امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
کم کم کلمه می شوم|جلیل صفر بیگی
#21
با برگ «بلوط»پیر قنداقم کرد
با شیر پلنگ و شیره ی «ون»پرورد
تا زاده شدم ناف مرا سنگ برید
من را پدرم کوه به دنیا آورد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
من از سر شعر دست اگر بردارم
شاید راحت به زمین بگذارم
خوابم که نمی برد به این زودیها
باید دو هزار گرگ بشمارم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
من سرو به تنم زیاد بود از اول
شالوده ام از تضاد بود از اول
ابعاد مرا عشق به هم ریخته بود
روحم به تنم گشاد بود از اول
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
تاریکم و شب از دل من می جوشد
ــ تکرار به تکرار خودش می کوشد ــ
تکراری ام آن قدر که حالا دیگر
پیراهنم از حفظ مرا می پوشد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
ناگاه به یک نگاه بیرون آورد
می خواست که...اشتباه بیرون آورد
آن شعبده باز پیر یک روز مرا
از داخل این کلاه بیرون آورد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
شیطان و گناه و ...اولش ترسیدیم
تا بالاخره دل تو را دزدیدیم
آنگاه من و خدا به دور آتش
با عشق تو سرخ پوستی رقص یدیم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
یک جای قرار هم ندارد چه کنم؟
نه!راه فرار هم ندارد چه کنم؟
پس من چمدان آرزوهایم را...؟
ایلام قطار هم ندارد چه کنم؟
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
دریا که به موجهای خود می نازد
در موج تن تو رنگ و رو می بازد
حالا بغلت کرده و با امواجش
دور کمر تو دست می اندازد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر اشعار فریدون ایل بیگی .M!!NoO. 34 1,483 ۱۸-۰۷-۹۳، ۰۱:۳۳ ب.ظ
آخرین ارسال: .M!!NoO.
  دو بیتی های جلیل حاجتی | دفتر شعر .M!!NoO. 88 5,947 ۱۸-۰۷-۹۳، ۰۱:۰۶ ب.ظ
آخرین ارسال: .M!!NoO.

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان