امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار سعدی شیرازی !
[b]تکه ۱۶

اگر چه دل به کسی داد، جان ماست هنوز

به جان او که دلم بر سر وفاست هنوز


ندانم از پی چندین جفا که با من کرد

نشان مهر وی اندر دلم چراست هنوز؟


به راز گفتم با دل، ز خاطرش بگذار

جواب داد فلانی ازان ماست هنوز


چو مرده باشم اگر بگذرد به خاک لحد

به بانگ نعره برآید که جان ماست هنوز


عداوت از طرف آن شکسته پیمانست

وگرنه از طرف ما همان صفاست هنوز


بتا تو روی ز من برمتاب ودستم گیر

که در سرم ز تو آشوب و فتنه هاست هنوز


کجاست خانهٔ قاضی که در مقالت عشق

میان عاشق و معشوق ماجراست هنوز


نیازمندی من در قلم نمی گنجد

قیاس کردم و ز اندیشه ها و راست هنوز


سلام من برسان ای صبا به یار و بگو

که سعدی از سر عهد تو برنخاست هنوز[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[b]تکه ۱۷

چه درد دلست اینچه من درفتادم

که در دام مهر تو دلبر فتادم؟


چه بد کرده بودم که ناگه ازینسان

به دست تو شوخ ستمگر فتادم؟


مرا با چنین دل سر عشقبازی

نبود اختیاری ولی درفتادم


به میدان عشق تو در اسب سودا

همی تاختم تیز و در سر فتادم


بدینگونه هرگز نیفتادم ارچه

درین شیوه صد بار دیگر فتادم


ز غرقاب این غم، رهایی نیابم

که در موج دیده چو لنگر فتادم


خیال لب و روی و خلاش بدیدم

به سر در گل و مشک و شکر فتادم


بلغزید دستم از آن زلف مشکین

بدان خاک مشکین به چه درفتادم


دران چاه جانم خوش افتاد لیکن

ز بدبختی خویش بر در فتادم


به طالع همی خورده سعدی همه عمر

که بودی تو غمخوار و غمخور فتادم[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[b]تکه ۱۸

من از تو هیچ نبریدم که هستی یار دلبندم

تو را چون بندهای گشتم به فرمانت کمر بندم


سواری چیست و چالاکی دلم بستی به فتراکی

خوشا و خرما آن دل که باشد صید دلبندم


بدین خوبی بدین پاکی که رویت ( ... )

تو را از جمله بگزیدم بجز تو یار نپسندم


به امیدت طربناکم به عشقت ( ... )

گهی از ذوق میگریم گهی از شوق می خندم


بسی تلخی چشیدستم که رویت را بدیدستم

به گفتار و لبت جانا تویی شکر تویی قندم


به عشقت زار و حیرانم ز مدهوشی پریشانم

ز غیرت بیخ غیرت را ز دل یکبارگی کندم


نهال عشق ای دلبر به باغ دل ( ... )

حدیث مهربانی را به گیتی زان پراکندم


حدیث خویش بنوشتم چو آن گفتار ( ... )

چو در دل مهر تو کشتم مبارک (باد پیوندم)


اگر چه نیست آرامم هنوزت عا(شق خامم)

بسوزان چون سپندم خوش به عشق ( ... )


ایاز چاکرت گشتم به محمودی ( ... )

به خود نزدیک گردانم چو خود را د( ... )[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[b]تکه ۱۹

من این نامه که اکنون می نویسم

به آب چشم پر خون می نویسم


ازین در بر نوشتم نامه لیکن

نه آن سوزست کاکنون می نویسم


به عذرا درد وامق می نمایم

به لیلی حال مجنون می نویسم


نگارا قصهٔ خود را به خدمت

نمیدانم که تا چون می نویسم


تو بپذیر، ارچه من عذری نیارم

تو خوش خوان، گرچه من دون می نویسم[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[b]تکه ۲۰

دیدی ای دل که دگر باره چه آمد پیشم

چه کنم با که بگویم چه خیال اندیشم؟


کاش بر من نرسیدی ستم عشق رخت

که فرو مانده به حال دل تنگ خویشم


دلبرا نازده در مار سر زلف تو دست

چه کند کژدم هجران تو چندین نیشم


همچو دف می خورم از دست جفای تو قفا

چنگ وار از غم هجران تو سر در پیشم


آبرویم چه بری آتش عشقم بنشان

کمتر از خاکم و بر باد مده زین بیشم


گر به جان ناز کنی گر نکنم در رویت

تا بدانی که توانگر دلم ار درویشم


دم به دم در دلم آید که دم کفر زنم

تا به جان فتنهٔ آن طرهٔ کافر کیشم


عقل دیوانه شد از سعدی دیوانه مزاج

با پریشانی از آن بر سر حال خویشم[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[b]تکه ۲۱

بیا بیا که ز عشقت چنان پریشانم

که می رود ز غمت بر زبان پریشانم


تو فارغ از من و من در غم تو

بیا ببین که ز غم بر چه سان پریشانم


نه روی با تو نشستن نه رای ( ... )

من شکسته دل اندر میان پریشانم


نمیتوان که به دست آورم کلاله تو

چو سنبل تو شب و روز از آن پریشانم


نمی توان که به دست و دیده ام ز ( ... )

ازان همیشه من از دستشان پریشانم


ز دست دیده ودل هیچ کس پریش نگشت

ازین بتر که من اندر جهان پریشانم


چگونه جمع شود خاطرم که ( ... )

ز دست جور تو نامهربان پریشانم


ز عطر مجمر وصفت نیافتم بویی

ازان ز آتش دل چون دخان پریشانم


دلم به وعدهٔ وصل ار چه خوش کند سعدی

چو در فراق بوم همچنان پریشانم[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[b]تکه ۲۲

من خسته چون ندارم، نفسی قرار بیتو

به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بیتو


ره صبر چون گزینم، من دل به باد داده

که به هیچ وجه جانم، نکند قرار بیتو


صنما به خاک پایت، که به کنج بیت احزان

به ضرورتم نشیند، نه به اختیار بیتو


اگرم به سوی دوزخ، ببرند باز خوش خوش

بروم ولی به جنت، نکنم گذار بیتو


سر باغ و بوستانم، به چه دل بود نگارا

که به چشم من جهان شد، همه زرنگار بیتو


نفسی به بوی وصلت، زدنم بهست جانا

که چنین بماند عمری، من دلفگار بیتو


تو گمان مبر که سعدی، به تو برگزید یاری

به سرت که نیست او را، سر هیچ یار بیتو[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[b]تکه ۲۳

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده ای؟

وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده ای؟


ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من

لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده ای؟


بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم

وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده ای؟


گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردن ت

فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده ای؟


من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو

هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیده ای؟[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[b]تکه ۲۴

چنان خوب رویی بدان دلربایی

دریغت نیاید به هر کس نمایی


مرا مصلحت نیست لیکن همان به

که در پرده باشی و بیرون نیایی


وفا را به عهد تو دشمن گرفتم

چو دیدم مرا فتنه تو بیوفایی


چنین دور از خویش و بیگانه گشتم

که افتاد با تو مرا آشنایی


اگر نه امید وصال تو بودی

ز دیده برون کردمی روشنایی


نیاید تو را هیچ غم بی دل من

کسی دید خود عید بی روستایی


من و غم ازین پس که دور از رخ تو

چه باشد اگر یک شبی پیشم آیی؟[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
[b]تکه ۲۵

هر شبی با دلی و صد زاری

منم و آب چشم و بیداری


بنماندست آب در جگرم

بس که چشمم کند گهرباری


دل تو از کجا و غم ز کجا؟

تو چه دانی که چیست غمخواری؟


آگه از حال من شوی آنگاه

که چو من یک شبی به روز آری[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,793 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,243 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,860 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
2 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
بانوی جنوب (۰۶-۰۷-۹۴, ۰۸:۲۵ ق.ظ)، بهار نارنج (۲۳-۰۶-۹۶, ۰۳:۲۱ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان