ایران رمان

نسخه‌ی کامل: دست نوشته های پرویز مصدق
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8
میراث رفتنت
منم و این کوچه های مکرّر
در پرسه های بی نشان
من به دنبال کسی می گردم
کاش !
دستم را رها نمی کردی !
تو آیا ...
مرا ندیده ای ؟
چیزی در تو
مرا به دلدادگی می برد
آن سان که گل ها
با کمند عطرها
پروانه ها را به دام می کشند
چیزی در تو
مرا به احساس عاشقانه می برد
آن سان که برکه ها
ترانۀ رنگین کمان ها را
با لحن لالائی
برای ماه می خوانند
چیزی در تو
مرا به جاهائی می برد
که هرگز نرفته ام
به سلام اوّلین گل سرخ
به حضور سبز دستانت
به آغوش اوّلین شب عشق
که پر از نازُ نیازُ بوسه است
چیزی در تو
دنیا را خالی می کند
تا تو تنهااوی من باشی !
دورترین
نیمکت دنیا را می خواهم
در سکوت یک شب بارانی
بدون شرح
این روزها
با هر صدائی بر می گردم
و هر بار باید
به روی دلم نیاورم
که تو نبودی
از تو که حرف می زنم
چنان نوبرانه می شوم
که بهار هم
دهانش آب می افتد !
یک قفس پروازم
آسمان می خواهم
پیراهن آبی ات را تن کن
خورشید
از چشمان شرقی تو می خیزد
سرزمین من
پر از مزارع آفتابگردان ست
اینجا عشق
به افق باران
رأس دلتنگی ست
آنجا را نمی دانم !
دلم
نامۀ عاشقانه ای ست
برای هیچ کس
که بعد از من باد آن را
در کوچه های شب
برای پنجره هائی
که ماهشان مرده است
زمزمه خواهد کرد !
شلوغ ترین جای دنیاست تنهائیم
با خیال تو !
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8