امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار بیژن جلالی
#1
Thumbs Up 
زندگی نامه شاعر

بیژن جلالی در آخرین شب آبان ماه 1306 خورشیدی در تهران به دنیا آمد . وی چند ماهی در رشته ی فیزیک دانشگاه تهران و چند سالی در رشته ی علوم طبیعی دانشگاه های تولز و پاریس درس خواند . همه آنها نیمه کاره ماند . زیرا علاقه به شعر و ادب ، مسائل فکری و ادبی و گشت و گذار آزاد در زمینه های فلسفه و هنر و ادبیات ، او را از انضباط و نظم درس خواندن دور کرد . در بازگشت ، در رشته ی زبان و ادبیات فرانسوی دانشگاه تهران نام نوشت . دوره ی لیسانس را به پایان برد . علاقه به شعر و ادب ، فلسفه و عرفان ، زندگی در محیط فرهنگی خاندان هدایت ، گفتگو با دایی اش صادق هدایت و تاثیر پذیری از او و اقامت پنج ساله ی دوره ی جوانی در فرانسه ، پیوند هایی میان جلالی و نوشتن به وجود آورد . پس از اینکه به ایران بازگشت و توانست با فراغ بیشتری بخواند و بیاندیشد و بنویسد ، تامل های شاعرانه اش نظم گرفت . توانست از ادای معانی ذهنی خود بر آید . او از آغاز دهه ی چهل این تامل ها را به نشر سپرد . سروده هایش در مجموع با تلقی مثبت و گشاده رویانه ای از اهل ادب معاصر رو به رو شد . هرچند شعر هایش همه سپید بود و به نسبت هم نسلانش تا حدی دیر به انتشار آنها پرداخت . جلالی ازدواج نکرد . زندگی اش در سکوت و با آرامش خاص ادامه داشت . چند روزی پس از نیمه آذر ماه 1378 دچار سکته مغزی شد . اندکی بیش از یک ماه را در اغما گذراند و در روز آدینه ی بیست و چهار دی ماه همان سال در هفتادو دو سالگی زندگی را بدرود گفت.
پاسخ
سپاس شده توسط:
#2
اینجا از پله های حزن
بالا می روم
و باز هم چند چراغ است
و چند چهره آشنا
و تلخی قهوه و سیـ ـگار
و چون ابری بر تنهایی خود
می بارم
و چوب میز و صندلی کافه شوکا
برایم واقعیتی است برتر
و شهر در زیر نگاهم جان
می سپارد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#3

آزرده از هیچ
آزرده از همه چیز
زخمهایی بر صورت داشت
که گویی لبخند می زد
ولی در گریبان خود می گریست
و بر لبخند خود می گریست
پاسخ
سپاس شده توسط:
#4
فصلی است پایان یافته
ولی خورشید همانجاست
و تقویم همان روز را نشان می دهد
ولی دانه های برف است
که چهره سوزان خورشید را
درتابستانم می پوشاند
پاسخ
سپاس شده توسط:
#5
در چه ساعت و چه روزی
شعر گفته ام
و کتابهایم را در کدام سال
چاپ کرده ام
هیچکدام را به خاطر
ندارم
پاسخ
سپاس شده توسط:
#6
شعر را برای سرگرم کردن
و خوشحال کردن من
به من دادند
و من باید امانتشان را
به آنها باز گردانم
پاسخ
سپاس شده توسط:
#7
چند تن از خدایان آمدند
نه صورتشان را می بینم
و نه اسمشان را می دانم
و معبدی را نشان دادند
فراسوی ابرها
و در آن سوی خورشید
من ِمن را به رحمت فراموشی
امیدوار کردند
پاسخ
سپاس شده توسط:
#8
بعد از باران
آفتاب شده
و قطره هاي باران
سر شاخه هاي درخت
مثل ستاره ها
چشمك مي زنند
پاسخ
سپاس شده توسط:
#9
شبحي از سكوت را
خواهند ديد
آنگاه كه سر خود را
بالا خواهند گرفت
براي ديدن من
آنها كه دفترهاي شعرم را
بعد از من ورق
خواهند زد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#10
تنها گذشته اي را كه
به ياد مي آورم
گذشته شعرهايم
هستند
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,548 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,144 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,617 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان