــلنگ در پـی آن مـیدوم شبـی
شایـد دویدنم بـشود بـیت یـک غزل، شایـد شـوم شبیـه تـبِ شعر، ناگـهان

مـن اتـفاق تـازهی یـک بـاورم، ولی؛ آتـش گـرفـته هر ورقـم از دروغِ عمـر
در زندگی که پرشده از شعلههای خشم، زخمی بهنام دردتو جاریست بیامان

میترسم از خیانتِ چشمانِ وحشیات،گر زخم بر دلم بکشد حرفهات بـاز
ققنوسوار میروم از دستهای تو، وقتی که کارد میرسد آری به استخوان

تبعید میشوی تو ز رویای هرشبم، در یک جزیره، آتش و درد وغم و هـراس
حیران از این پلنگِ سیاهِ درون من، آشفته میشود شبِ خوابِ تو بیگمان

من رخبهرخ بهروی تو هی پنجه میکشم، تو ضجّه میزنی و تنت غرقِ خون تو
من نعره میکشم که:ببین این زبانِ توست، در پنجههای من که نشستهست اینزمان.

تو گریـه میکنی و دلـم درد مـیشود، دندانِ تیـز میکشم از خـشم بر دلت
تو گریه میکنی و قسم میدهی مرا، مـن فکرِ آخرین شب و پـایـان داستان

حـالا بـیا بـرای دلم فکـر چاره باش...!، این زخـمیِ پـلنگِ درونِ مرا بـبوس...
آرام کن عزیز دلـم! این پـلنگ را... ؛ با زخـمهای کـهنهی من بـاش مهربان...

دیگـر وجود خستـهی من را نزن به میـخ، دیگـر زبـانِ تـلخ به انـدام من نکش
امـشب برای مـاندنم آغوش بـاز کن، ای عـشقِ آتشیـنِ من ای شوقِ بیکران
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#83
زیر پوست من

دستفروش دورهگردیست
که حراجیهای دنیا را
با نام من
تمام میکند هر روز
و تو
خود تو
هرچه بود
هرچه هست...

روی دلم سنگینی میکند
عقربههای متوقفشده
و دوستت دارمهایی که هرشب زمزمه میکنم
برای تو
میترسم
وقتی که میروی
نه دستهایم را ببری
نهگردههای شیرینم را
میترسم
تخفیف بخورد لحظههایم بدون تو

دوستت دارم را تا آخر عمر
برای تو
تو
تو
می گویم
حقیقتیست در عریانی این جمله
...
قول بده
هرجا رفتی و هر وقت
دستکم چشمهایم را با خود ببری
خاطرهوار... .
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#84
« توصيف »

جغرافيايم را
ميکشم روي نقشههاي هندسي
که از دستانت آغاز ميشود

دست خودم نيستم
خيابان
مترکرده – نکرده
عادت دارم ارتفاعم را
بالانس کنم
با مورب خندههات
حرف ندارد اتفاق تو
در
دلتاي دلم...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#85
« تاراج »

يک گله تنها در اينجاست، اين گله چوپان ندارد
گرگ است و گله، تماشاست؛ اين گله چوپان ندارد

حتي سگي هم نمانده زخمي زند گرگها را
وحشت در اين گله پيداست؛ اين گله چوپان ندارد

گرگ است و صد زخم کاري، روي تن گوسفندان
هنگامهاي سخت و غوغاست، اين گله چوپان ندارد

در هر طرف گوسفندي، در چنگ گرگي گرسنه
بزمي در اينجا مهياست اين گله چوپان ندارد

بازار داغ و فرار و پنهان شدن، بيسرانجام
گرگ است و گله تماشاست اين گله چوپان ندارد
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#86
« با من...همیشه »

دور و نزدیک من!
به درد خو نکردهام هنوز
ساحلم را موجباران کن
دردم را میگیرد آرامش آبیات
....
دور و نزدیک من!
صدف صدف آواز شو
دریا دریا
موج موج
...
غریبه نیستیم دیگر
نمیتوانیم
نمیشویم
ومن تکرار میشوم در خوابهای تو
تو در خوابهای من
...
صخره نیستم
دورو نزدیک من
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#87
كو خنده وقصههاي شبهايت عشق؟
انگار رسيده فصل تبهايت عشق!
دربرف غمم كشيدهام قلبت را
لعنت به دلم كه بسته لبهايت!عشق!




ايكاش كه ازتنت گهر ميچيدم
ازباغچهات بوسهي تر ميچيدم
يك بوسه كماست كاشكي ازلب تو
صد نه كه هزاربوسه برميچيدم




اي برلب تو شكفته صدغنچهي ناز
برجان و دلت نشسته حس پرواز
اي لحظهي شور و عشق و مستي اي مهر
از خندهي تو بهار ميبارد باز
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#88
« رو در رو »
قدّم را بلند میکنم
میکشم خودم را بالا
روی پنجههایم به تو برسم؛
چشمانت اندیشهی هزارسال، باکرگیام را
پشت آلاچیق مستیهامان
بارور میکند
آغاز میشویم در فوران تکرارهای بیهویت
- سریع-
که نه وقت،حرمتمان نگهداشته
نه اعتبار مکان،در بیکرانگیهامان شریک شده

تو پشت به من
در انتظار تماسهای مکرر تاریخ
در پیچ و خم آینههایی که بستهای به زنهای روحم
دنبال هویتی میگردی گم شده در من ...
راز کدام قبیله
در پهنای صورتم رویید؟
که تو آفتاب را
پشت کوههایی دیدی که من نیستم ...
میکشم خودم را بالا
رخ به رخ
برای خندهات سبز میشوم
و در دلم
زمزمه میکنم
تو اولین و آخرینی
من ...
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#89
« تدفین»

روی دستهای شهر
میافتم

در میدان اقاقی خاکم کنید
این تابوت
بوی خاک نم شده میدهد!
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#90
« حس شالي»
در ازدحام فاجعه گم شد شجاعتم
ديگر براي درد نماندهاست طاقتم


تنهايم و غرور مرا زندگي گرفت
اين كوله بار تلخ شكستهست قامتم


گفتند عشق قسمت تو نيست تا ابد
آنها نمك زدند به روي جراحتم


من مثل حس شاليام و خشم داسها
وقت درو عجيب گرفته شهامتم


دلتنگم و شبيه غزلهام بيقرار
با اين غزل عزيز! رسيده نهايتم


امشب بيا و رفتن من را نگاه كن
با مردن ستاره ببيني شباهتم!
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,735 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  ♥♥ دفتر شعر ♥♥ sadaf 175 16,756 ۲۸-۱۱-۹۹، ۰۵:۴۳ ق.ظ
آخرین ارسال: _RaHa_
  دفتر اشعار| فیض کاشانی Ar.chly 1,096 18,603 ۱۸-۰۶-۹۷، ۰۴:۴۳ ب.ظ
آخرین ارسال: taranomi

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان