امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
طنــز مطبوعــاتی !
#71
طنز؛ در سیاست خبری نیست، بروید سینم ا



آیدین سیار سریع در روزنامه قانون نوشت:

بسیار اتفاق افتاده که در این مرز پرگهر وقتی با اخبار سیاسی مواجه می‌شویم یا گفته‌های مسئولان را می‌شنویم چشمان‌مان از حدقه در می‌آید و می‌گوییم wtf (مخفف ولم کن تو رو به فلانی) به نحوی نشان می‌دهیم که چنین اتفاقی در باور ما و در باور هیچ گنجشکی نمی‌گنجد. آخر یعنی چی که مثلا دکل گم شد؟ یعنی چی که دو تا دیپلمات در جریان مذاکرات به سمت هم خودکار پرت کردند؟ صادق خرازی کلا یعنی چی؟ اینا واقعی‌اند؟ فتوشاپ‌اند؟ چی هستند؟ همه این سوالات، ابهامات، تعجب‌ها و حیرت‌ها با راهکاری که آقای عبدالحسین روح الامینی از شاکیان سعید مرتضوی داده قابل حل است. ایشان گفته «مرتضوی تبحر بسیاری در وارونه سازی حقیقت دارد و باید مشاور فیلم‌های پلیسی و جنایی شود.» بسیار خب. حالا تصور کنید همه این عزیزان حیرت انگیز (incredibles) وارد فیلم و سینم ا و تلویزیون و تئاتر شوند. خب دیگر چه جای تعجبی می‌ماند؟ اگر هم بچه یک موقع سوال کرد آدم نمی‌ماند حیران که چه جوابی بدهد. با اطمینان می‌گوییم اینا همه‌اش فیلمه بابایی. الکیه! این دکل‌ها رو هم که می‌بینی با اَفتِراِفِکتس و برنامه‌های جلوه‌های ویژه ناپدید می‌کنن. وثیقه گذاشتن کویر لوت هم در اصل یک نوع تکنیک سینم اییه که اولین بار توسط کمپانی برادران پاکنر (محمود اسپیلبرگ و یارانش) ابداع شد. ملاحظه می‌فرمایید؟ با این شرایط خیلی راحت همه چیز را می‌پذیریم. همه اتفاقات هم به راحتی توجیه می‌شود. مرتضوی هم به راحتی در ژانر وحشت (برای مطبوعات) و ژانر جنایی-معمایی (برای سایر اصناف) قابل تبیین است! برای بقیه عزیزان هم با توجه به استعدادهایشان در عالم سیاست سِمَت‌هایی در سینم ا در نظر گرفته شده است. از تمامی نامبردگان خواهشمند است هر چه سریع‌تر جهت احراز هویت به خانه سینم ا مراجعه کنند:

محمود احمدی نژاد: نویسندگی و کارگردانی آثار غیرعلمی-تخیلی، اکشن، عاشقانه، کمدی‌های بزن و بکوب (slap stick) کمدی بزن و در رو (slap and run) و کمدی بزن و همینجوری تو چشم آدم نگاه کن (slap and look) و تدریس مبانی گروتسک در موسسات هنری

کریمی قدوسی: طراح صحنه

حمید رسایی: مدیر صحنه

بذرپاش: منشی صحنه

محمد علی آبادی: زیرنویس انگلیسی

صادق خرازی: طراح لباس و بدلکار در سری جدید مجموعه‌های تلویزیونی هشدار برای کبری 11، اخطار برای اکرم 75، قلب و بوس برای ندا (تاسیس93)

مهدی کوچک زاده: موسیقی متن فیلم‌های حماسی (به دلیل حضور ثابت صدای فریادهای دلسوزانه ایشان در بک گراند نطق نمایندگان. بارها دیده‌ایم که تصویر سخنرانی یک نماینده پخش می‌شود ولی صدای کوچک زاده به گوش می‌رسد. رامین جوادی از دکتر کوچک زاده به عنوان الگوی زندگی خود یاد کرده است).

گودرزی وزیر ورزش و جوانان: بازیگر نقش مقابل قهرمان داستان، ضد قهرمان، بد من، صدای برونکا
رحمانی فضلی وزیر کشور: کمک به فیلمنامه‌نویس جهت ایجاد تعلیق در سناریو. (به‌طور مثال 88 دقیقه از فیلم مخاطب فکر می‌کند که الان قهرمان داستان افشا می‌کند ولی در دو دقیقه پایانی متوجه می‌شود که افشا کردن کار بدی است و آخر فیلم همه به خوبی و خوشی ازدواج می‌کنند.)

گفتنی است از مهارت‌های افراد فوق الذکر در پروژه سینم ایی «فتوشاپی‌ها» به کارگردانی مسعود ده نمکی استفاده خواهد شد. با شنیدن این خبر جمعی از هنرمندان به ساخت و ساز روی آوردند و جمعی از ورزشکاران (همینجوری بدون دلیل) به شورای شهر وارد شدند. وضعیت سیاسی کشور مطلوب گزارش می‌شود.
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#72
طنز؛ عشق قلی میرزا و فاطما گل
سعید هوشیار در روزنامه قانون نوشت:

در حالی که پس از حصول توافق همه منتظر هیات‌های غربی هستیم تا برای فعالیت‌های مالی بازرگانی به کشور بیایند، ورود قریب الوقوع یک نفر به ایران همه نفس‌ها را در سینه حبس کرد و معادلات منطقه را به هم ریخت! آن شخص کسی نیست جز فاطماگل! فاطما گل به ایران می‌آید؛ این خبری بود که دیروز خواندنش مو را بر تن من و هر جنبنده بالغی سیخ کرد. این توافق تا کجا را پیش بینی کرده است، از

مک دونالد گرفته تا فابیوس و حالا فاطماگل! کسی که در 600-500 قسمت به شکل پینگ پونگی مهمان چشمان و دلهای نگران میلیون‌ها ایرانی بود که نگران او بودند. حالا دیگر همه طرفداران او می‌توانند او را از نزدیک ببینند و دلیل ازدواج او را با کریم بپرسند.گرچه عده‌ای هم در ایران هستند که از همین الان نگران آمدن این شخص به خاک کشورمان بوده و آن را نمود عینی اتفاقات آخرالزمانی می‌دانند، فاطماگل؟! ایران!؟ یکهو دو ماه دیگه اون کچله رو هم بیارید دیگه، چیه اسمش؟... جیسون استتهام، خلاصه اینکه بعد از پیگیری‌های فراوان متوجه شدیم که همین عده نگران برای جلوگیری از هرگونه سوء استفاده از حضور این شخص در خاک ایران قرار است به فرودگاه رفته و از فاطماگل استقبال کرده و به او گوجه پرتاب کنند، عده‌ای هم می‌گویند علاوه بر گوجه خیار نیز پرتاب خواهند کرد. تصور کنید فاطماگل به ایران بیاید و در سریالی وطنی نقش آفرینی کند؛

قصه اینطور خواهد شد؛

فاطماگل که به تازگی در سریالی مبتذل بازی کرده از کرده خود پشیمان شده و قصد اصلاح خود را دارد، به همین دلیل راهی ایران می‌شود تا نزد شخصی برود و از او طلب اصلاح اموراتش را کند، او که اسم و رسم این شخص را از مادرش شنیده بود، بعد از تلاش فراوان، این فرد را در شهری دورافتاده پیدا کرده و از او می‌خواهد که درخواستش را انجام دهد، از قضا این شخص هم پسری دارد به نام قلی میرزا، قلی میرزا که پسری خوب و دارای محاسن است و کلا در زندگی‌اش یکبار یک دختر دیده که آن هم در سن سه ماهگی بوده، در ابتدا سعی می‌کند خود را از فاطماگل دور نگه دارد تا اینکه در یک صحنه مجبور می‌شود که با او روبه‌رو شود، فاطماگل که دیگر عاشق قلی میرزا شده تصمیم می‌گیرد که به کمک پدر قلی میرزا دختری سر به راه و درست و درمان شود، از آنجایی که توجیه عشق این دو نفر و همراهی‌شان برای آشنایی بیشتر در تلویزیون کمی سخت است، برای پیشرفت قصه به ناچار پدر قلی میرزا سکته می‌کند تا این دونفر برای درمان پدر قلی میرزا به بیمارستان بروند و در آنجا کمی با هم معاشرت کنند. در ادامه برای غمگین‌تر شدن ماجرا مجبوریم که پدر قلی میرزا را بکشیم، پدر قلی میرزا می‌میرد و فاطماگل که دیگر همه پل‌ها را خراب شده می‌بیند در یک لحظه قلی میرزا را غافلگیر کرده و با او ازدواج می‌کند و فرزندی به دنیا می‌آورند که نامش را به یاد متوفی؛ باباقلی میرزا می‌گذارند.

بابا قلی میرزا بزرگ می‌شود و در نهایت بنیاد فاطماگل را راه‌اندازی می‌کند.‌
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#73
طنز؛ برگ سبزی است، تحفه کریس!
محمد صفا جویی در روزنامه قانون نوشت:

کریستین رونالدو به عنوان کادوی عروسی، یک جزیره به دوستش هدیه کرد. (مهر)

کریستین رونالدو همان فوتبالیست مشهوری است که می‌گویند بدنش کمتر از 7 درصد چربی دارد اما این کم چرب بودن مانع از آن نشده که چرب‌ترین هدیه‌ها را به دوستانش بدهد. (منظور خودمو از آوردن جمله قبل نفهمیدم. یعنی چی؟) او در مراسم عروسی خورخه مندس چنین کاری کرده است. حالا خورخه مندس کیست؟ همان کسی است که از او به عنوان مشهورترین مدیر برنامه‌های فوتبال در جهان نام می‌برند. ساده بخواهم بگویم، او برای باشگاه‌ها بازیکن جور می‌کند. هر چه باشگاه بیشتر پول بدهد، او بازیکن کم‌چرب‌تری برایشان مهیا می‌کند. طبیعی است که کریستین رونالدو به کارراه‌بندازش این قدر ارادت داشته باشد و حتی ساقدوشش شود. بله، در این مراسم عروسی، رونالدو در اقدامی غافلگیرکننده یک جزیره به دوستش هدیه کرده است. شرح بیشتر ماجرا را از روی فیلم عروسی مندس و بانو که آتلیه فرزاد زحمتش را کشیده برایتان نقل می‌کنم.

رهبر ارکستر عروسی: «خب، دیگه نوبتی‌ام باشه نوبت عکس‌های عروس خانم خوشگل و آقا داماد گلمونه. بزن دست قشنگه رو به افتخارشون».

حضار دست قشنگه را می‌زنند.

رهبر ارکستر: «شله. شله.»

حضار سفت می‌زنند. سپس روی یک مانیتور 200 اینچ، عکس‌های خورخه و بانو را می‌بینیم. چندتای اولش با لباس رسمی در آتلیه است. در یکی، خورخه نشسته و بانو بالای سرش ایستاده و در دیگری جایشان عوض شده است. عکس بعدی خورخه را نشان می‌دهد که به همسرش با مهر نگاه می‌کند اما بانو مندس جای دیگری را می‌نگرد. حالت چهره خورخه در این عکس به شکلی است که انگار دارد چیزی را بو می‌کند. عکس بعدی عروس و داماد را روی اسب نشان می‌دهد. عکس بعدی آنها را زیر اسب و در حالی‌که افسار را به دست گرفته‌اند و چیزی را می‌بویند نشان می‌دهد. عکس‌های بعدی، عکس اسپرت عروس و داماد است. عروس تی‌شرت مسی و داماد تی‌شرت رونالدو را پوشیده و هر دو پز شوت‌زدن گرفته‌اند. در عکس بعدی داماد بالا پریده و عروس دارد نگاهش می‌کند و مثلا افسوس می‌خورد و البته در همین حال انگار چیزی را هم می‌بوید.

رهبر ارکستر: «به افتخارشون... حالا همه با هم... خدای آسمون ها... خدای... ببخشید ببخشید من واقعا معذرت می‌خوام، می‌گن چون سالن‌رو باید ساعت یک تحویل بدیم، وقت اعلام کادوهاست. پس یه جوری دست بزنین که همه کادوها سکه و دلار بشه‌ها. یوهاهاها. پس همه گلاب گلاب کاشونه ، ماشالا، عروسی خورخه جونه ماشالا...»

خواهر خانم مندس (که عنان کار را به دست گرفته): «خب کادوی اول از دایی عروس... به به... یه سکه تمام (سکه را می‌دهد به دختر 8 ساله‌اش که لباس عروس برتن دارد به همه حضار نشان دهد) مرسی دایی پرویز... خب کادوی بعدی از عمه ویکتوریاس.. یک سرویس پارچ و بشقاب دورطلایی... به به... مرسی عمه ویکتوریا و آقا سالوادور... کادوی بعدی مال ساقدوش کم چرب و خوش تیپمونه... یه سند... یعنی چی می‌تونه باشه... وای این قلب من گرفت..»

خواهر خانم مندس غش می‌کند و سند از دستش پرت می‌شود... عروس بی توجه به خواهرش کاغذ را برمی‌دارد و می‌خواند و او هم بیهوش می‌شود. روی کاغذ نوشته شده «سند جزیره سن سباستین، برگ سبزیست تحفه کریس».
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#74
طنز؛ این حقوق ما چی شد آقای اوباما؟



آیدین سیار سریع در روزنامه قانون نوشت:

بسمه تعالی

جناب آقای پرزیدنت اوباما

ریاست محترم جمهور ایالات متحده آمریکا

با اهدای سلام و تحیات الهی، ضمن تبریک فرارسیدن روز خبرنگار لازم دیدم چند نکته را به استحضار حضرتعالی برسانم شاید دست از اقدامات خصمانه خود برداشته و برای رفع کدورت‌های ایجاد شده گامی بردارید.

جناب اوباما! همان‌طور که می‌دانید ما (جمعی از طنزنویسان و روزنامه‌نگاران حافظ منافع غرب) ‌سال‌هاست از غرب کمک‌های مالی دریافت می‌کنیم و این مسئله به یک رویه در سیاست‌های کلی ایالات متحده تبدیل شده و منحصر به این دولت یا آن دولت نیست. الان شما پیش آقای بیل کلینتون هم اسم ما را ببرید و بگویید سیارسریع یا مرعشی لبخندی می‌زند و می‌گوید «اوه! چمدان! دلار! آی ریممبرد!» که این نکته موید سابقه طولانی ما در امر خطیر جیره خواری است. با این حال متاسفانه با شروع دور آخر مذاکرات به یکباره و بدون هیچ توضیحی ارسال چمدان‌ها قطع شد و موجی از حیرت جامعه مطبوعاتی را فراگرفت.

آقای اوباما! مگر ما چه گناهی کردیم؟ کم به ساز شما رقص یدیم؟ گفتید از توافق هسته‌ای و دولت یازدهم حمایت کنید، ما هم حمایت کردیم.

گفتید علیه نیروهای دلسوز، مومن و متعهد چیز بنویسیم تا مردم از ابعاد توافق هسته‌ای با خبر نشوند گفتیم چشم! گفتید سایت روزنامه را به جای 12 شب، ساعت یک نیمه شب آپلود کنیم سر جوانان گرم شود تا شب ها دیر بخوابند و به فساد کشیده شوند، اطاعت امر کردیم. با این حساب قطع کردن جیره چه معنی‌ای می‌تواند داشته باشد؟

آقای اوباما! ما سه ماه است که یک پنی هم دریافت نکرده‌ایم. وقتی هم که به دفتر مدیرمسئول آقای نیکویی مراجعه می‌کنیم ایشان که فردی مومن، دلسوز و متعهد است به سمت ما منگنه پرتاب می‌کند و با فریاد می‌گوید: «برین از همون غرب جونتون حقوق بگیرین!» حقیقتا ما کمی سردرگم شده‌ایم.

تا الان فکر می‌کردیم شما پول‌ها را به ایشان می‌دهید و ایشان خودش بین ما تقسیم می‌کند ولی انگار این‌گونه نبوده و الان هم خبر می‌رسد که حاج آقا قصد دارد از ما به خاطر انتشار مطالب خلاف واقع و تشویش اذهان عمومی در روزنامه‌شان شکایت کنند و اگر محکوم به جریمه مالی شویم نمی‌دانیم از کجا باید بیاوریم که غرامت آقای نیکویی را پرداخت کنیم. صندوق اعتباری هنر هم در این زمینه پاسخگو نیست.

آقای پرزیدنت! ما دیگر به این شکل نمی‌توانیم ادامه دهیم. عدم پرداخت حقوق یک ماه، دو ماه ... نه دیگر سه ماه. آمریکا تا کی می‌خواهد به کارشکنی‌های خود ادامه دهد؟ تا کی خلف وعده؟ تا کی دبه؟ ما از کجا بیاریم زندگی کنیم؟ اکنون جا دارد ضمن اظهار تنفر از غرب با قاطعیت اعلام کنیم ما از اول دل در گروی آرمان‌های دلنگران‌ها داشتیم و این جیره‌ای هم که می‌خوردیم برای این بود که نشان دهیم غرب چقدر غیرقابل اعتماد است.

به نظر ما توافق هسته‌ای هم به زیان کشور است و امسال هم به دلیل مصادف شدن توقیف ظالمانه 9 دی و تذکر خونبار هیات نظارت به کیهان روز خبرنگار نداریم و ان‌شاا... فردا با فریاد «حتی اگه بمیرم... حمیدم... نشریه تو پس می گیرم» راهپیمایی سکوت برگزار خواهیم کرد. ضمنا آمادگی خود را جهت هرگونه همکاری با رسانه‌های کیهان، وطن امروز، جوان و کلا هر نشریه‌ای که حقوق‌ها را سر ماه پرداخت می‌کند اعلام کرده و مخلص تمامی نیروهای مخلص نیز هستیم. نمی‌دانم واقعا چرا نامه به اوباما آخرش به اینجا ختم شد! این تنها یکی از عوارض قابل مشاهده بی پولی است!
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#75
طنز؛ آقای روحانی، آب پرتقال بدهم خدمتتان؟





حالا که به سلامتی توافق هسته ای حاصل شد، من پیشنهاد می کنم جناب رییس جمهور یک لیوان آب پرتقال بنوشند چون پژوهشگران اعلام کرده اند نوشیدن یک لیوان آب پرتقال در روز، می تواند عملکرد حافظه را بهتر کند و ایشان برای اینکه بقیه وعده های انتخاباتی شان یادشان بیاید، نیاز به آب پرتقال دارند!


مجله اینترنتی برترین ها





مجله خط خطی - شهرام شهیدی:

* حالا که به سلامتی توافق هسته ای حاصل شد، من پیشنهاد می کنم جناب رییس جمهور یک لیوان آب پرتقال بنوشند چون پژوهشگران اعلام کرده اند نوشیدن یک لیوان آب پرتقال در روز، می تواند عملکرد حافظه را بهتر کند و ایشان برای اینکه بقیه وعده های انتخاباتی شان یادشان بیاید، نیاز به آب پرتقال دارند!

* بعد از دکل نفتی مفقود شده، خبر آمد که دکل های دیگری هم گم شده. به نظرم بهتره بازی یک مرغ دارم به این شکل تغییر کند: یک دولت داشتیم روزی یک دکل گم می کرد - چرا یکی؟ - پس چندتا؟ - دوتا - چرا دوتا؟ پس چندتا؟ - سه تا و...

* احمدی نژاد گفت: «فشار به ما برای ورود به انتخابات زیاد است.» و در صورتی که وارد انتخابات شوید، این فشار به ما وارد می شود!

* احمدی نژاد اعلام کرد: «ما در اینجا به طور مطلق هیچ برنامه ای برای فعالیت های انتخاباتی نداریم.» من هر چه به ذهنم فشار می آورم و گذشته را مرور می کنم، به خاطر نمی آورم که ایشان در موردی برنامه داشته باشد.

* حمید رسایی قبل از سفر به آلمان، برای پرواز به هلسینکی، انگشت نگاری شد و در توضیح این ماجرا اعلام کرد که به طور عزت مندانه انگشت نگاری شده است. لطفا نحوه انگشت نگاری عزت مندانه را با رسم شکل و با توجه به این موضوع که اینجا خانواده نشسته، توضیح داده و از ما جایزه بگیرید.

[عکس: 605197_618.jpg]

* اگر قرار بود همه دنیا با استفاده از روش های نوین محسن رضایی، با گروگانگیری مشکل اقتصادی شان را حل کنند، الان همه جمعیت آمریکا نقش گروگان داشتند.

* کلا ما در محیط و فضای مجازی زندگی می کنیم. جوری شده آدم نمی داند همسایه کناری اش واقعی است یا توهم؟ مجازی است یا حقیقی؟ مثلا ببینید قاسم جعفری، نماینده مردم بجنورد در مجلس شورای اسلامی چه گفته. او اعلام کرده «30 میلیون حساب بانکی با کد ملی نامعتبر ثبت شده.» فکر کنم این تعداد حساب بانکی، حتی از موارد ثبت شده با کد ملی معتبر بیشتر باشد!

* یک بار دیگر از شما دعوت می کنم به کمپین درس نخواندن بپیوندید. یعنی اگر نیمه پر لیوان را بخوانید، می بینید که درس خواندن مضراتی دارد که درس نخوانده ها به آن دچار نمی شوند یا کمتر دچار می شوند. مثلا اعلام شد طلاق عاطفی تحصیلکرده ها سه برابر بیشتر است.

* شهردار خرم آباد گفت: «150 نفر نیروی جدید توسط بخش خصوصی برای رفتگری و خدمات تنظیف این شهر به کار گرفته شده اند که در بین آنان 23 نفر دارای مدرک تحصیلی لیسانس و فوق لیسانس هستند.» خوشبختانه با افزایش دانشگاه ها و رشد سریع علمی و گرایش جوانان بی کار به سوی دانشگاه به زودی به مرحله ای می رسیم که اعلام کنند از 150 نفر نیروی جدید رفتگری 23 نفر لیسانس نداشته و بقیه دارای مدارک لیسانس و فوق لیسانس و دکترا بوده اند.

* بعد از توافق هسته ای، حسن روحانی با دیوید کامرون نخست وزیر انگلستان تلفنی گفتگو و از نقش انگلستان در مذاکرات تقدیر کرد. می گویند به محض شنیدن این خبر، روح دایی جان ناپلئون در جایی اعلام کرده من که همیشه می گفتم کار، کار انگلیس هاست!

* سوزان رایس مشاور امنیت ملی آمریکا گفت: «برای ارتباط با ایران کانال هایی داریم.» ما ابراز امیدواری می کنیم سرنوشت کانال های آنها به سرنوشت کانال های ماهواره ای دچار بشود و روی آن پارازیت بیندازند!

* بعد از توافق هسته ای، عده ای اعلام کردند: «یکصد و هفتاد میلیارد دلار پول ایران آزاد می شود» بعد عده ای گفتند «نخیر. این مبلغ درست نیست و مبلغ اصلی یکصد و سی میلیارد دلار است.» دوباره تعدادی دیگر گفتند «میزان پول بلوکه شده ایران نود میلیارد دلار است» و ... من واقعا از دوستان درخواست دارم در مرحله اعلام میزان پول بلوکه شده از هاپولی کردن پول خودداری کنند. وقتی پول وارد ایران شد، فرصت بسیار زیادی در اختیارشان است که پول ها را بخورند.

* بعد از اعلام توافق هسته ای، در شبکه های مجازی اعلام شد: «دولت فرانسه به افتخار ایران، برج ایفل را به رنگ پرچم ایران نورافشانی کرده.» حالا که ایرانی ها در خودشیفتگی چنین تبحری دارند، من پیشنهاد می کنم طرح رنگ آمیزی مجسمه آزادی آمریکا و ساعت بیگ بن لندن و برج پیزای ایتالیا و اهرام سه گانه مصر را هم ارائه کنند. واقعا که هنر نزد ایرانیان است و بس!

* سخنگوی نیروی نیروی انتظامی گفت: «نیروی انتظامی مخالف موسیقی و کنسرت نیست.» دقیقا درست گفته و همه مردم باید بدانند آنها با موسیقی و کنسرت مشکلی ندارند بلکه با برگزاری کنسرت و موسیقی مشکل دارند. حذف یکی از ارکان جمله کار بدی است. فارسی را پاس بداریم.

* رییس کل اسبق بانک مرکزی گفت: «دارایی های ما در چین به عنوان دارایی های بلوکه شده منظور نمی شود بلکه چیزی بدتر از آن است.» من که هر چه فکر می کنم نمی فهمم بدتر از بلوکه کردن یعنی چه؟ راستش بچه که بودیم اگر کار بدی می کردیم و زیر بارش نمی رفتیم، پدر گاهی پول توجیبی مان را بلوکه می کرد اما اگر موضوع خیلی حاد بود، علاوه بر بلوکه، دوتا کف گرگی هم حواله مان می کرد. الان یعنی چین هم چنین قصدی دارد؟ فکر کنم بعد از توافق چینی ها باید آب را بریزند آنجا که می سوزد. بد نیست یک بار هم شده ما آفتابه صادر کنیم چین برای رفع سوزش!
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#76
طنز؛ کُل تلویزیون، کُنتراتی چند؟!





از وقتی که بحث تفکیک جنسیتی در تلویزیون جدی تر شده و باید مجریان و مهمانان برنامه هم جنس باشند، چیزهایی در تلویزیون می بینیم که نمی دانیم بخندیم یا سرمان را به صفحه تلویزیون بکوبیم.






مجله خط خطی - علیرضا کاردار:

شنبه

از وقتی که بحث تفکیک جنسیتی در تلویزیون جدی تر شده و باید مجریان و مهمانان برنامه هم جنس باشند، چیزهایی در تلویزیون می بینیم که نمی دانیم بخندیم یا سرمان را به صفحه تلویزیون بکوبیم.

یکی از شبکه ها قبل از افطار برنامه آشپزی داشت و آقای مجری در کنار آقای آشپز روش پخت شله زرد را آموزش می دادند. آقای آشپز مراحل پخت را توضیح می داد و آقای مجری هم ذوق می زد. آشپز: «آقایان داخل خانه توجه کنند که اول برنج ها را می ریزیم...» مجری: «کی باید زعفران را بریزیم؟» نکته جالب تر اینکه چون پخش برنامه در ماه رمضان بود، دل شان نیامده بود خوراکی نشان دهند (یا نگران حوادث غیرمترقبه در حینش بودند!) و به صورت پانتومیم برنامه اجرا می کردند، بدون مواد غذایی و فقط با ظروف تبلیغاتی اسپانسر! آشپز مراحل پخت را تعریف می کرد و بیننده ها باید تصور می کردند در حال دیدن مراحل پخت شله زرد هستند!

یکشنبه

قدیما منتظر می ماندیم تا تبلیغات قبل از برنامه های معروف را ببینیم و کیف کنیم. بعد مد شد که وسط برنامه ها هم تبلیغ پخش کنند و مجبور بودیم تحمل شان کنیم. بعد کم کم تبلیغات به درونِ خود برنامه ها دخول کردند، طوری که دیگر حال مان از دیدن شان به هم می خورد. حالا که اصلا برنامه ای بدون اسپانسر تولید نمی شود و همه هم عادت کرده ایم حتی در اخبار شبانگاهی هم تبلیغ آلبوم موسیقی ببینیم.


[عکس: 605268_224.jpg]

دوشنبه

اینستاگرام به دلیل علاقه شدید هموطنان به عکاسی (از سلفی با لب غنچه و انگشتی که در تصادف قطع شده گرفته تا... عکس گربه و جوک تصویری) روز به روز به کاربرانش اضافه می شود. خوبی این شبکه این است که آدم معروف ها هم مثل ما معمولی ها طرفدارش هستند ولی چون هر چیزی که نظرم مردم را جلب کند، نظر مسئولان را هم جلب می کند، خبر رسیده که صدا و سیما اعلام کرده اگر هنرمندان عکس های مورددار در این شبکه بگذارند، دیگر با آنها کار نمی کند.
حیف شد، اگر مثل سازمان انتقال خون که از اهداکنندگان خواسته هنگام خون دادن عکس سلفی بگیرند و منتشر کنند تا باعث ترویج این فرهنگ شوند، صدا و سیما هم هنرمندانش را تشویق به انتشار عکس های جذاب و خصوصی شان در اینستاگرام می کرد، حتما روی اقبال مردم به تلویزیون تاثیر زیادی می گذاشت!

سه شنبه

گویا یک کتاب آشپزی ایرانی از بین 26 هزار کتاب دیگر در مسابقات جهانی توانسته رتبه برترین کتاب آشپزی را از لحاظ طعم و ذائقه از آن خود کند. گفته می شود در این کتاب دویست دستور پخت هست که مشتاقم بدانم این دویست تا متنوع است یا با کم و زیاد کردن آویشن و روغن زیتون به قرمه سبزی و سالاد الویه، شده دویست تا؟

به هر حال ضمن تبریک به گردآورنده این کتاب، جای امیدواری است چاپ اینچنین کتاب هایی اثر مثبتی روی بالا رفتن سرانه مطالعه در کشور داشته باشد، در کنار کتاب هایی مانند «فالگیری بنگلادشی»، «پس ناله های یک عاشق دل خسته» و «چگونه قسط های عقب افتاده خود را بدهیم؟»

چهارشنبه

مسئله پیدا کردن خواننده برای قسمت دوم فیلم «سنتوری» هم داستان جالبی شده. آقای مهرجویی می گوید: «محسن چاووشی قیمت بالایی را گفته و چون من او را معروف کردم، این کارش حرفه ای نیست و اصلا نمی خواهم برایم بخواند.»

محسن چاوشی هم می گوید: «اگر من روی سنتوری نخوانده بودم این فیلم نمی گرفت و ایشان هم بعد از آن فیلم دیگر خبری ازم نگرفته است.»

چون ما هم سنتوری را دوست داریم و هم چاوشی را و می خواهیم دوباره این دو با هم آشتی کنند و همکار شوند، پیشنهاد می دهیم محسن جان هم از رادان جان یاد بگیرد و نامه ای خطاب به بزرگان بنویسد و بعد با خیال راحت روی فیلم بخواند و همان دستمزد مد نظرش را هم بگیرد، راحت و آسوده!

پنج شنبه

حتما مسابقه «ثانیه ها» یا کلیپ گلچینش را دیده اید. قصد نداریم چیزی در این باره بگوییم، چون گفتنی های بانمک را دوستان در این مدت گفته اند؛ تنها موردی که درباره این مسابقه به ذهنم می رسد و اعصابم را خرد می کند، این است که آدمِ طنازی مثل آقای داریوش کاردان، چطور می تواند در این مسابقه خودش را کنترل کند و نه تنها از کوره در نرود بلکه متلک و تکه و کنایه ای هم نثار نوابغ شرکت کننده نکند؟

خوش به حالش، کاش من هم می توانستم اینقدر به اعصابم تسلط داشته باشم. البته بعید نیست عکس العمل های ایشان به دلیل خشونت و غیرقابل پخش بودن حذف شده باشند، نه؟!

شش شنبه

جای خوشحالی دارد که در زمینه سانسور هر روز قله های رفیعی را فتح می کند، مثل سانسور چهره بازیگر سریال ایرانی مناسبتی ماه رمضان! برای سانسور مسابقه های ورزشی که در هر مسابقه یک دسته گل جدید رو می کند، گویا در فوتبال ساحلی ایران و اسپانیا، وقتی اسپانیا دروازه تیم ایران را باز می کند، مسئولان تلویزیون صلاح می دانند شادی پس از گل بازیکنان اسپانیایی را سانسور کنند.

تا اینجایش که طبیعی است، موضوع وقتی جالب می شود که به جای تکرار صحنه های قبلی، صحنه هایی از بازی آرژانتین و نیجریه پخش شده است! نمی دانیم چه اصرار است که اینها را زنده پخش کنند؟ یا بگذارند بازی تمام شود و سر فرصت خوب بازبینی و گلچین و تدوین کنند، بعد گزیده اش را پخش کنند یا اگر می خواهند مسابقه ها را زنده گزارش کنند، مثل رادیو گزارشگر بنشیند و بازی را تعریف کند و تصویر گزارشگر و آقای محسن حاجیلو و برادران حسینی را نشان دهند یا اصلا روی صدای شان همزمان آگهی حامی مالی برنامه را پخش کنند!
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#77
طنز؛ پله پله تا لغو کنسرت!



فرهنگ یک مقوله بسیار مهم است، خصوصا در ایران که هر کس حداقل یک رگ آریایی در بدنش جاری است و اساسا اگر آن رگ از جریان بیفتد، تمام کار کشور زار می شود اما کار فرهنگی اساسا از خود فرهنگ هم مهمتر است. یعنی می توان بی فرهنگ بود ولی کار فرهنگی کرد و بالعکس. یکی از مصادیق اعمال فرهنگی هم لغو کنسرت هاست...





مجله خط خطی - صادق رضازاده: فرهنگ یک مقوله بسیار مهم است، خصوصا در ایران که هر کس حداقل یک رگ آریایی در بدنش جاری است و اساسا اگر آن رگ از جریان بیفتد، تمام کار کشور زار می شود اما کار فرهنگی اساسا از خود فرهنگ هم مهمتر است. یعنی می توان بی فرهنگ بود ولی کار فرهنگی کرد و بالعکس. یکی از مصادیق اعمال فرهنگی هم لغو کنسرت هاست...

وزیر کشور گفتند: «فقط 9 کنسرت لغو شده است.» البته 9ایشان پنج دقیقه بعد گفتند اصلا کنسرتی لغو نشده است، سه دقیقه بعد گفتند «کنسرت چی هست اصلا؟ حالا ما گفتیم کنسرت ولی نه حالا کنسرررررت، شما هی بزرگنمایی می کنید...»

حضار که به شکل دو نقطه خط درآمده بودند! ما در راستای اهداف آموزشی مان، از این می گوییم که چگونه می توان یک کنسرت را لغو کرد و از لغو آن لذت برد:


[عکس: 605291_534.jpg]

1- ابتدا باید به این درک برسید که باید کار فرهنگی کرد و شما باید احساس تکلیف کنید که ناجی فرهنگ هستید و بعد یک چرخی در امورات فرهنگی کشور بزنید، دریابید به درد کدام قسمت می خورید و به این نتیجه برسید که همه بار فرهنگی بر روی دوش شماست و باید در همه بخش ها فعال باشید!

2- فرهنگ دوستان و هنرمندان از شما توقع تغییر و اصلاح در روند فعالیت های فرهنگی خصوصا در عرصه موسیقی را دارند. در این صورت شما با توجه به خواست آنها شروع کنید به احداث کشتارگاه و کارگاه های قالی بافی و برای کارکنان آنجا موسیقی پخش کنید.

3- سپس با چند موجود نادر و عجیب و غریب برخورد می کنید به نام خواننده که تا الان هیچ آشناییتی با ایشان نداشتید، همیشه فکر می کردید که آنها همیشه در سی دی یا ضبط صوت هستند و از آنجا بیرون نمی آیند. آنها از شما درخواست مجوز برای برگزاری کنسرت می کنند و شما متعجب می شوید که در امور فرهنگی، تاکنون چنین چیزی نداشتیم، داشتیم؟ که آنها برمی گردن د و می گویند داشتیم داشتیم!

4- ساعت ها، پیش خودتان تفکر می کنید و فکر کنسرت یک لحظه شما را آزاد نمی گذارد. در دستشویی، موقع غذا خوردن، حین رانندگی و ... شما آماده یک تصمیم بزرگ که همان دادن مجوز است، می شوید.

5- فردا می روید سر کار و با چند تن از دلسوزان و دلپیچگان عرصه فرهنگ روبرو می شوید، آنها جواب سلام شما را نمی دهند، به شما چشم غره می روند و جوری نگاه تان می کنند که انگار همین الان از کشتار دسته جمعی برگشتید. از منشی تان خانم دل نگرون، می پرسید چرا امروز این جورین؟ که وی می گوید: «به شما چه ربطی داره؟ بروید مجوز کنسرت صادر کنید... والا!»

6- به سختی راضی شان می کنید که با هم صحبت کنید، به آنها می گویید که من اصلا نمی فهمم قضیه چیه؟ عده ای آمدند گفتند: «ما می خواهیم کنسرت برگزار کنیم.» من هم رفتم توی گوگل سرچ کردم: «کنسرت» بعد تصاویر خوبی آمد، تا صبح نشستیم دیدیم، اگر بقیه آن تصاویر را نبینند، می تواند چیزِ خوبی باشد و خواننده هم اگر زنده خوانی کند که جای دوری نهمین رود، بالاخره آن هم زن و بچه دارد، از همین راه نان می خورد.

که البته آنها از صحبت های شما قانع نمی شوند و بحث، همین جا پایان می پذیرد.

7- چند روز به برگزاری کنسرت باقی مانده است و نه دوستان دلسوز تحویل تان می گیرند، نه همکاران تان وقعی به شما می نهند. این سبب می شود در شما یک دگردیسی پدید آید. پس تصمیم می گیرید با برگزاری کنسرت مخالفت کنید. دوستان از این پیشنهاد استقبال می کنند و استقبال را به صورت های مختلف نشان می دهند:

الف) بیانیه و شب نامه می نویسند و آن را در سطح شهر و همچنین سایت هایی چون bia2delvapas، دل نگران نیوز، خبرگزاری ایدنا (خبرگزاری دلواپسان ایران)

ب) دور زدن با موتور جهت تنویر افکار عمومی

ج) برپایی تجمع دلسوزآمیز...

8- با همکاری دوستان، باید این حس در شما به وجود آید که اشعاری که خوانده می شود، جملگی توطئه استکبار برای نابودی تمدن و فرهنگ چند هزار ساله ایرانیان است؛ خصوصاً آنجا که علیرضا قربانی می خواند: «با درد بساز چون دوای تو منم» یا آنجا که بنیامین بهادری می خواند: «کاشکی می رفتیم عزیزم، من و تو یک گوشه با هم».

9- شما احساساتی شدید و فکر می کنید که باید منطقی عمل کنید... بنابراین به وظیفه ملی که لغو کنسرت است، عمل می کنید و تا سر حد مرگ، یک قدم عقب نمی نشینید. و شما از این عمل کردن به وظیفه، خوش تان می آید و هی به وظیفه عمل می کنید... که در نهایت این تبدیل به یک سریال می شود.

نتیجه سیاسی: مردم خواهان لغو کنسرت نیستند یا هستند؟!

نتیجه اخلاقی: مردم خیلی مهم هستند!

نتیجه اخلاقی 2: عمل به وظیفه ملی خیلی مهمتر است!

نتیجه سیاسی - اخلاقی: لغو کنسرت و لذت بردن از انجام وظیفه، مثل خوردن آب خنک در تابستان است!
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#78




مجله خط خطی - محمد علی رمضانپور: دکتر یک برنده واقعی است؛ مردی که هیچ کس باختش را به خاطر ندارد و در هر رقابتی طرف پیروز ماجرا بوده. راز این ماجرا این است که دکتر هیچ وقت وارد هیچ رقابتی نمی شود. او آنقدر صبور است که همیشه تا آخر قضیه صبر می کند و بعد درست در لحظه ای که تیم برنده مشخص می شود، در زمان مناسب در مکان مناسب قرار می گیرد. اینگونه است که دکتر در همه عکس های یادگاری تیم های قهرمان حضور دارد.

او همان ناشناسی است که در تصاویر ثبت شده از لحظات مهم تاریخی ایستاده در جشن قهرمانی منچستر مقابل بایرن مونیخ، اولین نفری بود که جام را بالای سر برد. دکتر همان مرد کت شلواری است که هر سال در لحظه اهدای مجسمه اسکار، ساکت و آرام گوشه ای از سن می ایستد و به تماشاچی ها لبخند می زند. حتی در کتیبه های هخامنشی، او همان مرد گندم به دست است که در کنار خشایار شاه ایستاده و به اسیران یونانی اخم کرده است.

دکتر در تمم طول تاریخ حاضر بوده، در هیچ جنگی نجنگیده اما هزاران هزار مدال شجاعت به دیوارهای اتاقش آویزان کرده. در جنگ داخلی آمریکا، او تنها فردی بود که هم از طرف شمالی ها و هم از طرف جنوبی ها، مورد تقدیر قرار گرفت. در حالی که صبح در شمال برای اجرای قانون لغو برده داری سخنرانی می کرد و عصر به مزرعه پنبه اش در جنوب سر می زد تا به کار برده هایش نظارت کند.

[عکس: 605247_499.jpg]

دکتر همیشه با پنبه سر می بُرید. مردی همیشه همراه با جمعیت، در کنار قدرت و همصدا با اکثریت، افسانه ای در مورد دکتر وجود دارد که می گوید دکتر زمانی ماهی قزل آلا بوده اما به این علت که حاضر نبوده تا خلاف جریان آب شنا کند، نسلش منقرض و مدتی به قاصدک تبدیل شده، قاصدکی در مسیر باد، همراه با بادهایی به هر جهت.

شاید اگر دکتر قصد شرکت در انتخابات را داشت، شعارش تنها یک جمله ساده بود: «من خوبم!» اما دکتر در هیچ انتخاباتی شرکت نکرد. او فقط منتظر نتیجه انتخابات می ماند. هر اسمی که از صندوق بیرون می آمد، تبدیل به کاندیدای محبوب دکتر می شد. به هر حال او همیشه بزرگتر از آن بود که خودش را درگیر بازی های سیاسی کند. تنها طرف پیروز بازی بود که برای او اهمیت داشت.

او در مهمانی بزرگان، از کهنه بدخلقی های ژنتیکی و تاریخی مردم می گفت و در جمع های خانوادگی از فساد دولتی ها. در جکوزی سرمایه دارها طرفدار نظام سرمایه بود و در کنار اهالی کوره پزخانه، یک کمونیست.

برای همین هم هست که دکتر با هیچ کس مناظره نمی کند. نظرات او این آمادگی را دارند که مثل جیوه در هر جمعی، شکل جمع را به خود بگیرند. او با همه موافق است. همه جمع حاضر از نظر او خوبند، و بدها آنهایی هستند که در جمع حاضر نیستند.

دکتر همه چیز را شنیده و از هر ماجرایی با خبر است. هر کسی برای دکتر خبر بد بیاورد، دکتر بدترش را برایش رو می کند و هر کسی خبر خوبی بگوید، دکتر خوب ترش را سراغ دارد. دکتر به اندازه همه ما زندگی کرده و از همه چیز مطلع است. او می داند و در واقع فقط اوست که می داند. هر چند مستقیما به این مسئله اشاره نمی کند اما خب معلوم است دیگر.

او در همه جا رفقایی دارد. از رستوران با لژ خانوادگی فراماسونری تا هیات رییسه مجلس فرد اعلا. سرمایه اصلی دکتر، همین رفقایش هستند. رفقایی که در وقت خوشی همراه شان است و در ناخوشی تنهایشان می گذارد. چرا که او اصلا اهل درگیری نیست.

در جنگ های دریایی، خشکی را ترجیح می دهد و در نبردهای هوایی، طرفدار گودترین زیرزمین هاست، او به معنای واقعی کلمه یک صلح طلب تمام عیار است.

در زمان تاسیس آسایگاه، دکتر فکلی و قرتی بود. بعد که دری به تخته خورد، پیراهن روی شلوار انداخت و کاتولیک تر از پاپ شد. چند سالی که سکه این بازی ها ازت رونق افتاد، کسب و کار راه انداخت و پیژامه به هند و عرق گیر به ژاپن صادر کرد، مدتی هم در یک سوله متروکه و در پوشش همان عرق گیر، عرق گیری می کرد. چند سال بعدش افتاد به روزنامه خواندن و کتاب نوشتن. پیگیر ماجرای حقوق زنان و دموکراسی و نوع دوستی شد. بعدش هم چند سالی رفت در کار ماوراءالطبیعه و جادو. مخالف سرسخت امپریالیسم و فدرالیسم شد. حالا هم که دیگر کسی از کارش سر درنمی آورد. به اندازه یک ببر در طول روز گوشت می خورد اما سفیر انجمن گیاه خواران است.

دکتر همیشه موفق است. او می گوید: «بهترین راه برای رسیدن به موفقیت، نشستن و صبر کردن است. به هر حال راه های رسیدن به موفقیت زیادند و تنها راه برای زمین نخوردن، نشستن است. پس کافی است آدم کمی صبر کند تا موفق ها به موفقیت برسند. آن وقت است که باید رفت و به موفق ها چسبید و این روشی است که سال ها در مورد انواع انگل ها جواب داده و آنها را از میلیون ها سال قبل تا به امروز حفظ کرده. به هر حال زالوها روزگاری را به سلامت پشتِ سر گذاشتند که دایناسورها در آن نابود شدند.»

دکتر مجموعه بی نظیری از واژگان و جملات را دارد که در طول سال ها از دیگران به عاریت گرفته. مغز او کلکسیونی از حرف های درست اما متناقض است. حرف هایی که گویندان شان هیچ تناسبی با هم ندارند و دکتر هر کدام را در یکی از دوره های هواداریش فرا گرفته. او یک مخلوط کن بی نظیر است. از سقراط تا صدام، از ماکیاولی تا مایکل جکسون و از کنفسیوس تا کسینوس، همه و همه برای او، منابع الهام بخشی بودند که می تواند ساعت ها در موردشان حرف بزند.

دکتر نمونه تام و تمام، کمال انسان در عصر ماست. یک شهروند نمونه که به اندازه یک تکه لاستیک انعطاف پذیر و بیشتر از یاسر عرفات سازشکار و به قدر مارادونا فرصت طلب است. او هیچ وقت صدایش را برای کسی بلند نمی کند و با همه در آشتی است، برای همین هم هست که جهان با او خوب است.

و آن بیرون، پشت در آسایشگاه، جمعیت دکترها تمام شهر را به اشغال خود درآورده. این است که هیچ دیوانه ای دلش نمی خواهد از آسایشگاه فرار کند. با اینکه در قفس همیشه باز است، هیچ پرنده ای به جهنم پرواز نمی کند.

دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#79
طنز؛ علی؛ با ما قهری؟



آيدين سيارسريع در روزنامه قانون نوشت:

یکی از سایت‌ها از قول حسینیان، نماینده مجلس تیتر زده: لاریجانی با کارگزارانی‌ها رابطه دارد. متاسفانه مدتی است در کشور هم درست مثل سریال‌های ترکیه‌ای رابطه جای ضابطه را گرفته است و رفتار ضابطه مند از سوی افراد و گروه ها به خصوص آقای لاریجانی دیده نمی شود. منابع موثقی به ما گفته اند جمعی از اصولگرایان تندرو که از حمایت لاریجانی از دولت دلخور هستند بعد از اظهارنظر آقای حسینیان نزد آقای لاریجانی رفته اند و با چهره‌ای ناراحت به ایشان گفته‌اند: علی! ایشان جواب داده: بله؟ پرسیده‌اند: دیگه ما رو دوست نداری؟ ایشان سکوت کرده‌اند. دوباره گفته‌اند علی! ایشان گفته‌اند بله؟ اصولگرایان پرسیده‌اند: با طیف خاصی رابطه داری؟ ایشان باز هم سکوت کرده‌اند. اصولگرایان تندرو گفته‌اند علی! ایشان گفته‌اند بله؟ تندروها گفته‌اند: جواب بده دیگه! ایشان گفته‌اند: من دیگه سن و سالی ازم گذشته، می‌خوام از این به بعد میانه‌روی کنم. اصولگرایان تندرو سر تکان داده و اعلام کرده اند: متاسفانه مدعیان اعتدال و میانه روی عناصر ارزشمندی چون رئیس مجلس هم تاثیرات سوء گذاشته اند. آقای لاریجانی سکوت کرده‌اند و خیره شده‌اند. اصولگرایان تندرو گفته‌اند: چرا ساکتی؟ آقای لاریجانی پرسیده‌اند: چیکار کنم؟! گفته‌اند: سکوت قلبتو بشکن و برگرد ... آقای لاریجانی گفته‌اند: نمی‌خوام. اصولگرایان تندرو گفته‌اند: حالا که اصرار دارید جزو ساکتین باشید سکوت قلب‌تان را نشکنید. فقط برگردید طرف ما. آقای لاریجانی فرموده‌اند: من همین جوری راحت‌ترم. برگردم که چی بشه؟ اصولگرایان تندرو گفته اند: معروف میشی، موفق میشی، رئیس جمهور میشی ... آقای لاریجانی با چشمانی باز از تعجب به ایشان نگریسته اند، ایشان با اشتیاق گفته اند: مثل آقای احمدی نژاد. آقای لاریجانی چند ثانیه ایست قلبی می کنند. در این لحظه آقای کاظم جلالی وارد می شود و جمعیت را متفرق مي كند. اصولگرایان تندرو در ادامه مظلومانه به آقای لاریجانی نگاه کرده اند و گفته اند یه چیزی هم بگیم دیگه میریم! آقای لاریجانی دلش سوخته و در همان حالت ایست قلبی گفته: باشه!بگید! اصولگرایان تندرو سریع گفته اند: زنده باد بهار، زنده باد احمدی نژاد! و پا به فرار گذاشته اند. این بار آقای کاظم جلالی هم دچار شوك شدند.
تکمله

- سیاستمداران عاقل وقتی به دوران میانسالی می‌رسند میانه‌رو می‌شوند. ولی سیاستمداران تندرو اعتقاد دارند سن فقط یک عدد است و مغز باید جوان باشد.

- سیاستمداران عاقل وقتی راه قبلی خود را شکست خورده می‌بینند خود را مطابق خواسته‌های مردم تغییر می‌دهند اما سیاستمداران تندرو وقتی شکست می‌خورند سعی می‌کنند مردم را به شکل خواسته‌های جدیدشان تغییر دهند.

- سیاستمدار عاقل وقتی طنزهای ما را می‌خواند به یک
«اه اه چه بی مزه» اکتفا می‌کند ولی سیاستمدار تندرو علاوه بر ادای جمله فوق ما را توقیف هم می‌کند، توجه نمی‌کند که
بی مزه‌ها هم باید نان بخورند به‌هرحال.‌‌
دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#80



ماهنامه خط خطی - وحید میرزایی: یعنی حقیقتا تلألو مدیریت گل و بلبلی در کشور را می توان در هماهنگی دستگاه های اجرایی قبل و پس از بروز یک حادثه طبیعی یا غیرمترقبه به عینه مشاهده کرد. نمونه اش همین طوفان اخیر تهران، باور بفرمایید اگر در این نوع حوادث مسئولین چیزی نگویند، میزان خسارات به مقدار چشمگیری کاهش خواهد یافت. برای تبیین این موضوع، فرایند و پروسه وقوع یک حادثه غیرمترقبه و مدیریت آن را بیان می کنیم:

[عکس: 634132_767.jpg]

* مرحله اول: حادثه، بی شعور بدون گرفتن وقت قبلی از سازمان هواشناسی و کاملا سرزده رخ می دهد و مسئولان را به صورت آفتابه به دست - وقتی آب ناگهان قطع می شود - غافلگیر می کند.

* مرحله دوم: مسئولان و سازمان های ذی ربط از بیخ ماجرا را تکذیب و طوری نگاه می کنند که آدم شک می کند، نکند شلوار پایش نیست.

* مرحله سوم: رسانه هایی چون ما که از بی سوژگی و بی خبری رنج می بریم (البته به غیر از رسانه ملی) حادثه را بلافاصله بزرگنمایی کرده و تا جا دارد تشویش اذهان می کنند.

* مرحله چهارم: وقتی مسئله در مرحله قبل بزرگ شد و از در تو نرفت، مسئولان کمی شل می کنند و پایشان به گفتگوی ویژه خبری شبکه دو باز می شود و مرحله «کی بود؟ کی بود؟ من نبودم، دستم بود، تقصیر آستینم بود...» شروع می شود. در این مرحله تناقض گویی مسئولان مختلف به حدی می رسد که در حالی که یکی می گوید الان شب است، آن یکی دارد زیر آفتاب تموز برنزه می کند.

* مرحله پنجم: آقای رحمانی فضلی وزیر کشور در این مرحله وارد شده و کرده و نکرده را تکذیب می کند و رسانه ها را مقصر این حادثه معرفی می کند.

* مرحله ششم: یک حادثه دیگر مانند بارش شهاب سنگ، زلزله یا آتش سوزی رخ می دهد و مردم اتفاق قبل را فراموش می کنند.

* مرحله هفتم: بازگشت به مرحله اول و این سیکل ادامه دارد...
خلاصه که سیستم مدیریت زیبا، شکیل و منظمی داریم، مدیونید اگه بهش بی احترامی یا توهین کنید.

مثال عینی

سیل و توفان جان چند تن از هموطنان مان را گرفت. مدیریت سازمان هواشناسی و مدیریت بحران ضمن تکذیب همزمان این حادثه در جواب خبرنگاری که پرسید: «چرا تعدادی از مردم که بی اطلاع از سیل بودند زیر آوار ناشی از سیل و طوفان ماندند؟» پاسخ داد: «هیچی، علاقمند بودند. از کودکی دوست داشتند سیل و طوفان بیاید، خانه شان تخریب شود و زیر آوار بمانند.»

یکی از ویژگی های بارز مسئولان و خادمان ملت که به یک عادت و رفتار سیاسی و اجتماعی تبدیل شده، این است که دل کندن از مردم و جامعه برایشان سخت و دشوار است و پس از اتمام دوره مسئولیت شان با هر ابزاری شده می خواهند در صدر اخبار و وقایع باقی بمانند.

آقای ضرغامی از نیروهای خودی دلسوز و متعهد که سال ها رییس سازمان صداوسیما بود و با برنامه های متنوع، سیخ در چشمان ملت می کرد، در یکی از پست هایش در اینستاگرام در مورد توافق هسته ای نوشت: «مراقب باشیم آمریکایی ها ساندویچ را جایگزین تحریم ها نکنند. حالا فست فود را بی خیال! خدایی اش یک املت پر گوجه فلفل دار با بربری کنجدی جایگزین دارد؟»

در همین راستا توجه شما را به پست های احتمالی دیگر مسئولین در شبکه های اجتماعی جلب می کنیم:

* مهدی کوچک زاده: مراقب باشیم توافق باعث کم شدن تن صدای مخالف نشود. حالا حنجره پاره شده من را بی خیال، خداییش یک استکان گل گاو زبان و اسطوقدوس که باعث باز شدن صدا و ترمیم تارهای صوتی برای فریادهای رساتر می شود، جایگزین دارد؟

* قالیباف: مراقب باشیم توافق هسته ای باعث تن آسایی، کم کاری و شل شدن عضلات دست و پنجه دولتمردان و مسئولان نشود. خداییش یک آبگوشت پر دنبه با استخوان گوسفند و پیاز که باعث تقویت بازوها و انگشت ها برای فشار دادن گازانبر می شود، جایگزین دارد؟

* محمدرضا رحیمی: مراقب باشیم توافق باعث شفاف شدن اقتصاد، دور زدن تحریم ها و مبارزه با مفسدین اقتصادی نشود. خداییش یک لیوان آب خنک زندان این حرف ها را داره که نویسنده این ستون ما رو سوژه کرده؟ بابا ولم کنین.

* احمدی نژاد: (دبیر سرویس: آقای میرزایی تکیه کلام ها و صحبت های محمود دیگه خیلی قدیمی شدند، مخاطب رو اصلا نمی خندونه. ببین اگه جدید چیزی دو دست و بالش نیست که بخندونه، ردش کن بره و ستون رو همین جا ببند.)

دیشب خوابت را دیدم..
صبح،
شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
پاسخ
سپاس شده توسط:


چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
38 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۰۱-۰۷-۹۴, ۱۱:۰۹ ب.ظ)، لیلی (۳۱-۰۴-۹۴, ۱۱:۱۷ ب.ظ)، varesh (۱۳-۰۴-۹۴, ۱۱:۵۴ ق.ظ)، v.a.y (۲۱-۱۰-۹۴, ۰۷:۳۴ ب.ظ)، شیرین فرهمندپور (۱۷-۰۷-۹۴, ۰۳:۱۱ ب.ظ)، خانوم معلم (۱۷-۰۷-۹۴, ۰۶:۳۸ ب.ظ)، فرميسك (۰۱-۰۷-۹۴, ۰۹:۲۵ ب.ظ)، ****Dayan**** (۱۰-۰۴-۹۴, ۱۲:۳۹ ب.ظ)، Aiden22 (۲۷-۰۲-۹۵, ۰۴:۴۶ ب.ظ)، Neda0077 (۲۱-۱۰-۹۴, ۰۷:۳۵ ب.ظ)، elham zelzele (۱۱-۰۴-۹۴, ۰۵:۲۵ ب.ظ)، کتابدوست (۱۱-۰۷-۹۴, ۰۷:۳۵ ب.ظ)، asma123 (۱۸-۰۵-۹۴, ۰۹:۲۶ ق.ظ)، heliia (۳۱-۰۶-۹۴, ۰۶:۲۰ ب.ظ)، آرام18 (۱۷-۰۷-۹۴, ۰۴:۵۳ ب.ظ)، elaheh.p (۱۰-۰۴-۹۴, ۱۲:۰۵ ق.ظ)، آشوب (۳۱-۰۶-۹۴, ۰۶:۰۳ ب.ظ)، hannaneh (۱۸-۰۵-۹۴, ۱۱:۰۴ ق.ظ)، MaryaM_sh (۱۱-۱۰-۹۴, ۰۵:۰۹ ب.ظ)، رزبیتا (۱۷-۰۷-۹۴, ۰۳:۵۱ ب.ظ)، pooyan (۳۱-۰۶-۹۴, ۰۵:۱۰ ب.ظ)، 1235Setareh (۲۷-۰۶-۹۴, ۱۲:۴۷ ب.ظ)، sarika (۱۱-۱۰-۹۴, ۰۷:۰۸ ب.ظ)، *hasti* (۱۷-۰۷-۹۴, ۰۳:۴۹ ب.ظ)، armiti (۰۴-۰۹-۹۴, ۱۱:۰۴ ب.ظ)، ****نگار**** (۰۷-۱۰-۹۴, ۰۸:۰۳ ب.ظ)، صنم بانو (۳۰-۱۱-۹۶, ۱۰:۰۰ ق.ظ)، شقایق سرخ (۰۷-۱۰-۹۴, ۰۸:۳۳ ب.ظ)، نفس2015 (۰۷-۰۹-۹۴, ۰۴:۱۵ ب.ظ)، محبوب (۰۵-۰۵-۹۵, ۱۲:۵۹ ق.ظ)، AsαNα (۲۷-۰۸-۹۶, ۱۲:۵۲ ق.ظ)، طلسم شده (۰۱-۰۵-۹۵, ۱۲:۱۶ ق.ظ)، دختربهار (۰۹-۰۹-۹۵, ۱۰:۱۸ ب.ظ)، maryam.sh (۰۸-۰۹-۹۵, ۰۷:۳۵ ب.ظ)، minoo_f (۰۲-۰۱-۹۶, ۰۴:۰۳ ب.ظ)، مهرسا1383 (۳۱-۰۴-۹۶, ۰۴:۳۰ ق.ظ)، minaa (۱۶-۰۱-۹۸, ۰۱:۵۹ ق.ظ)، _RaHa_ (۳۰-۱۱-۹۹, ۰۹:۰۲ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان