امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اعترافات مترسک فراری ؛ شهریار بهروز
#41
از تویِ کیفِ پولِ چرمیِ ساییده اش
عکسی نشانم داد : زن بود وُ بچه ای
گفتم :
زنِ زیبایی داری , پسرِ شیرینی .
گفت :
داشتم ...
_ صداش بم شده بود _

دیگر حرفی نزدیم ,
سیـ ـگار تعارف کردم وُ کشیدیم
برف هم
در نفس هایمان , می بارید
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
گاهی که بهانه گیر می شد
موهاش
نوازش می خواست

با شما هستم
شمایی که جایِ من نشسته ای :
موهاش
آه موهاش
گاهی که بهانه گیر می شد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43
به گوشت می رسانند ؛
سفر کردم
این شهر
برای تنهاییِ هر دو مان
جا نداشت .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#44
از هر کسی که به هر دلیل با او در ارتباطی بدم می آید
به هر کس بگویی عزیزم , از او لجم می گیرد
حتی وقتی بچه ای را لوس می کنی
حسودی می کنم
و با تمامِ احترامی که قائلم
دلم می خواهد سر به تنِ آل پاچینو نباشد ...

پس تعجب نکنی
اگر همین روزها
بی مقدمه ,
به غاری کوچ کردیم .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#45
آنجا که از چارچوبِ در
چمدانی بیرون می رود
آنجا که ایستگاه
آخرین نقطه ی قطار را می بوسد ,
درست آنجا
پشتِ شیشه هایِ ماتِ فرودگاه
من ,
ایستاده ام ؛

ببخشید , سلام !
من ,
تنهایی هستم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#46
به من نزدیک باش
آنقدر که درد , به دهانِ پاره شده
آنقدر که صبر , به نخاع قطع شده
آنقدر که مرگ , به تو
به من ...

اما
آنچه بینِ ما نشسته مرگ نیست
گنجشکِ دیگری ست
که از اینهمه امتدادِ کابل
همین یک وجب˚ بینِ ما را انتخاب کرده است
حرفی بزن
کاری بکن
و نزدیک شو به من
آنقدر که درد
آنقدر که صبر
آنقدر که من
تحملم تاب بیاورد .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#47
من بر خلافِ تو
خودم را که گریه می کند ,
دوست تر دارم
چه کنم
این من
گل نه˚ پوچ را
دوست تر دارد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#48
غربت صدایِ تو است
پشتِ گوشی
وقتی وانمود می کنی
همه چیز روبه راه است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#49
حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلن هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود …

حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند , می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند …

دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست
این وقت ها
انگار کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای
تا مجال عبور پیدا کنی
هم صبوری می خواهد هم آرامش
که هیچکدام نیست !

آدم تصادف می کند ,
با یک اتوبوس خاطره های مست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#50
دلت را توی جیبت بگذار

آدم ها برای جنگ,

دنبال بهانه اند.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر اشعار| شهریار شفیعی Ar.chly 32 1,097 ۲۷-۰۴-۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Ar.chly
  دفتر اشعار محمدحسین شهریار .M!!NoO. 35 2,352 ۱۲-۰۸-۹۳، ۱۲:۰۲ ب.ظ
آخرین ارسال: .M!!NoO.
  اشعار شهریار قنبری پرنسس 25 4,640 ۲۲-۰۵-۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ
آخرین ارسال: saba erfan

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
maTisA (۱۵-۰۳-۹۶, ۰۲:۲۷ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان