۲۹-۱۲-۹۳، ۰۱:۳۶ ب.ظ
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
که با ناز و عشوه به سمت امیر میرفت ولی پاش گیر کرد به آچار فرانسه و افتاد زمین و داد زد:
این چی بود؟؟؟آچار فرانسه این وسط چیکار می کنه؟؟؟؟
منم از فرصت استفاده کردم سریع گفتم:
برای اینکه تو رو بزنه زمین اونجا بوده باهوش!
امیر در حالیکه خندشو کنترل میکرد گفت : اینم جزای کارت
آناهید که چاقو میزدی خونش در نمی اومد از جاش بلند شد و همینطور که به سمت در میرفت گفت :
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
که با ناز و عشوه به سمت امیر میرفت ولی پاش گیر کرد به آچار فرانسه و افتاد زمین و داد زد:
این چی بود؟؟؟آچار فرانسه این وسط چیکار می کنه؟؟؟؟
منم از فرصت استفاده کردم سریع گفتم:
برای اینکه تو رو بزنه زمین اونجا بوده باهوش!
امیر در حالیکه خندشو کنترل میکرد گفت : اینم جزای کارت
آناهید که چاقو میزدی خونش در نمی اومد از جاش بلند شد و همینطور که به سمت در میرفت گفت :