امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| خاقانی
#61


غزل شماره 60

آن نازنین که عیسی دلها زبان اوست
عود الصلب من خط زنار سان اوست
بس عقل عیسوی که ز مشکین صلیب او
زنار بندد ارچه فلک طیلسان اوست
هر دم لبش به خنده برآید مسیح نو
مانا که مریمی دگر اندر دهان اوست
فرسودهتر ز سوزن عیسی تن من است
باریکتر ز رشتهٔ مریم لبان اوست
آن لعل را به رشتهٔ مریم که درکشید
از سوزن مسیح که شکل میان اوست
گر بر دلم زبور بخوانند نشنود
کانجیر مرغش از لب انجیل خوان اوست
پیران کعبه لاف ز خاقانی آورند
ترسای روم کیست که خاقانی آن اوست
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#62


غزلیات
شماره61
عیسی لبی و مرده دلم در برابرت

چون تخم پیله زنده شوم باز دربرت


چون شمع ریزم از مژه سیلاب آتشین

ز آن لب که آتش است و عسل میدهد برت


گر خود مگس شوم ننشینم بر آن عسل

ترسم ز نیش چشم چو زنبور کافرت


یاقوت هست زادهٔ خورشید نی مگوی

خورشید هست زادهٔ یاقوت احمرت


خون ریز ماست غمزهٔ جادوت پس چرا

خونین سلب شده است لب معجز آورت


مانا که هم لبت خورد آن خون که غمزه ریخت

کاینک نشان خون به لب شکرین درت


از نشترت سلاح دو بادام گاه جنگ

چشمم چو پسته پر رگ خونین ز نشترت


خاقانیی که بستهٔ بادام چشم توست

چون پسته بین گشاده دهان در برابرت
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#63


غزلیات
شماره62
گر هیچ شبی وصل دلارام توان یافت

با کام جهان هم ز جهان کام توان یافت


دل هیچ نیارامد چون عشق بجنبد

در آتش سوزنده چه آرام توان یافت


جان یاد لبش میکند ای کاش نکردی

کان لب نه شکاری است که مادام توان یافت


من سوختم آوخ ز هوس پختن او لیک

بیآتش رز دیگ هوس خام توان یافت


خاقانی اگر یار نیابی چکنی صبر

کاین دولت از ایام به ایام توان یافت


نامت نشود تا نشوی سوختهٔ عشق

کز داغ پس از سوختگی نام توان یافت
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#64


غزلیات
شماره63
چه گویی ز لب دوست شکر وام توان خواست

چنان سخت کمان کوست ازو کام توان خاست


به وصل لب آن ماه به زر یافت توان راه

کز آن لب به یکی ماه یکی جام توان خواست


چو او تند کند خوی، مبر نام لب اوی

که حاجت ز چنان روی به هنگام توان خواست


به وصلش رسم این بار گر ایام شود یار

که یاری به چنین کار ز ایام توان خواست


دلی کافت جان جست دلارام چنان جست

نه زو صبر توان جست نه آرام توان خواست


مه خاقانی و مهکام که دارد طمع خام

کز آن فتنهٔ ایام چه انعام توان خواست


خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#65


غزلیات
شماره64
کیست که در کوی تو فتنهٔ روی نیست

وز پی دیدار تو بر سر کوی تو نیست


فتنه به بازار عشق بر سر کار است از آنک

راستی کار او جز خم موی تو نیست


روی تو جان پرورد خوی تو خونم خورد

آه که خوی بدت در خور روی تو نیست


با غم هجران تو شادم ازیرا مرا

طاقت هجر تو هست طاقت خوی تو نیست


روی من از هیچ آب بهره ندارد از آنک

آب من از هیچ روی بابت جوی تو نیست


بوی تو باد آورد دشمن بادی از آنک

جان چو خاقانیی محرم بوی تو نیست

خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#66


غزلیات
شماره65
عشق تو قضای آسمانی است

وصل تو بقای جاودانی است


در سایهٔ زلف تو دل من

همسایهٔ نور آسمانی است


بربود دلم کمند زلفت

حقا که مرا بدو گمانی است


پیداست چو آفتاب کان دل

در سایهٔ زلف تو نهانی است


عشق تو به جان خریدم ارچه

آتش همه جای رایگانی است


هرچند بر آستان کویت

گردون به محل پاسبانی است


دل جوئی کن که نیکوان را

دل جوئی رسم باستانی است


خاقانی را به دولت تو

کار سخنان هزار کانی است

خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#67


غزلیات
شماره66
میخور که جهان حریف جوی است

آفاق ز سبزه تازه روی است


بر عیش زدند ناف عالم

اکنون که بهار نافه بوی است


از زهد کنار جوی کاین وقت

وقت طرب و کنار جوی است


شو خوانچه کن و چمانه در خواه

زان یوسف ما که گرگ خوی است


گرگ آشتی است روز و شب را

و آن بت شب و روز جنگجوی است


خاقانی گفت خاک اویم

جان و سر او که راست گوی است


گفتی ز سگان کیست افضل

گر هست هم از سگان اوی است

خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#68


غزلیات
شماره67
دل را ز دم تو دام روزی است

وز صاف تو درد خام روزی است


از ساقی مجلس تو ما را

از دور خیال جام روزی است


جان خاک تو شد که خاک را هم

از جرعهٔ ناتمام روزی است


مرغی است دلم بلندپرواز

اما ز قضاش دام روزی است


ناکام شدم به کام دشمن

تا خود ز توام چه کام روزی است


زان پای بر آتشم که دل را

بر خاک درت مقام روزی است


ماندم به شمار هجر و وصلت

تا زین دو مرا کدام روزی است


فتواست به خون من غمت را

الحق غم تو حرام روزی است


خاقانی را زیاد خواندی

کورا ز وجود نام روزی است

خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#69


غزلیات
شماره68
ای دل به عشق بر تو که عشقت چه درخور است

در سر شدی ندانمت ای دل چه در سر است


درد کهنت بود برآورد روزگار

این درد تازه روی نگوئی چه نوبر است


شهری غریب دشمن و یاری غریب حسن

اینجا چه جای غمزدگان قلندر است


گفتم مورز عشق بتان گرچه جور عشق

انصاف میدهم که ز انصاف خوشتر است


اینجا و در دمشق ترازوی عاشقی است

لاف از دمشق بس که ترازوت بیزر است


اکنون که دیدی آن سر زنجیر مشک پاش

زنجیر میگسل که خرد حلقه بر در است


جوجو شدی برابر آن مشک و طرفه نیست

هرجا که مشک بینی جوجو برابر است


از کس دیت مخواه که خونریز تو تویی

نقب از برون مجوی که دزد اندرون در است


خاقانی است و چند هزار آرزوی دل

دل را چه جای عشق و چه پروای دلبر است


بیچاره زاغ را که سیاه است جمله تن

از جمله تن سپیدی چشمش چه درخور است

خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#70


غزلیات
شماره69
خاکی دلم که در لب آن نازنین گریخت

تشنه است کاندر آبخور آتشین گریخت


نالم چو ز آب آتش و جوشم چو ز آتش آب

تا دل در آب و آتش آن نازنین گریخت


آدم فریب گندمگون عارضی بدید

شد در بهشت عارض آن حور عین گریخت


تا دل به کفر دعوت زلفش قبول کرد

کفرش خوش آمد از من مسکین به کین گریخت


بیرون گریخت از ره چشمم میان اشک

الا به پای آب نشاید چنین گریخت


آن لاشه جست ز آخور سنگین هندوان

در مرغزار سنبل آهوی چین گریخت


در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل

بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت


از زعفران روی من و مشک زلف دوست

تعویذ کردهام ز من آن دیو ازین گریخت


خاقانیا حدیث فلک در زمین به است

کامسال طالعت ز فلک در زمین گریخت
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,766 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,238 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,821 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
18 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۱۰ ق.ظ)، sadaf (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۱۴ ق.ظ)، ~ MoOn ~ (۲۵-۰۵-۹۴, ۰۲:۰۷ ب.ظ)، ملکه برفی (۱۸-۰۲-۹۵, ۰۸:۰۴ ب.ظ)، Ar.chly (۱۵-۰۷-۹۴, ۱۱:۳۴ ب.ظ)، SilentCity (۰۸-۰۶-۹۴, ۰۶:۳۹ ب.ظ)، ****Dayan**** (۰۸-۰۵-۹۴, ۰۸:۳۷ ب.ظ)، دختر ایران (۱۰-۰۵-۹۴, ۱۱:۲۴ ق.ظ)، آرام18 (۱۱-۰۵-۹۴, ۱۱:۴۲ ب.ظ)، white lion (۱۱-۰۵-۹۴, ۱۰:۴۶ ب.ظ)، آیداموسوی (۰۸-۰۷-۹۵, ۱۲:۰۹ ب.ظ)، fatemeh . R (۲۴-۰۵-۹۵, ۰۷:۴۱ ب.ظ)، barooni (۲۴-۱۰-۹۴, ۰۷:۵۶ ب.ظ)، bahari (۲۵-۱۰-۹۴, ۰۲:۵۳ ق.ظ)، d.ali (۰۹-۰۲-۹۶, ۱۱:۲۰ ق.ظ)، alam222 (۰۵-۰۹-۹۵, ۰۹:۲۴ ب.ظ)، maTisA (۰۵-۰۳-۹۶, ۰۲:۵۸ ب.ظ)، arom (۲۹-۰۴-۰, ۰۴:۵۷ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان