ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
عطر ماه و بوي كاهگل
چاه بلند شب
و لهجه نسيم
از لابه لای شرجی نيزار:
مادر!
آبی به پشت بام بپاش امشب
وقتی که عطر ماه
با بوی کاهگل به هم آميخت
از آن ستاره های کويری
يک بُقچه نذر غربت من کن.
امشب
هوا هوای دوبيتی است.
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
ابر و آتش
شبيه غنچهء بغضي در آستانهء باد
پُر است پردهء خاموشي من از فرياد
ولي دريغ ازين غنچه هاي بي فرجام
كه ناشكفته و آشفته مي روند از ياد
تو همچو باد گذشتي و در دلت نگذشت
كه من چه تلخم و تاريك.. خانه ات آباد!
به پيشمرگ نگاهت كه ابر و آتش بود
هزار نرگس سرمست از نفس افتاد
اگر چه شعلهء من در مسير پاييز است
تو اي بهار معطر سرت سلامت باد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
آي!
مثل بهت يک يتيم
گم شدم درين غروب بی پدر
آی!
خانهء کبوتر و انار و بادگير!
در کدام کوچه ای؟
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
گنجشك ناتمام
و آفتاب ظهر
هرگز چنين نبود
كه امروز در حياط.
پرواز جيك جيك بهاري
از لحظه اي به لحظهء ديگر
بر خاك تازه
خط سراسيمه و سياه...
با واژه ها و مورچه ها
من غرق شعر بودم و گنجشك.
از پشت سر
ناگه صداي سايه اي آمد
گنجشك پر كشيد.
اينك
تنهايي رميده و
اين شعر ناتمام...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
از شب در غروب
[b]شب چه دشوار و بلند
وقتي از همنفسان خانه تهي است.
تكان ميخورد پرده آرام
نسيمي مگر از درازاي اين شب بكاهد.
سوسكهاي ناشكيبا نيز
اين شب دشوار را انگار مي فهمند[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
پرنده ها
گربهء سياه
خفته در پناه سايهء درخت
روی شاخه
جای خالی پرنده ها.
می نشيند و دوباره می پرد
تا کدام شاخه مامن ترانه های اوست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
غزل جمعه
بسيار سخن می رود از خوی كريمت
كو با دلم ـ ای عشق! ـ عنايات قديمت؟
ديريست كه خاكستر من چشم به راه است
ای شعلهء لبريز! كجا رفته نسيمت؟
صد بار درين عسرت بی عشق دلم مرد
اما تو ازين مردن هر روزه چه بيمت
تزوير مباف ای خرد بی خبر خام
تاريكی محض است سراپای گليمت
هر روز تو تعطيل تر از روز دگر بود
ديگر چه اميدی است به تقويم عقيمت؟
پرهيز كن ای تشنه ازين چشمه بيمار
حيف است كه آلوده شود قلب سليمت
ای مرشد خاموشی من, بذل نگاهی!
تنهاست درين همهمه تنهاست يتيمت
ای بغض پر از ابر! درين جمعه دلگير
حاشا كه نباريده كنی قصد عزيمت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
در خواب كهنه ما
آيينه دلم چيست؟ يك حوض بي تلاطم
نه ماهي و نه باران، نه گريه نه تبسم
اين بهت را به هم ريز اي قرمز پر آشوب
وين مرده را برانگيز اي آبي ترنم
در خواب كهنه ما تعبير خيزشي نيست
با صد غزل نجنبيد اين سنگ بي ترحم
زير لباس تزوير آيينه نيست، دود است
آيين ما بر آورد آه از نهاد مردم
شور ترانه ها را افسون نام و نان كشت
ما هم فريب خورديم با يك دو دانه گندم
در باغهاي سنگي آوازهاي ما هيچ
در كوچه هاي بن بست فريادهاي ما گم
دستان بي تفاوت در جيبها خزيدند
در جيبها خزيدند دستان بي تفاهم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
[b]آرزو خون مي خورد بر خاك و دست مهرباني نيست
بادبادكها پُر از شوقند , اما آسماني نيست
آتش فرتوت ما در گير و دار تندر افتاده ست
چارسو دم سردي برف است و ما را سايباني نيست
از نسيم شرق هم بوي شفايي بر نمي آيد
بگذر اي يعقوب من! اين كاروان هم كارواني نيست
اعتمادي نيست بر همخانه ام , همسايه خود هيهات!
با من اينجا جز سكوت و سايه ديگر همزباني نيست
در خماري رايگان انبوه بُرنايان فرو رفتند
نام مرهم دارد اين تلخي كه جز زهر گراني نيست
روز و شب با واژه هاي خواجه قصر و قصه مي سازيم
داستان درد ما اين است و جز اين داستاني نيست
هيچ مردي سربلند از عرصه آتش نيامد باز
نازكان قلب را پيداست تاب امتحاني نيست
غيرتم فرسود در اين كوچه ها , بالا بلند من!
تا ازين پستي بر آيم هيچ آيا نردباني نيست؟[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
[b]در بارش ماه
تنها منم و
اين پُل چوبی تباه.
...
پُلی نيست
و خورشيد غرق است
در آبهای بهاری.
...
باران بهار
وين مورچه ها
که ناگهان بر سر آب.
...
سبز است و رها
گيسوی شلال بيد
بر شانه آب.
...
آب میشود
در مه بهاره
قار قار يک کلاغ[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت