امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار|اردلان سرفراز
#51
دو راهی

شدیم از یاد یکدیگر فراموش
دو راهی بین ما بگشوده آغوش
از آن عشقی که در ما شعله می زد
به جا مانده اجاقی سرد و خاموش
میان من و تو دو راهی نشسته
صدایی نمانده به لب های بسته
به لب های خاموش این دو راهی
نشسته قصه ی غمگین رفتن
همیشه راه ما با هم یکی بود
ولی راهت جدا شد دیگر از من
اگر در چشم هم اشکی ببینیم
توان رفتن از ما می گریزد
برو بگذار این دیوار کهنه
به نام عشق ما در هم بریزد
میان و من و تو دو راهی نشسته
صدایی نمانده به لب های بسته
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#52
چشم من

چشم من بیا منو یاری بکن
گونه هام خشکیده شد، کاری بکن
غیر گریه مگه کاری می شه کرد
کاری از ما نمی آد، زاری بکن
اون که رفته، دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت دل من گریه می خواد
هر چی دریا و زمین داره خدا
با تموم ابرای آسمونا
کاشکی می داد همه رو به چشم من
تا چشام به حال من گریه کنن
اون که رفته، دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت، دل من گریه می خواد
قصه گذشته های خوب من
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بذارم
تا قیامت اشک حسرت ببارم
دل هیچ کی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا که گریه دوای دردمه
چرا چشمم اشکشو کم می آره
خورشید روشن ما رو دزدیدن
زیر اون ابرای سنگین کشیدن
همه جا رنگ سیاه ماتمه
فرصت موندنمون خیلی کمه
اون که رفته، دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت دل من گریه می خواد
سرنوشت چشاش کوره نمی بینه
زخم خنجرش می مونه تو سینه
لب بسته سینه ی غرق به خون
قصه ی موندن آدم ها اینه
اون که رفته، دیگه هیچ وقت نمی آد
تا قیامت، دل من گریه می خواد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#53
پرنده
توی یک جنگل تن خیس کبود
یه پرنده آشیونه ساخته بود
خون داغ عشق خورشید تو پرش
جنگل بزرگ خورشید رو سرش
تو هوای آفتابی روی درختا می پرید
تنشو به جنگل روشن خورشید می کشید
تا یه روزی ابرای سنگین اومدن
دنیای قشنگشو بهم زدن
هرچه صبر کرد آسمون آبی نشد
ابرا موندن هوا آفتابی نشد
بسکه خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید
یه دفعه دیوونه شد از توی جنگل پر کشید
زندگیشو توی جنگل جا گذاشت
رفت و رفت ابرها رو زیر پا گذاشت
رفت و عاقبت به خورشیدش رسید
اما خورشید به تنش آتش کشید
اگه خورشید یکی تو آسمونه
مرغ عاشق رو زمین فراوونه
روزی یکی به بالا چشم می دوزه
میره با اینکه می دونه می سوزه
من همون پرنده بودم که یه روزی خورشید و دید
اسم من یه قصه شد این قصه رو دنیا شنید
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#54
پریچه

می خونم به هوای تو پریچه
چه قدر خالیه جای تو پریچه
دلک کرده هوایت وای پریچه
دلم تنگه برایت
تو رو می طلبم به لحظه
تویی تاب و تبم لحظه به لحظه
چشات شهر منه که شهر قصه س
برای هر شبم لحظه به لحظه
تو از هزار و یک شبی پریچه
به جز تو زندگی هیچه پریچه
یه دنیا همه هیچه وای پریچه
دنیا بی تو هیچه
من از نگاه تو شبو شناختم
غزل و دیدن و عاشقانه ساختم
تو هر بیت غزل
قصه ی چشمات
دلم قافیه شد، قافیه باختم
شب چشم تو قیمتی ترینه
به انگشتر عمر من نگینه
همه دنیای من فقط همینه
همین شرقی ترین شب زمینه
تو از هزار و یک شبی پریچه
به جز تو زندگی هیچه پریچه
یه دنیا همه هیچه وای پریچه
دنیا بی تو هیچه
تو معجون گل و مخمل و نوری
پریواره ی قصه های دوری
تموم قصه ها بی تو میمیرن
که تو حوصله ی سنگ صبوری
تو رو می طلبم لحظه به لحظه
تویی تاب و تبم لحظه به لحظه
چشات شهر منه که شهر قصه س
برای هر شبم لحظه به لحظه
تو از هزار و یک شبی پریچه
به جز تو زندگی هیچه پریچه
یه دنیا همه هیچه، وای پریچه
دنیا بی تو هیچه
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#55
گره کور

کلافه سرنوشت من
سر در گم همیشه
طلسم کور این گره
یه لحظه وا نمیشه
طناب سرنوشت من
تنها پل عبوره
اما به بیراهه میره
با گره ای که کوره
دیروز مسیر قصآهام
یه جاده بود به خورشید
امروز به بیراهه شده
به شوره زار تردید
از بود و نبودم
دل کندم و بریدم
تا نیمه جون و خسته
به این گره رسیدم
به من کمک کن ای عشق
این گره رو وا کنم
به قیمت سقوطم
راهمو پیدا کنم
کلافه سرنوشت من
سر در گم همیشه
طلسم کور این گره
یه لحظه وا نمیشه
طناب سرنوشت من
تنها پل عبوره
اما به بیراهه میره
با گره ای که کوره
نه پشت سر راهی دارم
نه راهی رو به رومه
این جا نه آغازه برام
نه راه من تمومه
ببین که جون ندادم
همیشه در تلاشم
نذار تو این بیراهه
هستی مو من ببازم
به من کمک کن ای عشق
این گره رو وا کنم
به قیمت سقوطم
راهمو پیدا کنم.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#56
گلایه

برای گفتن من، شعر هم به گل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا
به پیش زخم عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سر گرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه، هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست
حوصله ای نیست
حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دست مرا مشغله ای نیست
دیریست که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو، فاصله ای نیست
فاصله ای نیست
روبروی تو کی ام من یه اسیر سرسپرده
چهره ی تکیده ای که تو غبار آینه مرده
من برای تو چی هستم؟ کوه تنهای تحمل
بین ما پل عذابه، من خسته پایه ی تو
ای که نزدیکی مثل من، به من اما خیلی دوری
خوب نگاه کن تا ببینی، چهره ی درد و صبوری
کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از تو خسته ام
ببین که خستم، غرور سنگم اما شکسته ام
کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکسته ام
تو بخونی تو بدونی از خودم بیش از تو خسته ام
ببین که خسته ام تنها غروره عصای دستم
از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم
نه صبورم و نه عاشق، من تجسم عذابم
تو سراپا بی خیالی، من همه تجسم عذابم
تو سراپا بی خیالی، من همه تحمل درد
تو نفهمیدی چه دردی، زانوی خستمو تا کرد
زیر بار با تو بودن یه ستون نیمه جونم
این که اسمش زندگی نیست
جون به لب هام می رسونم
هیچی جز شعر شکستن، قصه ی فردای من نیست
این ترانه ی زواله، این صدا صدای من نیست
ببین که خسته ام، تنها غروره عصای دستم
کاشکی می شد تو بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا از خودم بیش از تو خسته ام
ببین که خسته ام، غرور سنگم اما شکسته ام
از عذاب با تو بودن یه ستون نیمه جونم
این که اسمش زندگی نیست
جون به لب هام می رسونم
تو سراپا بی خیالی، من همه تحمل درد
تو نفهمیدی چه دردی، زانوی خستمو تا کرد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#57
گنجشک های خونه

ای چراغ هر بهانه
از تو روشن از تو روشن
ای که حرفای قشنگت منو آشتی داده با من
من و گنجشکای خونه دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو پر میگیریم از تو لونه
باز میایم که مثل هر روز
برامون دونه بپاشی
من و گنجشکا میمیریم تو اگه خونه نباشی
همیشه اسم تو بوده اول و آخر حرفام
بس که اسم تو رو خوندم بوی تو داره نفس هام
عطر حرفای قشنگت عطر یک صحرا شقایق
تو همون شرمی که از اون
سرخ گونه های عاشق
شعر من رنگ چشاته
رنگ پاکی بی ریایی
بهترین رنگی که دیدم
رنگ زرد کهربایی
من و گنجشکای خونه
دیدنت عادتمونه
به هوای دیدن تو پر میگیریم از تو لونه
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#58
لهجه ی دریا

از من اگر حرفی به غیر از ما شنیدی
مرداب را با لهجه ی دریا شنیدی
من در ترانه حاضرم، هر جا و هر گاه
افتادن زنجیر را از پا شنیدی
آواز عشقی را که می گویند کفر است
هر روز از گلدسته ی فردا شنیدی
رگبار پاییزی صدای مرگ گل نیست
گلبانگ رستاخیز گل ها را شنیدی
عطر دریغ خاک و خانه در همانجاست
شعر مرا هر گوشه ی دنیا شنیدی
آیینه داری خصلت دریادلان است
مگر از آینه آیا شنیدی؟
نامحرمی با عشق اگر آنجا بگویی
رازی که از همسفره ی اینجا شنیدی
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#59
شانه هایت

سر بر روی شانه های مهربانت می گذارم
عقده ی دل می گشاید گریه ی بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای تو بودن دوست دارم
دوست دارم
خالی از خودخواهی من ، برتر از آلایش تن
من تو را والاتر از تن ، برتر از من دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
دوست دارم
عشق صدها چهره دارد ، دست تو آیینه دارش
عشق را در چهره ی آیینه دیدن دوست دارم
در خموشی چشم ما را قصه ها گفتگوهاست
من تو را در جذبه ی محراب دیدن دوست دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
بی تو بودن را برای با تو بودن دوست دارم
در هوای دیدنت یک عمر در چله نشستم
چله را در مقدم عشقت شکستن ، دوست دارم
بغض سرگردان ابرم ، قله ی آرامشم تو
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
دوست دارم
عمق چشمان تو این دریای شفاف غزل را
بی نیاز از این زبان لال گفتن دوست دارم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:
#60
راز همیشگی شدن

حس همیشه داشتنت
نه عشق و دلبستگیه
نه قصه ی گسستنه
نه حرف پیوستگیه
عادت و عشق و عاطفه
هر چه لغت تو عالمه
برای حس من و تو
یک اسم گنگ و مبهمه
تو این روزای بی کسی
اگر به دادم نرسی
یه روز میای که دیر شده
نمونده از من نفسی
خواستن تو برای من
فراتر از روح و تنه
راز همیشگی شدن
همیشه از تو گفتنه
اگر تو مهلتم بدی
مهلت مرگو نمی خوام
با تو به قصه می رسم
همراه لحظه ها می آم
عادت و عشق و عاطفه
هر چه لغت تو عالمه
برای حس من و تو
یک اسم گنگ و مبهمه
تو این روزای بی کسی
اگر به دادم نرسی
یه روز می آی که دیر شده
نمونده از من نفسی
همیشه عاجزه کلام
از گفتن معنی ناب
هیچ عاشقی عاشقی رو
یاد نگرفته از کتاب
عادت و عشق و عاطفه
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,671 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,209 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,747 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
بهار نارنج (۰۲-۰۴-۹۶, ۰۶:۳۲ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان