امتیاز موضوع:
  • 3 رای - 4.67 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
☻ داستان با سه کلمه ! ☻
#51
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
که با ناز و عشوه به سمت امیر میرفت ولی پاش گیر کرد به آچار فرانسه و افتاد زمین و داد زد:
این چی بود؟؟؟آچار فرانسه این وسط چیکار می کنه؟؟؟؟
منم از فرصت استفاده کردم سریع گفتم:
برای اینکه تو رو بزنه زمین اونجا بوده باهوش!
امیر در حالیکه خندشو کنترل میکرد گفت : اینم جزای کارت
آناهید که چاقو میزدی خونش در نمی اومد از جاش بلند شد و همینطور که به سمت در میرفت گفت :
سپاس شده توسط:
#52
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
که با ناز و عشوه به سمت امیر میرفت ولی پاش گیر کرد به آچار فرانسه و افتاد زمین و داد زد:
این چی بود؟؟؟آچار فرانسه این وسط چیکار می کنه؟؟؟؟
منم از فرصت استفاده کردم سریع گفتم:
برای اینکه تو رو بزنه زمین اونجا بوده باهوش!
امیر در حالیکه خندشو کنترل میکرد گفت : اینم جزای کارت
آناهید که چاقو میزدی خونش در نمی اومد از جاش بلند شد و
همینطور که به سمت در میرفت گفت :
امیر پاشو بریم،
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
سپاس شده توسط:
#53
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدم به چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
که با ناز و عشوه به سمت امیر میرفت ولی پاش گیر کرد به آچار فرانسه و افتاد زمین و داد زد:
این چی بود؟؟؟آچار فرانسه این وسط چیکار می کنه؟؟؟؟
منم از فرصت استفاده کردم سریع گفتم:
برای اینکه تو رو بزنه زمین اونجا بوده باهوش!
امیر در حالیکه خندشو کنترل میکرد گفت : اینم جزای کارت
آناهید که چاقو میزدی خونش در نمی اومد از جاش بلند شد و
همینطور که به سمت در میرفت گفت :
امیر پاشو بریم،
امیر بی حوصله از جا بلند شد و
قلبم ایستاد.!
به تماشــای رفتنت...

سپاس شده توسط:
#54
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدم به چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
که با ناز و عشوه به سمت امیر میرفت ولی پاش گیر کرد به آچار فرانسه و افتاد زمین و داد زد:
این چی بود؟؟؟آچار فرانسه این وسط چیکار می کنه؟؟؟؟
منم از فرصت استفاده کردم سریع گفتم:
برای اینکه تو رو بزنه زمین اونجا بوده باهوش!
امیر در حالیکه خندشو کنترل میکرد گفت : اینم جزای کارت
آناهید که چاقو میزدی خونش در نمی اومد از جاش بلند شد و
همینطور که به سمت در میرفت گفت :
امیر پاشو بریم،
امیر بی حوصله از جا بلند شد وگفت : من خستم و جایی نمیام
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه


 
سپاس شده توسط:
#55
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدم به چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
که با ناز و عشوه به سمت امیر میرفت ولی پاش گیر کرد به آچار فرانسه و افتاد زمین و داد زد:
این چی بود؟؟؟آچار فرانسه این وسط چیکار می کنه؟؟؟؟
منم از فرصت استفاده کردم سریع گفتم:
برای اینکه تو رو بزنه زمین اونجا بوده باهوش!
امیر در حالیکه خندشو کنترل میکرد گفت : اینم جزای کارت
آناهید که چاقو میزدی خونش در نمی اومد از جاش بلند شد و
همینطور که به سمت در میرفت گفت :
امیر پاشو بریم،
امیر بی حوصله از جا بلند شد وگفت : من خستم و جایی نمیام
جیغ آناهید رفت رو اعصابم!
قلبم ایستاد.!
به تماشــای رفتنت...

سپاس شده توسط:
#56
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدم به چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
که با ناز و عشوه به سمت امیر میرفت ولی پاش گیر کرد به آچار فرانسه و افتاد زمین و داد زد:
این چی بود؟؟؟آچار فرانسه این وسط چیکار می کنه؟؟؟؟
منم از فرصت استفاده کردم سریع گفتم:
برای اینکه تو رو بزنه زمین اونجا بوده باهوش!
امیر در حالیکه خندشو کنترل میکرد گفت : اینم جزای کارت
آناهید که چاقو میزدی خونش در نمی اومد از جاش بلند شد و
همینطور که به سمت در میرفت گفت :
امیر پاشو بریم،
امیر بی حوصله از جا بلند شد وگفت : من خستم و جایی نمیام
جیغ آناهید رفت رو اعصابم!
-تو غلط میکنی که

شِیـطاטּ نیـستَم

فِرشـته هـَم نیـستم

فـَقط دُختَـرم!

ازنـوعِ سـاده اش...

حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم

فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب

تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟


سپاس شده توسط:
#57
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدم به چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
که با ناز و عشوه به سمت امیر میرفت ولی پاش گیر کرد به آچار فرانسه و افتاد زمین و داد زد:
این چی بود؟؟؟آچار فرانسه این وسط چیکار می کنه؟؟؟؟
منم از فرصت استفاده کردم سریع گفتم:
برای اینکه تو رو بزنه زمین اونجا بوده باهوش!
امیر در حالیکه خندشو کنترل میکرد گفت : اینم جزای کارت
آناهید که چاقو میزدی خونش در نمی اومد از جاش بلند شد و
همینطور که به سمت در میرفت گفت :
امیر پاشو بریم،
امیر بی حوصله از جا بلند شد وگفت : من خستم و جایی نمیام
جیغ آناهید رفت رو اعصابم!
-تو غلط میکنی که می خوای با این دختره
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
سپاس شده توسط:
#58
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدم به چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
که با ناز و عشوه به سمت امیر میرفت ولی پاش گیر کرد به آچار فرانسه و افتاد زمین و داد زد:
این چی بود؟؟؟آچار فرانسه این وسط چیکار می کنه؟؟؟؟
منم از فرصت استفاده کردم سریع گفتم:
برای اینکه تو رو بزنه زمین اونجا بوده باهوش!
امیر در حالیکه خندشو کنترل میکرد گفت : اینم جزای کارت
آناهید که چاقو میزدی خونش در نمی اومد از جاش بلند شد و
همینطور که به سمت در میرفت گفت :
امیر پاشو بریم،
امیر بی حوصله از جا بلند شد وگفت : من خستم و جایی نمیام
جیغ آناهید رفت رو اعصابم!
-تو غلط میکنی که می خوای با این دختره باشی و منو دک کنی

شِیـطاטּ نیـستَم

فِرشـته هـَم نیـستم

فـَقط دُختَـرم!

ازنـوعِ سـاده اش...

حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم

فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب

تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟


سپاس شده توسط:
#59
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدم به چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
که با ناز و عشوه به سمت امیر میرفت ولی پاش گیر کرد به آچار فرانسه و افتاد زمین و داد زد:
این چی بود؟؟؟آچار فرانسه این وسط چیکار می کنه؟؟؟؟
منم از فرصت استفاده کردم سریع گفتم:
برای اینکه تو رو بزنه زمین اونجا بوده باهوش!
امیر در حالیکه خندشو کنترل میکرد گفت : اینم جزای کارت
آناهید که چاقو میزدی خونش در نمی اومد از جاش بلند شد و
همینطور که به سمت در میرفت گفت :
امیر پاشو بریم،
امیر بی حوصله از جا بلند شد وگفت : من خستم و جایی نمیام
جیغ آناهید رفت رو اعصابم!
-تو غلط میکنی که می خوای با این دختره باشی و منو دک کنی
امیر که حس بدجنسیش گل کرده بود
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه


 
سپاس شده توسط:
#60
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدم به چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
که با ناز و عشوه به سمت امیر میرفت ولی پاش گیر کرد به آچار فرانسه و افتاد زمین و داد زد:
این چی بود؟؟؟آچار فرانسه این وسط چیکار می کنه؟؟؟؟
منم از فرصت استفاده کردم سریع گفتم:
برای اینکه تو رو بزنه زمین اونجا بوده باهوش!
امیر در حالیکه خندشو کنترل میکرد گفت : اینم جزای کارت
آناهید که چاقو میزدی خونش در نمی اومد از جاش بلند شد و
همینطور که به سمت در میرفت گفت :
امیر پاشو بریم،
امیر بی حوصله از جا بلند شد وگفت : من خستم و جایی نمیام
جیغ آناهید رفت رو اعصابم!
-تو غلط میکنی که می خوای با این دختره باشی و منو دک کنی
امیر که حس بدجنسیش گل کرده بود
-گفت من عاشق همین دخترم
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  داستان با سه کلمه (سری جدید ) ثـمین 26 1,291 ۲۳-۱۰-۹۵، ۰۵:۵۰ ب.ظ
آخرین ارسال: ستاره ی احساس
Shocked ☻ داستان با سه کلمه ! ☻ sadaf 171 7,974 ۳۰-۰۸-۹۵، ۱۲:۳۰ ق.ظ
آخرین ارسال: AsαNα
  داستان نفر قبل رو ادامه بده (دور دوم) ****Dayan**** 26 1,615 ۰۳-۰۶-۹۵، ۰۲:۴۸ ب.ظ
آخرین ارسال: • Niha •

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
21 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
sadaf (۰۷-۰۹-۹۴, ۱۱:۰۷ ب.ظ)، N!rvana (۰۷-۰۹-۹۴, ۰۴:۵۵ ب.ظ)، .ShahrzaD. (۰۱-۰۵-۹۴, ۱۰:۵۹ ب.ظ)، نويد (۰۶-۰۵-۹۴, ۰۹:۲۰ ب.ظ)، شیرین فرهمندپور (۱۵-۰۸-۹۴, ۱۰:۵۷ ق.ظ)، Ar.chly (۱۰-۰۹-۹۴, ۰۵:۰۲ ب.ظ)، ****Dayan**** (۰۶-۰۹-۹۴, ۱۱:۱۰ ب.ظ)، "MJ" (۱۱-۰۹-۹۴, ۰۳:۳۱ ب.ظ)، heliia (۰۵-۰۵-۹۴, ۰۶:۰۱ ب.ظ)، آشوب (۱۷-۰۵-۹۴, ۰۸:۲۸ ب.ظ)، zeinab.r.1999 (۰۵-۰۵-۹۴, ۰۵:۰۳ ب.ظ)، hannaneh (۰۱-۰۵-۹۴, ۱۱:۳۵ ب.ظ)، MaryaM_sh (۲۵-۰۹-۹۴, ۰۹:۲۴ ب.ظ)، dakhtare-darya (۱۷-۰۵-۹۴, ۰۸:۲۴ ب.ظ)، 2fan2314 (۱۲-۰۹-۹۴, ۰۱:۴۷ ب.ظ)، mania (۰۴-۰۹-۹۴, ۰۶:۰۰ ب.ظ)، fatemeh . R (۲۶-۰۹-۹۴, ۰۷:۵۵ ب.ظ)، barooni (۰۶-۰۹-۹۴, ۰۸:۱۷ ب.ظ)، شقایق سرخ (۰۵-۰۹-۹۴, ۰۴:۳۸ ق.ظ)، نفس2015 (۰۴-۰۹-۹۴, ۱۰:۲۲ ب.ظ)، d.ali (۱۰-۰۸-۹۶, ۱۱:۰۸ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان