ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
از دلت بپرس مال کيست ؟
تو مال منی
خودم کشفت کرده ام
تو با من می خندي
با من گريه می کنی
درد دلت را به من می گويی
ديوانه
دلت برايِ من تنگ می شود
ضربان قلبت با من بالا می رود
با سکوتم ، با صدايم
با حضورم ، با غيبتم
تو مال منی
اين بلاها را خودم سرت آورده ام
به من می گويی دوستت دارم
و دوست داری
آن را از زبان من
فقط من بشنوی
برای که می توانی خودت را لوس کنی ؟
نازت را بخرد
و به تو دست نزند ؟
چه کسی با يک کلمه
با يک نگاه
دلت را می ريزد ؟
بعد خودش آن را جمع می کند و سرِ جايش می گذارد ؟
چه کسی احساساتت را تر و خشک می کند ؟
اشکت را درمي آورد
بعد پاک می کند ؟
چه کسی پيش از آن که حرفت را شروع کنی
تا ته آن را نفس می کشد ؟
ديوانه
من زحمتت را کشيده ام ، تا بفهمی هنوز می تواني
شيطنت کنی ، انتظار بِکشی ، تپش قلب بگيری ، عاشق شوی
تو حق نداری خودت را از من و من را از خودت بگيری
تو حق نداری ، " خودت " را از " خودت " بگيری
من شکايت می کنم از طرف هر دويمان
از تو
به تو
چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند ، دانه می پاشد
تا کلمات مثل کبوتر
از سر و کول من بالا بروند ؟
چه کسی همان بلاهايی را که من سرِ تو آوردم
سرِ من آورده ؟
من مال توام
ديوانه
زحمتم را کشيده ای
کشفم کرده ای
نترس
چند سوال می پرسم و می روم
يک : چند سال پيرت کرده اند ؟
دو : چند سال جوانت کرده ام ؟
سه : از دلت بپرس مال کيست ؟
چهار : اگر جايی خدا بودي ، با ما چه مي کردي ؟
پنج : کجا برويم ؟
دستت را به من بده ..
{ افشين يداللهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
به نابودی کشوندیم تا بدونم ، همه بود و نبود من تو بودی ..
بدونم بی تو تنهام هرچی باشم ، بی تو هیچم ،
بدونم فرصت بودن تو بودی ..
همه دنیا بخواد و تو بگی نه ، نخواد و تو بگی آره ، تمومه
همین که اول و آخر تو هستی ، به محتاج تو ، محتاجی حرومه
پریشون چه چیزا که نبودم ، دیگه میخوام پریشون تو باشم
تویی که زندگیمو آبرومو ، باید هر لحظه مدیون تو باشم
فقط تو می تونی کاری کنی که، دلم از این همه حسرت جدا شه
به تنهاییت قسم تنهای تنهام ، اگه دستم تو دست تو نباشه ..
{ افشین یدالهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
همین که پیش هم باشیم ، همین که فرصتی باشه
همین که گاهی چشمامون ، تو چشم آسمون واشه
همین که گاهی دنیار و با چشمای تو می بینم
همین که چشم به راه تو میون آینه می شینم
بازم حس می کنم زنده ام
بازم حس می کنم هستم
بگو با بودنت دل رو
به کی غیر تو می بستم ..
همین که میشه یادت بود ، تو روزایی که درگیرم
که گاهی ساده می خندم ، گاهی سخت دلگیرم
همین احساس خوبی که
دلت سهم منو داده
همین که اتفاق عشق
برای قلبم افتاده
بازم حس می کنم زنده ام بازم حس می کنم هستم
بگو با بودنت دل رو به کی غیر تو می بستم ..
{ افشین یداللهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
خسته تر از صدای من ... گریه ی بی صدای تو
حیف که مانده پیش من ، خاطره ات به جای تو
رفتــی و آشنای تو بی تو غریب ماند و بس
قلب شکسته اش ولی ... پاک و نجیب ماند و بس
طعنه به ماجــرا بزن ؛ اسم مرا صدا بـزن
قلب مرا ستاره کن دل به ســتاره ها بزن
تکـیه به شانه ام بده ، دل به تــرانه ام بده
راوی آوارگــی ام ... راه به خانه ام بده
یک سره فتح می شوم با تــو اگر خطر کنم
سایه ی عشق می شوم با تــو اگر سفر کنم
شب شکن صد آینه ! با شب ِ من چه می کنی ؟
این هــمه نور داری و ... صحبت ِ سایه می کنی
وقت غــروب ِ آرزو ، بهت ِ مرا نظــاره کن
با تــو طلوع می کنم ؛ ولــوله ای دوباره کن
با تـــو چه فرق می کند زنــده و مــرده بودنم
کاش خجــل نباشم از ... زخم نخــورده بودنم
{ افشین یداللهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
وقتی گــریبان عدم با دست خلقت مــی درید
وقتی ابد چشم ِ تــو را پیش از ازل مــی آفرید
وقتی زمــین ناز تو را در آسمـان ها می کشید
وقتــی عطش طعم تو را با اشک هایم می چشید
من عاشق چشمت شدم ؛ نه عقل بود و نه دلی
چیــزی نمی دانم از این دیوانگــی و عاقلی
یک آن شد این عاشق شدن ... دنیا همان یک لحظه بود
آن دم که چــشمانت مرا ، از عمق چشــمانم ربود
وقتــی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد
آدم زمـــینی تر شد و ... عالم به آدم سجده کرد
من بــودم و چشمان تو ؛ نه آتشــی و نه گِـلی
چــیزی نمی دانم از این دیــوانگی و عاقلی
{ افشین یــداللهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود مست می رود
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست میرود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود
گاه یکسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود
اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود
این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود ..
{ افشین یداللهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ر سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرحم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت ..
{ افشین یداللهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
تا آخر عمر
درگير من خواهي بود
و تظاهر مي کني که نيستي
مقايسه تو را
از پا در خواهد آورد
من
مي دانم به کجاي قلبت
شليک کرده ام
تو
ديگر
خوب نخواهي شد ..
{ افشين يداللهي }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
فکر مي کنم
ما ديشب مُرده باشيم
مگر آنجا بهشت نبود ؟
مگر هرچه خواستيم ، نشد ؟
حالا هم احساس مي کنم
فرشته ها تو را بُرده اند که بيارايند
و پيش من باز گردانند
من ، يا مُرده ام
يا ، ديوانه شده ام ..
{ افشين يداللهي }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...
ارسالها: 26,357
موضوعها: 13,060
تاریخ عضویت: فروردین ۱۳۹۲
اعتبار:
18,994
سپاسها: 7436
11273 سپاس گرفتهشده در 3736 ارسال
مرز در عقل و جنون باریک است
كفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سردرگم
مثل ویرانی و بهت مردم
گیسویت تعزیتی از رویا
شب طولانی خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنجیر است
زخم من تشنهتر از شمشیر است
مستم از جام تهی حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی
عشق تو پشت جنون محو شده
هوشیاریست مگو سهو شده
من و رسوایی و این بار گناه
تو و تنهایی و آن چشم سیاه
از من تازه مسلمان بگذر، بگذر
بگذر، از سر پیمان بگذر، بگذر
دِین دیوانه به دین عشق تو شد
جادهی شك به یقین عشق تو شد
مستم از جام تهی، حیرانی
باده نوشیده شده پنهانی ..
{ افشین یداللهی }
دیشب خوابت را دیدم..
صبح، شمعداني باغچه مان گل از گلش شکفته بود...