امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار سید مهدی موسوی
#31
خون تازه نشسته رو لب هام

بغض، پک می زنه به سیـ ـگارت

ناخن و باورم شکسته شده

مثل آوازهای گیتارت

می نویسم بدون ِ هر کلمه

روی کاغذ دوباره با خونم

توی مغزم تویی که می خونی

من سر ِ حرف هام می مونم

تف به این زندگی که ما رو کرد

اولش قبر و آخرش قبره

خواب ِ بارون ِ تیر می بینه

آسمونی که خالی از ابره

توو خیابون و من رژه می رن

این سؤالا که بی جواب ترن

نمی تونن منو بخوابونن

قرص هام از خودم خراب ترن

تن نمی دم به حوض و آکواریوم

تا که می خشکه آخرش برکه

ماهی ِ قصّه های نیمه شبم

سرم از درد داره می ترکه

نرو بالای کوه شاهینم!

نوبت کرکسای شوم شده

قصّه شون جای قهرمانا نیست

دوره مون واقعا تموم شده!


حقّ ما اینه آخر قصّه
زیر مشت و لگد کبود بشیم

تا خود صبح، درددل بکنیم

توی سیـ ـگارهات دود بشیم

من چی ام؟! هیچ ِ تا ابد هیچم!

صفر گنده پس از ممیّزها

روح یه شاعرم که پاره شده

بین رؤیا و خطّ قرمزها

خفه می شم که خوب می دونم

تو صدات انعکاس بغض منه

خفه می شم که خوب می دونی

درد در حال بیشتر شدنه

اونور ِ شیشه، شهر، تاریکه

بوی خون می ده اینور ِ شیشه

من به حرفات باز مطمئنم:

همه چی واقعا عوض می شه!

بغلم کن از اینهمه کابوس

بغلم کن برادر خوبم

مثل یه قهرمان بازنده

مشت هامو به باد می کوبم

نرو بالای کوه شاهینم!

نوبت کرکسای شوم شده

قصّه شون جای قهرمانا نیست

دوره مون واقعا تموم شده!

سید مهدی موسوی(تقدیمی به شاهین)
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#32
زل می زنی به کیک ِ بدون ِ شمع

زل می زنم به این شب بارانی

سال بدی گذشت... که می دانم

سال بدی گذشت... که می دانی



تسلیم باد بودن و چرخیدن

تردید بین ماندن و رفتن بود

تنهایی ام بزرگ تر از تاریخ

تنهایی ات بزرگ تر از «من» بود



در اوج ِ گیر کردن ِ دلگیری

دلتنگی ام برای دل ِ تنگت

زیر پتو به گریه ی افتادن

همراه ِ گوش دادن ِ آهنگت



از «نوزده» ستاره ی عصیانگر

در آسمان ِ ابری ِ «شهریور»

معنای مرگ ها و تولّدها

تا روزهای مسخره ی دیگر



با اینکه بی مقدّمه پیش آمد

این داستان، مؤخّره ای دارد

امّید، شکل منطقی ِ مردی ست

که روزهای مسخره ای دارد



می خواستم که گریه کنم امّا

گریه به این غروب نمی آید

چشم انتظار دیدن تو هستم

با اینکه روز خوب نمی آید...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#33
خواب ِ تزریق ِ سوسک در رگ هام

خرّم آباد را کلافه شده

یک نفر هیچ ِ هیچ تر از هیچ

به هزاران نفر اضافه شده

اوّل قصّه دست دختر بود

بعد، سیـ ـگار ِ توی کافه شده
تشنّجم در دستت، تو و زمین لرزه

فرار کردن ِ از سال ها زن هرزه

به فیلم دیدن، در مبل های یک نفره

به زندگی چسبیدن شبیه یک حشره

به هرزگی تنم روی داغی نفسی

به شعرخواندن من روی تخت خواب کسی

به بحث ِ علمی ِ آهسته ی ِ در ِ گوشت!

مقاله خواندن، از دیدگاه آغوشت

به گریه کردن من در حقوق ِ جاری ِ زن

به بوسه های تو با نقد ساختارشکن

به بغض کردن و مُهر طلاق را خوردن

به پارک/ رفتنت و چای داغ را خوردن

درست می میرم تا تو را غلط نکنم!

به اینهمه می چسبم که گریه ات نکنم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#34
دیوار مست و پنجره مست و اتاق مست ....

این چندمین شب است که خوابم نبرده است ؟!

رویای تو ، مقابل من ؛ گیج و خط خطی

در جیغ جیغ گردش خفاش های پست

رویای «من» مقابل «تو» ، تو که نیستی

دکتر بلند شد و مرا روی تخت بست

دارم یواش یواش که از هوش می ... روم

پیچیده توی جمجمه ام هی صدای دست

هی دست دست می کنی و من که مرده ام

آن کس که نیست ، خسته شده از هر آنچه هست

من از ...کمک! همیشه ...کمک ! .... خسته تر .... کمک !

مادر یواش آمد و پهلوی من نشست !

« با احتیاط حمل شود چون شکستنی است »

یکهو جیرینگ بغض کسی در گلو شکست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#35
مثل دیوانه زل زدم به خودم

گریه هایم شبیه لبخند است

چقدَر شب رسیده تا مغزم

چقدَر روزهای ما گند است!

من که مفتم! اگرچه ارزانتر!!

راستی قیمت شما چند است؟!



از تو در حال منفجر شدنم

در سرم بمب ساعتی دارم

شب که خوابم نمی برد تا صبح

صبح، سردرد لعنتی دارم

همه از پشت خنجرم زده اند

دوستانی خجالتی دارم!!



قصّه ی عشق من به آدم ها

قصّه ی موریانه و چوب است

زندگی می کنم به خاطر مرگ

دست هایم به هیچ، مصلوب است!

قهوه و اشک... قهوه و سیـ ـگار...

راستی حال مادرت خوب است؟!



اوّل قصّه ات یکی بودم

بعد، آنکه نبود خواهم شد

گریه کردی و گریه خواهم کرد

دیر بودی و زود خواهم شد

مثل سیـ ـگار اوّلت هستم

تا ته ِ قصّه دود خواهم شد...
[عکس: -2-39-.gif]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#36
از خواب ها پرید، از گریـه ی شدید
اما کسی نبود ... اما کسی ندید
از خواب می پرم ، از گریه ی زیاد
از یک پرنده کـه خود را به باد داد
از خواب می پری از لمس دست هاش
و گریـــــه می کنـــــی زیــر ِ پتــو یواش
از خواب می پرم می ترسم از خودم
دیوانــــــه بودم و دیوانـــــه تـــر شدم
از خواب می پری سرشار خواهشی
سردرد داری و سیـ ـگار مــــی کشـی
از خواب می پرم خوابی که درهم است
آغوش تو کجاست؟!بدجور سردم است
از خواب مــی پری از داغـــی پتـو
بالا می آوری ... زل می زنی به او ...
از خواب مـــی پرم از تـو نفس ، نفس
قبل از تو هیچ وقت..بعد از تو هیچ کس
از خواب می پری از عشق و اعتماد !
از قرص کـــــم شده ، از گریـه ی زیاد
از خواب مــــی پرم ... رؤیای ناتمام !
از بوی وحشی ات لای ِ لباس هام
از خواب هــــا پـــرید در تخت دیگـــری
از خواب می پرم ...از خواب می پری
چیزی ست دردلت،دردی ست درسرم
از خواب مــی پری ... از خواب می پرم
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#37
هنوز گلدان ِ پشت مبل ها جان داشت
حضور ِ تند ِ مگس های خنگ، امکان داشت
هنوز، اصغر توی سرم پفک می خورد
هنوز مریم با خرده هایی از نان داشت...
حضور ِ نسبی ِ قاتل، کنار بعدازظهر
اگرچه هر، آغازی همیشه پایان داشت
حضور نسبی چاقو میان قلب ِ تو
و خون نسبی، از سینه ام کماکان داشت ↓
حضور نسبی یک فرش را کثیف... نکرد!
و آسمان هوس چند قطره باران داشت
و بعد کبری تصمیم خویش را نگرفت!
و بعد «کوکب خانم» که چند مهمان داشت ↓
سر ِ تمامی را زیر شیر آب بُرید
که روی ریل فداکار، عکس دهقان داشت ↓
به چند بچّه تجاوز...
صدای باد آمد
یواش مثل همین روزها زمستان داشت...
صدای مولوی از گوشه ی اطاق آمد
صدای مولوی از جانب نیستان داشت ↓
تتن تتن تتتن تن مرا به خود می کوفت
میان آکواریوم یک پری عریان داشت ↓
مرا سماع به خود می کند مرا ز خودم
نه شکل فلسفه بود و نه رنگ عرفان داشت
بله! تبر به خودش گفت خسته ام، خسته!!
جوانه زد خود را، مرگ قصد عصیان داشت
زبان سبز شما را دقیق یاد گرفت
که الفتی جالب با تو و درختان داشت
و بعد، یکشب هی دانه دانه تان را کشت
نمی شود خود را تا همیشه پنهان داشت
خدا به خاک تو را فوت کرد از سر ِ عشق
چه حسّ غمگینی آن دقیقه شیطان داشت!
خدا به خاک... که با خشم ناگهان برخاست
بدون اسم! بدینگونه نسل انسان داشت ↓
به ابتدای خودش می رسید...
ماهی ِ زشت
برای بودن، رؤیایی از بیابان داشـت
سه تا صدف، دوخزه، یک عروس دریایی
و ساحلی متروکه که حسّ زندان داشـت
صدای بـــــــــــــــوق تو را کند از خیالاتـت
نگاه کردی و انگار که خیابان داشت ↓
تو را به سمت خودش می کشید و حل می کرد
و اینکه تابلوی پیر دُور میدان داشت ↓
ترا نگاه... صدای تصادفی که نبود!
سقوط ِ
تلخ ِ
زنی که
عذاب وجدان داشت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#38
ایمیل زد به یک شب غمگین که... که حرف های خسته تری دارد
از پنجـره به قلب تو وارد شد! هرچند بغض خانه، دری دارد
خورشید را نشانه گرفته باز، باید ترا به خود بپرد از هیچ
در خانه ی امید شترمرغی ست که فکر می کند که پری دارد!!
دیگر دوباره شعر نخواهم گفت، دیگر دوباره شعر نخواهم گفت
تکرار می شود به خودش هر روز... و فکر می کند اثری دارد
ایمیل می زند به شبی غمگین که مطمئن شده ست نمی آید
ایمیل می زند به شبی غمگین که چشم های منتظری دارد
خالی ست جای اسم فرستنده مثل سکوت بین من و دنیا
که جمعمان محال ِ محالات است، امّا خدا عجب هنری دارد!
لبخند می زنند به جنگلبان، انبوه بی گناه درختانت
هر چند واقفند که بی تردید در دست های خود تبری دارد
دَم می کنم دو فال پُر از غم را در شعرهای خسته ی بی خوابیت
با اینکه طرح ساده ی چشمانت روباه های حیله گری دارد
ایمیل می زند به شبی غمگین، از هیچ چیز مسخره ی امروز
گیرنده اش شبیه فرستنده ست هر چند بغض بیشتری دارد
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#39
تو آمدی که بگویی: اگر... اگر می رفت...
تو آمدی و کسی داشت سمت در می رفت!

تو آمدی و چنان زل زدی به پوچی من
که داشت حوصله ی انتظار سر می رفت!!

تو آمدی و کسی گوشه ی غزل هی با ↓
ردیف و قافیه هایی عجیب ور می رفت

تو آمدی، کلماتی که مرد ساخته بود
شبیه صابون از دست شعر در می رفت

از اینکه آمده تا... بیشتر پشیمان بود
از اینکه آمده تا... هرچه بیشتر می رفت!

اشاره کرد خدا سمت پرتگاه... ولی ↓
به گوش من... و تو این حرف ها مگر می رفت!



تو آمدی که بگویی... به گریه افتادی!
و پشت پنجره انگار یک نفر می رفت
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#40
بیداری ِ تا صبح، روی بالشی خسته
با گریه خوابیدن کنار ساک دربسته

خوابیدن از برخاستن در خانه ای دیگر
برخاستن با هق هق دیوانه ای دیگر

بی خاطره، بی واژه، بی هر مشترک بودن
بیگانه ای در حسرت بیگانه ای دیگر

پرواز از ویرانه ی یک خانه ی دلگیر
ساکن شدن با بغض در ویرانه ای دیگر

برخاستن... خیس از عرق... رقص نده در آتش
با چرخ یک پنکه به دُور هیچ چی هایش!

لرزیدن از کابوس ِ فردا تا تبی دیگر
برخاستن در کشوری دیگر، شبی دیگر...

رؤیای فرضی ساختن در خانه ای فرضی
بیدار ماندن بی تو روی بالشی قرضی

از برنمی گردم به شک/ افتادن از بالا
دلتنگی ِ بدجورتر! حتی همین حالا!!

چرخیدن از چرخیدن از من دُور هی من که...
با رقص کاغذها میان گردش پنکه

با رقص در آغوش مشتی مست و دیوانه
شب خانه رفتن در کنار چند بیگانه

با مغز خالی، جیب خالی، سینه ای خالی...
در حسرت یک لحظه از هرجور خوشحالی

خوابیدن و برخاستن در شهر بی خنده
انسان بی امروز، در رؤیای آینده

سیـ ـگار نصفه در میان باد پاییزی
و تو که داری مثل سابق اشک می ریزی...

تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,639 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,174 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,683 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۹-۰۱-۹۷, ۱۲:۳۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان