۰۲-۱۰-۹۶، ۱۱:۳۱ ق.ظ
هر یک از ما زیر سیطره مفهوم حدوث هستیم.
دلیلی در دست نیست که چرا باید به دنیا آمده باشیم. ما تصادف محض هستیم و به هیچگونه در طرح اشیا ضروری نیستیم. بدون اجازه خودمان به درون هستی پرتاب شده ایم و بدون اجازه خودمان از آن اخراج می شویم.
ازین پرتاب شدگی نفرت داریم و از درماندگی ترحم انگیز خودمان در سیلاب شکلها، رنج میبریم و تحلیل می رویم. اندیشه مرگ، ناگزیر زندگیمان را تیره می کند و گرچه تا حدی آزادی احساس می کنیم ولی این آزادی به باری که بر دوش داریم می افزاید چون مسئولیت آنچه را که انجام می دهیم به گردن مان می اندازد.
"نگرانی" تقریبا جوهر آگاهی است. "اضطراب" دست از سرمان بر نمیدارد، چرا که می توانیم به پیش و پس بنگریم.
"ما در جستجو و تشنه " ی دلگرمی و امنیت هستیم. در میان جمع زندگی می کنیم، اما هر یک از ما اساسا احساس تنهایی و در نهایت احساس درماندگی می کنیم.
شرایط ما از قرنهای نخستین بدتر است، چرا اکنون برای بسیاری از ما "خدا دیگر خدایی زنده نیست".
عرصه هستی غیر شخصی شده است و دیگر نه پناهگاهی وجود دارد و نه وعده رستگاری.
ما که به وقوع فنای خویش وقوف داریم، خردمندانه ترین واکنشمان پذیرفتن کامل سرنوشت خویش به عنوان بخشی از نظم طبیعت و وجه اشتراک برای همه انسانها است. .
تنهایی خود را می توانیم با میل "بودن با دیگران " و پذیرش مسئولیت ها و توجه و مراقبت متقابل ،تسکین دهیم. می توانیم با صرف نظر کردن از لذتهای دنیوی و گردن نهادن به اخلاقیات خود بسته،گناهمان را کاهش دهیم. "گردن نهادن به مجموعه ای از قوانین عالیترین شکل آزادی است".
اینچنین بود که به نشانه سپاس از اندیشه هایش در تاریخ 28 ماه مه 1933 شورای عالی دانشگاه فرایبورگ، مارتین هایدگر را به ریاست دانشگاه برگزید،اما او یک سال بعد استعفا داد تا وقتش را صرف تدریس کند.
به حزب ناسیونال سوسیالیست(نازی) پیوست و از دانشجویانش خواست تا " آدولف هیتلر" را به عنوان واقعیت کنونی و آینده ی آلمان و سخنان او را به عنوان قانون بپذیرند!
تفسیرهای زندگی
ویل و آریل دورانت
دلیلی در دست نیست که چرا باید به دنیا آمده باشیم. ما تصادف محض هستیم و به هیچگونه در طرح اشیا ضروری نیستیم. بدون اجازه خودمان به درون هستی پرتاب شده ایم و بدون اجازه خودمان از آن اخراج می شویم.
ازین پرتاب شدگی نفرت داریم و از درماندگی ترحم انگیز خودمان در سیلاب شکلها، رنج میبریم و تحلیل می رویم. اندیشه مرگ، ناگزیر زندگیمان را تیره می کند و گرچه تا حدی آزادی احساس می کنیم ولی این آزادی به باری که بر دوش داریم می افزاید چون مسئولیت آنچه را که انجام می دهیم به گردن مان می اندازد.
"نگرانی" تقریبا جوهر آگاهی است. "اضطراب" دست از سرمان بر نمیدارد، چرا که می توانیم به پیش و پس بنگریم.
"ما در جستجو و تشنه " ی دلگرمی و امنیت هستیم. در میان جمع زندگی می کنیم، اما هر یک از ما اساسا احساس تنهایی و در نهایت احساس درماندگی می کنیم.
شرایط ما از قرنهای نخستین بدتر است، چرا اکنون برای بسیاری از ما "خدا دیگر خدایی زنده نیست".
عرصه هستی غیر شخصی شده است و دیگر نه پناهگاهی وجود دارد و نه وعده رستگاری.
ما که به وقوع فنای خویش وقوف داریم، خردمندانه ترین واکنشمان پذیرفتن کامل سرنوشت خویش به عنوان بخشی از نظم طبیعت و وجه اشتراک برای همه انسانها است. .
تنهایی خود را می توانیم با میل "بودن با دیگران " و پذیرش مسئولیت ها و توجه و مراقبت متقابل ،تسکین دهیم. می توانیم با صرف نظر کردن از لذتهای دنیوی و گردن نهادن به اخلاقیات خود بسته،گناهمان را کاهش دهیم. "گردن نهادن به مجموعه ای از قوانین عالیترین شکل آزادی است".
اینچنین بود که به نشانه سپاس از اندیشه هایش در تاریخ 28 ماه مه 1933 شورای عالی دانشگاه فرایبورگ، مارتین هایدگر را به ریاست دانشگاه برگزید،اما او یک سال بعد استعفا داد تا وقتش را صرف تدریس کند.
به حزب ناسیونال سوسیالیست(نازی) پیوست و از دانشجویانش خواست تا " آدولف هیتلر" را به عنوان واقعیت کنونی و آینده ی آلمان و سخنان او را به عنوان قانون بپذیرند!
تفسیرهای زندگی
ویل و آریل دورانت
برای هر دردی دو درمان است:
سکوت و زمان
سکوت و زمان