امتیاز موضوع:
  • 1 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار| خاقانی
#71


غزلیات
شماره 70
خه که دگر باره دل، درد تو در برگرفت

باز به پیرانه سر، عشق تو از سر گرفت


یار درآمد به کوی، شور برآمد ز شهر

عشق در آمد ز بام، عقل ره درگرفت


لعل تو یک خنده زد، مرده دلی زنده کرد

حسن تو یک شعله زد، سوختهای درگرفت


تاختن آورد هجر، تیغ بلا آخته

زحمت هستی ما، از ره ما برگرفت


شیر به چنگال عنف، گردن آهو شکست

باز به منقار قهر، بال کبوتر گرفت


صبر و دل و دین ما جمله ز ما بستند

روح مجرد بماند دامن دل برگرفت
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#72


غزلیات
شماره 71


به دو میگون لب و پسته دهنت

به سه بوس خوش و فندق شکنت


به زره پوش قد تیر وشت

به کمانکش مژهٔ تیغ زنت


به حریر تن و دیبای رخت

به ترنج بر و سیل دقنت


به دو نرگس، به دو سنبل، به دو گل

بر سر سرو صنوبر فکنت


به می عبهر آن سرخ گلت

به خوی عنبر آن یاسمنت


به گهرهای تر از لعل لبت

به حلیهای زر از سیم تنت


به فروغ رخ زهره صفتت

به فریب دل هاروت فنت


به نگین لب و طوق غببت

این ز برگ گل و آن، از سمنت


به دو مخمور عروس حبشیت

خفته در حجلهٔ جزع یمنت


به بناگوش تو و حلقهٔ گوش

به دو زنجیر شکن بر شکنت


به سرشک تر و خون جگرم

بسته بیرون و درون دهنت


به شرار دل و دود نفسم

مانده بر عارض جعد کشنت


به نیاز دل من در طلبت

بگداز تن من در حزنت


به دو تا موی که تعویذ من است

یادگار از سر مشکین رسنت


به نشانی که میان من و توست

نوش مرغان و نوای سخنت


که مرا تا دل و جان است بجای

جای باشد به دل و جان منت


دوستتر دارمت از هر دو جهان

دوستتر دارم از خویشتنت


تو بمان دیر که خاقانی را

دل نمانده است ز دیر آمدنت
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#73


غزلیات
شماره 72
هر که در عاشقی قدم نزده است

بر دل از خون دیده نم نزده است


او چه داند که چیست حالت عشق

که بر او عشق، تیر غم نزده است


عشق را مرتبت نداند آنک

همه جز در وصال کم نزده است


دل و جان باخته است هر دو بهم

گرچه با دلربای دم نزده است


آتش عشق دوست در شب و روز

بجز اندر دلم علم نزده است


یارب این عشق چیست در پس و پیش

هیچ عاشق در حرم نزده است


آه از آن سوختهدل بریان

کو بجز در هوات دم نزده است


روز شادیش کس ندید و چه روز

باد شادی قفاش هم نزده است


شادمان آن دل از هوای بتی

که بر او درد و غم رقم نزده است

خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#74


غزلیات
شماره 73
جو به جو عشقت شمار دم زدن بر من گرفت

جوجوم کرد و چو بشنید آه من بر من گرفت


آهی از عشقت درون دل نهان میداشتم

چون برون شد بیمن او راه دهن بر من گرفت


عشقت آتش در من افکند و مرا گفتا منال

نالهٔ آتش بگاه سوختن بر من گرفت


دل به دست خویشتن شد کشته در پای غمت

خود به خود کرد این و جرم خویشتن بر من گرفت


عشق میخواهد که چون لاله برون آیم ز پوست

من چو گل بودم درون پیرهن بر من گرفت


گفتم آخر درد خاقانی دوا یابد به صبر

چون طبیب عشق بشنید این سخن بر من گرفت

خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#75


غزلیات
شماره 74
سر و زر کو که منت یارم جست

فرصت آمدنت یارم جست


بن مویی ز دلم کم نشود

سر موئی ز تنت یارم جست


نه میی از قدحت یارم خواست

نه گلی از چمنت یارم جست


نه من آیم نه توام دانی خواند

نه تو آئی نه منت یارم جست


گم شد از من دل من چون دهنت

نه دلم نه دهنت یارم جست


چون کنم قصه لبت کشت مرا

که قصاص از سخنت یارم جست


هم شوم زنده چو تخم قز اگر

جای در پیرهنت یارم جست


بر تو نظاره هزار انجمن است

از کدام انجمنت یارم جست


من کیم کز شکر و پستهٔ تو

بوس فندقشکنت یارم جست


وطنت در دل خاقانی باد

تا مگر زان وطنت یارم جست
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#76


غزلیات
شماره 75
یارب آن خال بر آن لب چه خوش است

بر هلالش نقط از شب چه خوش است


دهنش حلقهٔ تنگ زره است

نقطه بر حلقهٔ مرکب چه خوش است


مه سپر کرده و شب ماه سپر

به سپر برزده کوکب چه خوش است


بر لبش خال ز گازم اثر است

اثر گاز بر آن، لب چه خوش است


زلف دستارچه و غبغب طوق

زیر دستارچه غبغب چه خوش است


گوشوارش به پناه خم زلف

خوشه در سایهٔ عقرب چه خوش است


دل در آن زلف معنبر چه نکوست

مرغ در دام معقرب چه خوش است


پشت دست آینهٔ روی کند

او بدان آینه معجب چه خوش است


سنبلش لرزد و گل خوی گیرد

آن خوی و لرزهٔ بیتب چه خوش است


بر درش حلقه بگوشم چو درش

از در آن ناله مرتب چه خوش است


کشت چشمش دل خاقانی را

او بدین واقعه یارب چه خوش است

خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#77


غزلیات
شماره 76
در عشق تو عافیت حرام است

آن را که نه عشق پخت خام است


کس را ز تو هیچ حاصلی نیست

جز نیستیی که بر دوام است


صد ساله ره است راه وصلت

با داعیهٔ تو نیم گام است


شهری ز تو مست عشق و ما هم

این باد ندانم از چه جام است


ز آن نیمه که پاک بازی ماست

با درد تو داو ما تمام است


ز آنجا که جفای توست بر ما

دیدار تو تا ابد حرام است


هر دل ز تو با هزار داغ است

هر داغی را هزار نام است


خاقانی را ز دل خبر پرس

تا داغ به نام او کدام است

خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#78


غزلیات
شماره 77
به جائی رسید عشق که بر جای جان نشست

سلامت کرانه کرد، خود اندر میان نشست


برآمد سپاه عشق به میدان دل گذشت

درآمد خیال دوست در ایوان جان نشست


مرا باز تیغ صبر بفرسود و زنگ خورد

مگر رنگ بخت داشت بر او زنگ از آن نشست


فغان از بلای عشق که در جانم اوفتاد

تو گفتی خدنگ بود که در پرنیان نشست


مرا دی فریب داد که خاقانی آن ماست

به امید این حدیث چگونه توان نشست
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#79


غزلیات
شماره 78
چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت

چرا ندهم؟ دهم جان در وصالت


بپویم بو که در گنجم به کویت

بجویم بو که دریابم جمالت


کمالت عاجزم کرد و عجب نیست

که تو هم عاجزی اندر کمالت


شبم روشن شده است و من ز خوبی

ندانم بدر خوانم یا هلالت


مرا پرسی که دل داری؟ چه گویم

که بس مشکل فتاده است این سؤالت


خیالت دوش حالم دید گفتا

که دور از حال من زار است حالت


ز خاقانی خیالی ماند و آن نیز

مماناد ار بماند بیخیالت
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:
#80


غزلیات
شماره 79


هر که به سودای چون تو یار بپرداخت

همتش از بند روزگار بپرداخت


در غم تو سخت مشکل است صبوری

خاصه که عالم ز غمگسار بپرداخت


عشق تو در مرغزار عقل زد آتش

از تر و از خشک مرغزار بپرداخت


لعل تو عشاق را به قیمت یک بوس

کیسه بجای یکی هزار بپرداخت


هجر تو افتاد در خزانهٔ عمرم

اولش از نقد اختیار بپرداخت


خاطر خاقانی از برای وصالت

گوشهٔ دل را به انتظار پرداخت
خنده بر لب میزنم تا کَــس نداند رازِ من
ورنه این دنیا که مـــا دیدیم ، خندیدن نداشت ...! 
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,797 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,243 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,860 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
18 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۱۰ ق.ظ)، sadaf (۲۷-۰۹-۹۴, ۰۱:۱۴ ق.ظ)، ~ MoOn ~ (۲۵-۰۵-۹۴, ۰۲:۰۷ ب.ظ)، ملکه برفی (۱۸-۰۲-۹۵, ۰۸:۰۴ ب.ظ)، Ar.chly (۱۵-۰۷-۹۴, ۱۱:۳۴ ب.ظ)، SilentCity (۰۸-۰۶-۹۴, ۰۶:۳۹ ب.ظ)، ****Dayan**** (۰۸-۰۵-۹۴, ۰۸:۳۷ ب.ظ)، دختر ایران (۱۰-۰۵-۹۴, ۱۱:۲۴ ق.ظ)، آرام18 (۱۱-۰۵-۹۴, ۱۱:۴۲ ب.ظ)، white lion (۱۱-۰۵-۹۴, ۱۰:۴۶ ب.ظ)، آیداموسوی (۰۸-۰۷-۹۵, ۱۲:۰۹ ب.ظ)، fatemeh . R (۲۴-۰۵-۹۵, ۰۷:۴۱ ب.ظ)، barooni (۲۴-۱۰-۹۴, ۰۷:۵۶ ب.ظ)، bahari (۲۵-۱۰-۹۴, ۰۲:۵۳ ق.ظ)، d.ali (۰۹-۰۲-۹۶, ۱۱:۲۰ ق.ظ)، alam222 (۰۵-۰۹-۹۵, ۰۹:۲۴ ب.ظ)، maTisA (۰۵-۰۳-۹۶, ۰۲:۵۸ ب.ظ)، arom (۲۹-۰۴-۰, ۰۴:۵۷ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 5 مهمان