امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اعترافات مترسک فراری ؛ شهریار بهروز
#51
شعر که می نویسم , زندگی می کنم
قبل وُ بعدش ,
گرگی زخم خورده ام
که در فراقِ یار , زوزه می کشد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#52
در فراق آسمان وُ درخت
زار می گرید
پرنده در قفس ؛

آدم ها
به آواز خوش تعبیر می کنند .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#53
بودن با من
به نفع توست
و خنده ی چشمهات
که سعی می کنی پنهان کُنیش
مزیدِ بر علت
راحت باش
با لبهات بخند !
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#54
کنارم که هستی
خیابان ها از ماهیت می افتند
رسیدنی در کار نیست
من ،
شانه به شانه ی مقصدم
قدم می زنم .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#55
نیستی وُ دستی نیست
تا لمس کند ,
بال هایِ روییده از بینِ دو کتفم را
من فرشته ای هستم
که از کَسانش جا مانده
تو که یارم بوده ای بگو
آیا قبیله ی من
به بهار رسیده است
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#56
تا چند شمردن مهم نیست
نارنجکی که از تو مانده
همیشه
تویِ صورتم می ترکد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#57
آدم تا این حد بی ملاحظه !
این صدمین شعر نیمه کاره از تو ست
چند بار بگویم
وقتی می نویسمت
از خیالم تکان نخور
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#58
دلیل سکوت آدم ها
می تواند اندیشیدن باشد
حرفهایی که به راحتی گفته نمی شوند

مثل سیـ ـگار کشیدنم
دستش که روی میز مُرس می زند
مثل سینه صاف کردنم
زبانش که لبهاش را نمناک می کند
یا هندسه ی شکست خورده ی پیشانیم
یا موهایِ کلافه اش
پا تکان دادنش

با اینهمه
هر بار نگاهمان به هم دوخته می شود
با چشمهاش برایم لبخند می زند

خوب می دانم
دلیل سکوت او
اندیشیدن به اندوهی است
که دیر یا زود
بازگو خواهد شد.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#59
تو بگذار به حسابِ جنونم
اما هر طور حساب می کنم
از روشنایی ات بیزارم روز
از اینکه آدم ها
مرا همانطور که فکر می کنند ,
تماشا می کنند
از اینکه درد دارد و
درد می کنم
از اینکه جز برای خودم
برای هیچکس خودم نیستم ...

بد نیست بدانی
هر بار به خواب می روی
من زاده می شوم
و در میان کلمات زندگی می کنم ,
درست همانطور که دیده می شوم
که درد می کشم
درست همانطور که هستم
تو اما بگذار
به حساب جنونم .
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#60
دوبار آرزو کردم
که ای کاش مادرم زنده می بود
یکبار چرا که مادرم بود
یکبار ,
چرا که شبیه مادرم هستی
که با او بگویم :
مادر ببین
ببین این زن
چه بیرحمانه شبیه توست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر اشعار| شهریار شفیعی Ar.chly 32 1,107 ۲۷-۰۴-۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ
آخرین ارسال: Ar.chly
  دفتر اشعار محمدحسین شهریار .M!!NoO. 35 2,377 ۱۲-۰۸-۹۳، ۱۲:۰۲ ب.ظ
آخرین ارسال: .M!!NoO.
  اشعار شهریار قنبری پرنسس 25 4,640 ۲۲-۰۵-۹۳، ۰۷:۳۴ ب.ظ
آخرین ارسال: saba erfan

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
maTisA (۱۵-۰۳-۹۶, ۰۲:۲۷ ق.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان