ارسالها: 101,896
موضوعها: 13,760
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
24,167
سپاسها: 28895
33520 سپاس گرفتهشده در 19342 ارسال

به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه
ارسالها: 3,008
موضوعها: 57
تاریخ عضویت: بهمن ۱۳۹۳
اعتبار:
3,419
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال


به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال
شِیـطاטּ نیـستَم
فِرشـته هـَم نیـستم
فـَقط دُختَـرم!
ازنـوعِ سـاده اش...
حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم
فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب
تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟
ارسالها: 3,539
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۳
اعتبار:
5,016
سپاسها: 0
17 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال

به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
[url=http://s2.server-dl.asia/mr-reese/single/july/week1/Lindsey%20Stirling%20-%20The%20Arena%20-%20MP3%20128.mp3][/url]
ارسالها: 3,008
موضوعها: 57
تاریخ عضویت: بهمن ۱۳۹۳
اعتبار:
3,419
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال


ارسال: #33
RE: ☻ داستان با سه کلمه ! ☻
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد....پیچ و تابی به گردن ش
شِیـطاטּ نیـستَم
فِرشـته هـَم نیـستم
فـَقط دُختَـرم!
ازنـوعِ سـاده اش...
حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم
فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب
تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟
ارسالها: 101,896
موضوعها: 13,760
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
24,167
سپاسها: 28895
33520 سپاس گرفتهشده در 19342 ارسال

به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه
ارسالها: 3,008
موضوعها: 57
تاریخ عضویت: بهمن ۱۳۹۳
اعتبار:
3,419
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال


به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر
شِیـطاטּ نیـستَم
فِرشـته هـَم نیـستم
فـَقط دُختَـرم!
ازنـوعِ سـاده اش...
حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم
فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب
تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟
ارسالها: 101,896
موضوعها: 13,760
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
24,167
سپاسها: 28895
33520 سپاس گرفتهشده در 19342 ارسال

به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه
ارسالها: 3,008
موضوعها: 57
تاریخ عضویت: بهمن ۱۳۹۳
اعتبار:
3,419
سپاسها: 0
0 سپاس گرفتهشده در 0 ارسال


داستان با سه کلمه ! ☻
به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش
شِیـطاטּ نیـستَم
فِرشـته هـَم نیـستم
فـَقط دُختَـرم!
ازنـوعِ سـاده اش...
حـَـوا گونہ فـِکـر میـکُنم
فَقـط بـہ خاطـِرِ یـک ســیب
تـا کـُجا بایَـد تـاواטּ داد...؟
ارسالها: 27,690
موضوعها: 1,657
تاریخ عضویت: دى ۱۳۹۲
اعتبار:
12,489
سپاسها: 35
154 سپاس گرفتهشده در 10 ارسال



به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ارسالها: 101,896
موضوعها: 13,760
تاریخ عضویت: مهر ۱۳۹۱
اعتبار:
24,167
سپاسها: 28895
33520 سپاس گرفتهشده در 19342 ارسال

به به چه روز خوبی هست امروز من میخوام کولاک کنم خمیازه ای کشیدم و پتو رو از روم کنار زدم یهوصدایی با عصبانیت گفت : هوی چه خبرته ؟؟
فکر کنم بازم اومدن......دو دستی کوبیدم تو سر خودم ......وای خدا بد بخت شدم
اینا چرا اینطورین ؟!
صدای عصبانی امیر منو از افکارم خارج کرد
-با توام غوغا ، پاشو لنگ ظهره
با عصبانیت زل زدمبه چشمای عسلیش و گفتم :
-به تو چه منو با این اسم صدا نکن
پوزخندی زد و با لحن مسخره گفت:
-چشم امر دیگه ای
با پرویی گفتم : ناهار امروز با تو
پوفی کرد و آروم زیر لب گفت : به همین خیال باش
-اتفاقا تو همین خیالم
با خنده گفت : دختر تو چه پرویی ، خودتو تو آینه نگاه کردی
-آره و به این نتیجه رسیدم که خیلی خوشگلم
- گفت:هه فکر کردی عمرا
در باز شد وچشمم خورد به آناهید که سانتال مانتال آماده ى بيرون رفتن ـه
وارد اتاق شد.....پیچ و تابی به گردن ش داد
به صورت قهر سرمو برگردوندم
خدا میدونه چقدر از دستش عصبانی بودم از اینکه چغلی منو پیش امیر بیشور کرده بود .
امیر یه نگاهی به من کرد و یه نگاهی به آناهید
بازنده میگه میشه اما سخته
برنده میگه سخته اما میشه