۳۰-۰۴-۹۴، ۱۰:۱۶ ب.ظ
غزل شماره 130
می وقت صبوح راوقی باید
وان می به خمار عاشقی باید
چون مرغ قنینه زد صلای می
با پیر مغان موافقی باید
تا زهد تکلفیت برخیزد
بر ناصیه داغ فاسقی باید
در پیش خسان اگر نهی خوانی
هم بینمک منافقی باید
همچون محکت چو چهره بخراشند
بر چهره نشان صادقی باید
در هر کنجی است تازه عذرائی
اما نظر تو وامقی باید
چون کار به کعبتین عشق افتد
شش پنج زنش حقایقی باید
می وقت صبوح راوقی باید
وان می به خمار عاشقی باید
چون مرغ قنینه زد صلای می
با پیر مغان موافقی باید
تا زهد تکلفیت برخیزد
بر ناصیه داغ فاسقی باید
در پیش خسان اگر نهی خوانی
هم بینمک منافقی باید
همچون محکت چو چهره بخراشند
بر چهره نشان صادقی باید
در هر کنجی است تازه عذرائی
اما نظر تو وامقی باید
چون کار به کعبتین عشق افتد
شش پنج زنش حقایقی باید
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...!