امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اشعار شاه نعمت الله ولی (غزلیات)


1253

بندگانه گفتم ای سلطان گدای خود ببین
گفت ای درویش ما تو پادشاهی خود ببین

سر بنه بر درگه ما سر از آنجا برمدار
بر در خلوتسرای ما سرای خود ببین

دردمندانه بیا درمان خود از ما طلب
دُرد درد ما بنوش آنگه دوای خود ببین

گوشهٔ میخانهٔ ما جنت المأوی بود
در چنین خوش خانه ای بخرام و جای خود ببین

نیک و بد گر می کنی یابی سزای خویشتن
نیک نیک اندیشه کن از خود سزای خود ببین

پا ز ره بیرون نهادی سنگ بر پایت زدند
بعد از این گر رهروی در پیش پای خود ببین

عاشقانه خوش در آ در بحر بی پایان ما
نعمت الله را بجوی و آشنای خود ببین
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


1254

جامیم و شراب این عجب بین
مستیم و خراب این عجب بین

این طرفه که هم مئیم و هم جام
هم آب و حباب این عجب بین

در صورت موج و جو و دریا
مائیم حجاب این عجب بین

ما تشنه لبیم و آب جوئیم
با چشم پر آب این عجب بین

ما نقش خیال خوش بینیم
رفتیم به خواب این عجب بین

جان است نقاب روی جانان
بردار نقاب این عجب بین

دیدیم وجود نعمت الله
چون جام شراب این عجب بین
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


1255

باده می نوش و جام را می بین
خلق را مظهر خدا می بین

قدمی نه به خلوت درویش
پادشه همدم گدا می بین

ای که گوئی کجا توانم دید
دیده بگشا و هر کجا می بین

نور چشمست و در نظر پیداست
نظری کن به چشم ما می بین

نالهٔ زار مبتلا بشنو
حال مسکین مبتلا می بین

دُرد دردش مدام می نوشم
همدم ما شو و دوا می بین

نعمت الله را به دست آور
سید و بنده را بیا می بین
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


1256

هرچه بینی به نور او می بین
بلکه او را به او نکو می بین

نظری کن در آینه بنگر
خود و معشوق روبرو می بین

زلف محبوب را به دست آور
زلف بگشا و مو به مو می بین

خوش درین بحر ما در آ با ما
آب می جو و سو به سو می بین

یکی اندر یکی ، یکی باشد
گرتو احول شدی به دو می بین

در خرابات عشق مستانه
جام می نوش و هم سبو می بین

غیر او نیست سید و بنده
سید و بنده را به او می بین
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


1257

آن چنان حضرتی چنین می بین
چشم بگشا همان همین می بین

جام و می را به همدگر دریاب
نظری کن به آن و این می بین

ذره و آفتاب در نظر است
تیز می بین و خرده بین می بین

جام گیتی نما به دست آور
روبرو یار همنشین می بین

حسن او را نگر به دیدهٔ او
نور آن روی نازنین می بین

نور چشم است و دیدهٔ روشن از او
دیده و نور را قرین می بین

نعمت الله امین حضرت اوست
آن امانت نگر امین می بین
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


1258

نور رویش به چشم او می بین
گل وصلش به دست او می بین

از سر جان روان چو ما برخیز
جاودان پیش عاشقان بنشین

ما حبابیم و عین ما آب است
نظری هم به عین ما بگزین

دل ما انقیاد محبوب است
به از این دین ما که دارد دین

چین زلفش صبا دهد بر باد
این خطابین که می رود بر چین

عشقش مستست و عقل مخمور است
کی کند عشق عقل را تمکین

ذوق سید حباب می بخشد
تا ابد گو ذوق به او آمین
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


1259

آب می جوئی بیا با ما نشین
تشنه ای با ما درین دریا نشین

خیز دستی برفشان پائی بکوب
آنگهی مستانه خوش اینجا نشین

چون در آمد عشق عقل از جا برفت
پست شد آن خواجهٔ بالا نشین

خط موهوم است عالم طرح کن
بر سریر سر او ادنی نشین

بحری ای باید درین دریای ما
خود کی آید سوی ما صحرانشین

عقل را از در بران گر عاشقی
پیش آن معشوق بی همتا نشنین

نعمت الله را ببین در عین ما
عارفانه خوش بیا با ما نشین
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


1260

ذوق ما داری بیا با ما نشین
عاشقانه خوش درین دریا نشین

چست برخیز از سر هر دو جهان
بر در یکتای بی همتا نشین

چشم ما روشن به نور روی اوست
خوش بیا بر دیدهٔ بینا نشین

سر بنه در پای خم رندانه وار
در خرابات فنا بالا نشین

گرد نقطه مدتی کردی طواف
دایره گر شد تمام از پانشین

گر نیابی همدمی و محرمی
همنشین خود شود تنها نشین

مجلس عشق است و ما مست و خراب
نعمت الله بایدت با ما نشین
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


1261

خوش بیا با ما درین دریا نشین
آبرو می بایدت با ما نشین

مجلس عشق است و ما مست و خراب
عاشقانه خوش بیا اینجا نشین

خانهٔ دل خلوت خالی اوست
جاودان در جنت المأوی نشین

از بلا چون کار ما بالا گرفت
گر بلائی یافتی بالا نشین

این و آن بگذار برخیز از همه
همچو ما با یار بی همتا نشین

جمله اشیا مصحف آیات اوست
شرح اسما خوان و با اسما نشین

در خرابات مغان سید بجو
سر بنه در پای خم از پا نشین
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


1262

بر در می فروش خوش بنشین
جام می را بنوش خوش بنشین

پرده را ز خویشتن مدران
سِر خود را بپوش خوش بنشین

این نصیحت نکوست یادش دار
حلقه ای کن به گوش خوش بنشین

درد اگر هست خوش خوشی می جوش
ور تو صافی مجوش خوش بنشین

از سر کاینات خوش برخیز
تا بیائی به هوش خوش بنشین

در سمرقند اگر نیابی یار
خوش برو تا بلوش خوش بنشین

در خرابات نعمت الله را
گر بیابی به گوش خوش بنشین
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,595 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,164 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,643 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
15 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۶-۰۱-۹۵, ۱۲:۰۲ ب.ظ)، sadaf (۱۸-۰۴-۹۴, ۰۱:۰۱ ق.ظ)، ×دختر بهار× (۱۰-۰۶-۹۴, ۰۶:۰۲ ب.ظ)، adonis (۱۲-۰۴-۹۴, ۰۲:۰۴ ب.ظ)، ~ MoOn ~ (۲۹-۰۴-۹۴, ۰۴:۴۸ ب.ظ)، ملکه برفی (۱۰-۱۰-۹۴, ۰۲:۱۶ ق.ظ)، Ar.chly (۱۳-۰۴-۹۵, ۰۳:۲۵ ب.ظ)، hannaneh (۲۸-۰۴-۹۴, ۰۱:۵۱ ب.ظ)، هبوط (۲۷-۰۵-۹۴, ۰۷:۳۸ ب.ظ)، nza3380 (۰۶-۰۸-۹۴, ۰۴:۴۴ ب.ظ)، fatemeh . R (۲۸-۰۴-۹۵, ۰۵:۵۹ ب.ظ)، barooni (۲۴-۱۰-۹۴, ۰۷:۵۶ ب.ظ)، صنم بانو (۰۲-۰۶-۹۶, ۰۸:۵۱ ق.ظ)، دخترشب (۱۵-۰۸-۹۶, ۰۱:۰۷ ق.ظ)، d.ali (۰۴-۰۹-۹۵, ۰۴:۲۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان