امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار حميد مصدق
#21
چه انتظار عظيمي نشسته در دل ما هميشه منتظريم و كسي نمي آيد

صفاي گمشده آيا

براين زمين تهي مانده باز مي گردد ؟

اگر زمانه به اين گونه پيشرفت اين است مرا به رجعت تا آغاز مسكن اجداد

مدد كنيد كه امدادتان گرامي باد

هميشه دلهره با من هميشه بيمي هست

كه آن نشانه صدق از زمانه برخيزد

و آفتاب صداقت ز شرق بگريزد

هميشه مي گفتم

چه قدر مردن خوب است

چه قدر مردن

در اين زمانه كه نيكي حقير و مغلوب است

خوب است
پاسخ
سپاس شده توسط:
#22
ميان اين برهوت

اين منم من مبهوت

بيا بيا برويم

به آستانه گلهاي سرخ در صحرا

و مهرباني را

ز قطره قطره باران ز نو بياموزيم

بيا بيابرويم

به سبزه زار كه گسترده سينه در صحرا

بيا كه سبزه آندشت را لگد نكنيم

و خواب راحت پروانه را نياشوبيم

گياه تشنه لب دشت را به شادابي

ز آب چشمه شراب شفا بنوشانيم

بيا بيا برويم

و مهرباني خود را به خاك عرضه كنيم

كه دشت تشنه عشق است و شهر بيگانه

بيا بيا برويم

كه نيست جاي من و تو

كهجاي شيون نيز

نه سوز سرما اينجا

كه خشمي آتش وار

به شاخه سر نزده هر جوانه

مي سوزد

نه پر گشود پرنده در اوج در پرواز

كه شعله هاي غضب جوجه پرستو را

درون بيضه به هر آشيانه مي سوزد

تمام مرتجعان غول گول دنيايند

هميشه سد بلندي به راه فردايند

بيا بيا برويم

كه در هراس از اين قوم كينه توزم من

و سخت مي ترسم

كه كار را به جنون

و مهرباني ما را به خاك و خون بكشند

چگونه مي گويي

به هر كجا كه رويم آٍمان همين رنگ است

بيا بيا برويم

آه من دلم تنگ است

بيا بيا برويم

كجاست نغمه عشق و نسيم آزادي

در اين كوير نبينم نشان آبادي

نشانه شادي

دلم گرفت از اين شيوه هاي شدادي

بيا بيا برويم

خوشا رستن و رفتن

به سوي آزادي
پاسخ
سپاس شده توسط:
#23
حكايت من و تو ؟ هيچ كس نمي خواند

چه بر من و توگذشته است ؟

كس نمي داند

چرا ؟

كه اين سكوت سكوت من و تو بي ترديد

حصار كاغذي ذهن را ز هم نشكافت

و خواهش من و تو نيم گامي از تب تن نيز دورتر نگذشت

كه در حصار تمناي تن فرومانديم و در كوير نفس سوز من فرومانديم

نه از حصار تن خويشتن برون گامي

نه بر گسستن اين پاي بندها دستي

هميشه مي گفتم

من و سكوت ؟

محال است

سكوت عين زوال است

سكوت يعني مرگ

سكوت نفس رضايت عين قبول است

سكوت كه در زمينه اشراق اتصال به حق در اين زمانه نزول است

سكوت يعني مرگ

كجايي اي انسان ؟ عصاره عصيان

چگونه مسخ شدي

با سكوت خو كردي

تو اي فريده هر آفريده

بر تو چه رفت ؟

كز آفريده خود

از خداي بي همتا

به لابه مرگ مفاجاه آرزو كردي ؟
پاسخ
سپاس شده توسط:
#24
كدام خانه ؟

كدام آشيانه

صد افسوس

كه بي تو شهر پر از آيه هاي تنهايي ست

سپهر شب زده اينجا

ستاره باران است

غروب غمزده شهر داغداران است

بيا بيا و بياموز

به مانسيم شدن

به ما پرنده شدن

به ما گذشتن از من

بيا بيا و بياموز

به ما شجاعت مردن

دل شهيد شدن

از اين پلشت و پليدي

رهيدن و ديدن

پديد آمدن از قلب ناپديد شدن

و بيم بيم پذيرفتن است و تن دادن

خلاف خواسته گردن

به هر رسن دادن

و در مراسم اعدام خويش خنديدن

و مرگ شير زنان را و

شير مردان را

به چشم خود ديدن

كجايي

اي كه تو وقتي عبور مي كردي

حصار هيبت هر آستانه يي مي ريخت

تويي كه در توانايي نواختن ست

كه در تو قدرت ما را دوباره ساختن ست

هميشه خاطره خوب تو گرامي باد

و نام خوب تو

آن نام خوب نامي باد
پاسخ
سپاس شده توسط:
#25
به باد سست نهاد اعتماد شايد كرد

به يار سست نهاد اعتماد ؟

اي فرياد

ميان همهمه شهر

چرا نمي شنوي شيون شهيدان را ؟

نعره هاي عصيان را

به دشت بايد رفت

به كوه بايد زد

دگر به شهر كسي پاسخي نمي گويد

به كوه و دره تو را هست پاسخي پژواك

اگر كني ادراك

چگونه دره صدا مي دهد ؟

برادر نه

من و ز شهر اميد تلاش ؟ ديگر نه
پاسخ
سپاس شده توسط:
#26
و دوست ؟ نه

كه بروتوس خنجر خود را

به نام نامي ننگ آوران فرود آورد

چه كس به تهنيت مرگ من سفر مي كرد

كه مژده را برساند بر آستانه مهر

و من كهكنده شدم از زمين بي بنياد

رها شدم به فضا

در فضاي بي پايان

و هر ستاره از آن اوجها صدا مي زد

مرا صدا مي زد

كه من هلاك شدم

و من

نه زي ستاره نه زي مهر سوي خاك شدم

تو مرگ پاكترين عاشقان خود ديدي چگونه خنديدي ؟

بمان بمان

تو و خلوتگه تبهكاران

تو را به خامي اگر خوش خيال خوابي هست

به خيل خواب خود اي خوبروي من خوش باش

مرا هنوز در انديشه آفتابي هست
پاسخ
سپاس شده توسط:
#27
تو را هنوز اگر همتي به جا مانده ست

سفر كنيم

سفر

سفر ادامه بودن

ز سينه زنگ كدورت زدودن است

آري

سفر كنيم و نينديشيم

اگر چه ترس در اين شب كه از شبانه ترين است

اگرچه با شم شومم هميشه ترس قرين است

سفر كنيم سفر

دراين سياهي شب اين شب پر از ترفند

از اين هياكل ترس آفرين چه مي ترسي ؟

مترسكان سر خرمنند و با بادي

چو بيد مي لرزند

سفر به عزم گريز ؟

اين گمان مبر كه مرا

سفر به عزم ستيز است

سفر شكفتن آغاز و ترجمان شكوه است

سفر به عزم رهايي ز خيل اندوه است

سفر به عزم رسيدن به صبح هشياري ست

سفر كنيم

سفر ابتداي بيداري ست

سفر كنيم و ببينيم

تمام مزرعه از خوشههاي گندم پر

و هيچ دست تمنا

دريغ سنبله ها را درو نخواهد كرد

دروگران همه پيش از درو

درو شده اند
پاسخ
سپاس شده توسط:
#28
چه سان به كوه دماوند بندها بگسست

چه سان فرود آمدند

اساس سطوت بيداد را چه سان گسترد ؟

چو برق آمد و چون رعد

چه سان به خرمن آزادگان شرر انداخت

چه پشته ها كه ز كشته ز كشته كوهي ساخت

كجاست كاوه آهنگري

كه برخيزد

اسيريان ستم را ز بند برهاند

و داد مردم بيداد ديده بستاند

گسسته بند دماوند ديو خونخواري به جامه تزوير

نقابش از رخ برگير

دگر هراس مدار اين زمان ز جا برخيز

كنون تو كاوه آهنگري بجان بستيز

و گرنه جان تو را او تباه خواهد كرد

دوباره روي جهان را سياه خواهد كرد

بدي و نيكي را

رسيده گاه جدال و زمان پيكار است

بكوش جان من

اين جنگ آخرين بار است

كنون شما همه كاوه ها بپاخيزيد

و با گسسته بند دماوند جمله بستيزيد

كه تا براي هميشه به ريشه ستم و ظلم

تيشه ها بزنيد

و قعر گور گذاريد پيكر ضحاك

نشان ظلم و ستم خفته به به سينه خاك
پاسخ
سپاس شده توسط:
#29
به شهر برگرديم

به اين ديار نياز

نيازمند رهايي

نيازمند اميد

سبد سبد ز هواهاي تازه هديه بريم

سبد سبد گل شادي

نسيم آزادي

به شهر برگرديم

به شهر خسته از اين دود و آهن و پولاد

به شهر همهمه شهر شلوغ پر فرياد

به شهر بر گردن

هميشه چكمه و آهن

به شهربرگرديم

به چشم خويش ببينيم

كه كودكان مسلسل به دست در كوچه

درون آينه ذهن خود تهي كردند

به يك فشار به ماشه

هزارها تن را

و روي خاك فكندند خيل دشمن را

دريغ كودك كوچه

اسيري اوهام

دريغ غنچه نشكفته پر پر ايام

فريب خورده خودخواهي خيالي خام
پاسخ
سپاس شده توسط:
#30
سوي مزار تو مي آيم

اي شهيد جوان

عزيز گشته من

مهربانترين ياران

مزار تو چه غريبانه بود

در برهوت

تو و سكوت ؟

من از اين سكوت تو مبهوت

شهيد بي كفن افسانه را مكرر كرد

حماسه بود

نه افسانه شبانه خواب

گلي كه پنجه بيرحم باد پرپر كرد

غمين و سر به گريبان

شكسته دل مغموم

من از مزار تو مي آيم

اي غريب شهيد

من از مزار تو مي آيم

اي من مظلوم
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,636 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,174 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,682 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
ملکه برفی (۱۹-۰۹-۹۴, ۰۹:۱۷ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان