امتیاز موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
دفتر اشعار سید مهدی موسوی
#41
حتّی تو هم... ول کن! نمی خواهم بگویم
حالا که با پایان قصّه روبرویم
من سعی کردم مثل این مردم نباشم
وقتی خدا می سوخت « من » هیزم نباشم
حالا خدا مرده... و من مرده... و هرچه
دنیای من خالی ست از دنیا، اگرچه ↓
تنهایی ام را شهر دارد می فشار د
مردی که جز تنهایی اش چیزی ندارد
هی آینه اصرار دارد که ببینم
که زنده هستم که هنوز عاشق ترینم
این آینه که نیست، یک عکس قشنگ است!
من مرده ام... و پاسخ آیینه سنگ است
دارم به سمت هیچ بودن می گریزم
دریایم و باید که در جویی بریزم
دنیایتان دیگر برایم جا ندارد
این روزهای شبزده فردا ندارد
دیوانه تر از خویشم و دیوانه تر از
شعری که امشب آمده بر روی کاغذ
حتّی تو هم می ترسی از من نازنینم
حتّی نمی خواهم تو را دیگر ببینم!
در یک اتاق لعنتی باید بمیرم
در زیر مردی خط خطی باید بمیرم
هرچند شعر درد من پایان ندارد
من مرده ام... و واژه هایم جان ندارد
چیزی میان واژه ها پیدا نکردم
باید که دنبال خودم اینجا بگردم
با یک عصای کهنه در یک راه فرضی
در زیر جسمی یخ زده تا تو بلرزی ↓
و من بیاندیشم چرا اینقدر سردم
و در پی یک عاشق تازه بگردم...
حالا کسی در قعر ذهنم جان گرفته ست
دوران شعر و شاعری پایان گرفته ست
امروز رنگ و بوی خون را دوست دارم
ترکیب احساس و جنون را دوست دارم
حالا فقط در فکر چیزی تازه هستم
در فکر یک تردید بی اندازه هستم
دیوانه باشم یا که نه، بهتر! بمیرم
و زندگی را در خودم از سر بگیرم
حالا فقط من یک کلاغ شوم هستم
که تا ابد به زندگی محکوم هستم...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#42
[از خواب ها پرید، از گریه ی شدید
اما کسی نبود... اما کسی ندید...]
از خواب می پرم، از گریه ی زیاد
از یک پرنده که خود را به باد داد
از خواب می پری از لمس دست هاش
و گریه می کنی زیر ِ پتو یواش
از خواب می پرم می ترسم از خودم
دیوانه بودم و دیوانه تر شدم
از خواب می پری سرشار خواهشی
سردرد داری و سیـ ـگار می کشی
از خواب می پرم از بغض و بالشم
که تیر خورده ام که تیر می کشم
از خواب می پری انگشت هاش در...
گنجشک پر... کلاغ پر... پر... پرنده پر...
از خواب می پرم خوابی که درهم است
آغوش تو کجاست؟! بدجور سردم است
از خواب می پری از داغی پتو
بالا می آوری... زل می زنی به او...
از خواب می پرم تنهاتر از زمین
با چند خاطره، با چند نقطه چین
از خواب می پری شب های ساکت ِ
مجبور ِ عاشقی! محکوم ِ رابطه!
از خواب می پرم از تو نفس، نفس...
قبل از تو هیچ وقت... بعد از تو هیچ کس...
از خواب می پری از عشق و اعتماد!
از قرص کم شده، از گریه ی زیاد
از خواب می پرم... رؤیای ناتمام!
از بوی وحشی ات لای ِ لباس هام
از خواب می پری با جیر جیر تخت
از گرمی تنش... سخت است... سخت... سخت...
[از خواب ها پرید در تخت دیگری
از خواب می پرم... از خواب می پری...
چیزی ست در دلت، دردی ست در سرم
از خواب می پری... از خواب می پرم...]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#43
[b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=tahoma][b][font=Arial]که بهترین هدیه، واقعا ً فراموشی ست...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#44
در من جنازه ای متحرک بود با خواب های قی شده سر می کرد
در تو سری که می زند از دیوار... و قرص هات داشت اثر می کرد
با فلسفه به حکم شکم سیری، با منطق شکسته ی تعمیری!
شب ها درخت سرو اساطیری در باغ، واردات تبر می کرد
استاد از ازل به عدم می رفت، از کوچه ی بغل به حرم می رفت
تا از شکم به زیر شکم می رفت، اردک اگر نبود پسر می کرد!!
ماهی شدی به وسوسه ی اِشراق! شب های درک هستی و استفراغ
رگ می زدی به تیغ ترین برّاق! خون، کوسه را اگرچه خبر می کرد
با بنگ در میان جنون رفتن، با یک سرنگ داخل خون رفتن
با شال سبز تلویزیون رفتن!!... پرواز روی بالش پر می کرد!
از اوّلی و سینی ِ بی چایی، از دوّمی و فکر خ*د*ا*ر*ض*ا*ی*ی
سیـ ـگار می کشید به تنهایی، گریه به یاد هر دو نفر می کرد
تردید شعله در دل فندک بود، درک یقین به واسطه ی شک بود
هر روز توی کار کنیزک بود، شب ها کدو به آلت خر می کرد
آماده بود آهن و سنگ و چوب، در فال ها مکان و زمانی خوب
شام و زن و بساط تل و مشروب... تا آخرین چریک، خطر می کرد!
از اینکه باز عاشق من باشید، تا بچه ای که زیر خودش شاشید
مغز مرا به پنجره می پاشید، قلب مرا جنون زده تر می کرد
پاییز بود و در تو بهاری داشت، آوازهای گریه درآری داشت!
من بود و با نگاه تو کاری داشت، مستی که توی کوچه گذر می کرد
در انتظار صوت و صدایی بود، در انتظار حرکت پایی بود!
خوابیده بود و فکر رهایی بود، یک روز از این دیار سفر می کرد...
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#45
[b]از چشم هام، آدم دلتنگ می بَرَند[/b]


[b]با جرثقیل از دل من سنگ می برند[/b]

[b]فحشی ست در دلم که شدیداً مؤدّب است[/b]

[b]در من تناقضی ست که هر روزش از شب است[/b]

[b]خوابیده اند در بغلم بی علاقه ها[/b]

[b]پرواز می کنند مرا قورباغه ها[/b]

[b]از یاد می برند مرا دیگری کنند[/b]

[b]از دستمال ِ گریه ی من روسری کنند[/b]

[b]در کلّ شهر، خاله زنک ها نشسته اند[/b]

[b]درباره ی زنی که منم داوری کنند[/b]

[b]با آن سبیل! و خنجر ِ در آستینشان[/b]

[b]در حقّ ما برادری و خواهری کنند!![/b]


[b]چشم تو را که اسم شبش آفتاب بود
[/b]

[b]با ابرهای غمزده خاکستری کنند[/b]

[b]ما قورباغه ایم و رها در ته ِ لجن[/b]

[b]بگذار تا خران چمن! نوکری کنند[/b]

[b]ما درد می کشیم که جوجه فسیل ها![/b]


[b]در وصف عشق و زیر کمر شاعری کنند
[/b]

[b]از سختمان گذشته اگر سخت پوستیم![/b]


[b]بیچاره دشمنان شما! ما که دوستیم
!!

از دعوی ِ برادری ِ باسبیل ها
!

تا واردات خارجی ِ دسته بیل ها
!!

از تخت های یک نفره تا فشار قبر
[/b]

[b]خوابیدن از همیشگی ِ مستطیل ها[/b]

[b]در جنگ بین باطل و باطل که باختم[/b]

[b]دارد دفاع می شود از چی وکیل ها؟![/b]


[b]دیروز مثل سنگ شدم تا که نشکنم
[/b]

[b]امروز می برند مرا جرثقیل ها[/b]

[b]چیزی که نیست را به خدایی که نیستیم[/b]

[b]اثبات می کنند تمام ِ دلیل ها[/b]

[b]در حسرت ِ گذشته ی بر باد رفته ای[/b]

[b]آینده ی کپی شده ای از فسیل ها![/b]


[b]ناموسم و رفیق و وطن فحش می دهند
[/b]

[b]دارند بیت هام به من فحش می دهند[/b]

[b]پرونده ای رها شده در بایگانی ام[/b]

[b]از لایه های متن بیا تا بخوانی ام[/b]

[b]باران نبود، امشب اگر گونه ام تر است[/b]

[b]بر پشت من نه بار امانت، که خنجر است![/b]


[b]از نام ها نپرس، از این بازی ِ زبان
!

قابیل هم عزیز من! اسمش برادر است
[/b]

[b]از کودکیت، اکثر ِ اوقات درد بود[/b]

[b]تنها رفیق ِ آن دل ِ تنهات درد بود[/b]

[b]شاعر شدی به خاطر یک مشت گاو و خر[/b]

[b]شاعر شدی ولی ادبیّات، درد بود![/b]


[b]داری من و جنون مرا حیف می کنی
[/b]

[b]داری شعار می دهم و کِـیف می کنی[/b]

[b]در شهر ما پرنده ی با پر نمی شود![/b]


[b]آنقدر بد شده ست که بدتر نمی شود
[/b]

[b]اسمش هرآنچه باشد: یا دوست یا رفیق[/b]

[b]جز وقت ارث با تو برادر نمی شود[/b]

[b]از «دستمال» اشکی من استفاده هاست!![/b]


[b]نابرده رنج، گنج میسّر نمی شود
!!

می چسبم از خودم به غم و شعر می شوم
[/b]

[b]از شعر گریه می کنم و شعر می شوم![/b]


[b]از کاج هام موقع چاقو زدن توام
[/b]

[b]بگذار شهر هرچه بگویند! من، توام![/b]


[b]افتاده در ادامه ی هر گرگ، گلّه ها
[/b]

[b]محبوبیت، به رابطه ام با مجلّه ها[/b]

[b]تشکیل نوظهوری ِ مشتی ستاره ها[/b]

[b]از دادن ِ تمامی ِ … در جشنواره ها[/b]

[b]شب های حرف و س*ک*س ِ به سیـ ـگار متـّصل[/b]

[b]و اشک های شعر، کنار ِ در ِ هتل[/b]

[b]دارم سؤال می شوی از بی جواب ها[/b]

[b]بیهوده حرف می/ زده در گوش خواب ها[/b]

[b]تا گریه ای شوم بغل ِ هر عروسکم[/b]

[b]تا کز کنم دوباره به کنج ِ کتاب ها[/b]

[b]از گریه های دختر ِ می خواست یا نخواست[/b]

[b]در ابتدای قصّه که یک جور انتهاست![/b]


[b]تا صبح عر زدن وسط ِ دست های تو
[/b]

[b]بیداری ام بزرگ تر از فکر قرص هاست[/b]

[b]از قصّه ی تو بعد ِ «یکی که نبود»ها[/b]

[b]از آسمان محو شده پشت دودها[/b]

[b]از قصّه ی دروغی ِ آدم بزرگ ها[/b]

[b]تقسیم گوسفند جوان بین گرگ ها![/b]


[b]تسلیم باد/ رفتن ِ ناموس ِ باغ ها
[/b]

[b]آواز دسته جمعی و شاد ِ کلاغ ها[/b]

[b]یک جفت دست، دُور گلویم که سست شد[/b]

[b]افتادن ِ من از همه ی اتفاق ها[/b]

[b]جنگل به خون نشست و درختان تبر شدند[/b]

[b]و بار می برند کماکان الاغ ها![/b]


[b]در می روم از اینهمه پوچی به خانه ات
[/b]

[b]از خانه ام! به گوشه ی امن ِ اتاق ها[/b]

[b]پاشیدن ِ لجن به جهان ِ مؤدّبت![/b]


[b]عصیانگری قافیه در قورباغه ها
!!

لعنت به ساده لوحی ات و آن دل ِ خرت
!

بهتت زده! شکسته در این شهر باورت
[/b]

[b]به دست دوست یا که به آغوش امن عشق[/b]

[b]اینبار اعتماد کنی خاک بر سرت!![/b]


[b]خشکیده چشم و گریه ی ابرم زیاد نیست
[/b]

[b]ای زندگی بمیر که صبرم زیاد نیست[/b]

[b]از زنگ بی جواب ِ کسی در کیوسک ها[/b]

[b]از زل زدن به بی کسی بچّه سوسک ها![/b]


[b]از بحث روزنامه سر ِ کارمزدها
[/b]

[b]از بوی دست های تو در جیب دزدها[/b]

[b]تزریق چشم های تو کنج ِ خرابه ها[/b]

[b]از پاک کردن ِ همه با آفتابه ها[/b]

[b]از چند تا معادله و چند تا فلش[/b]

[b]از یک پری که آمده از راه دودکش[/b]

[b]از انحراف من وسط ِ مستقیم ها![/b]


[b]از عشق جاودانه ی ما پشت سیم ها
!!

از گریه ی تمام شده بعد ِ چند روز
[/b]

[b]از بالشم که بوی تو را می دهد هنوز[/b]

[b]از آدمی که مثل تو از ماه آمده ست[/b]

[b]از اینهمه بپرس:[/b]


[b]چرا حال من بد است؟
!!

از این شب برهنه چراغ مرا بگیر
[/b]

[b]از قرص های خسته سراغ مرا بگیر[/b]

[b]دستی به روزهای خرابم نمی بری[/b]

[b]از چشم های توست که خوابم نمی بری[/b]

[b]دارد جهان، غرور مرا مَرد می کند[/b]

[b]سگ لرزه هام زیر پتو درد می کند[/b]

[b]■[/b]

[b]رد می شود شب از بغل من، سیاهپوش[/b]

[b]با گریه هستمت که اگر نیستم به هوش[/b]

[b]پوشانده شب تمامی این شهر زشت را[/b]

[b]خوابیده است داخل سوراخ، بچّه موش![/b]


[b]شب می رسد… و تنها از، اینهمه سیاه
[/b]

[b]آوازهای رفتگری می رسد به گوش[/b]
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#46
خون می جهد از گردن ت با عشق و بی رحمی

در من دراکولای غمگینی ست… می فهمی؟!

خون می خورم از آن کبودی ها که دیگر نیست

در می روم این خانه را… هرچند که در نیست!

عکس کسی افتاده ام در حوض نقاشی

محبوب من! گه می خوری مال کسی باشی

گه می خوری با او بخندی توی مهمانی

می خواهمت بدجور و تو بدجور می دانی

هذیان گرفته بالشم بس که تبم بالاست

این زوزه های آخرین نسل ِ دراکولاست

از بین خواهد رفت امّا نه به زودی ها!

از گردن و آینده ات جای کبودی ها

حل می شوم در استکان قرص ها، در سم

محبوب من! خیلی از این کابوس می ترسم!

زل می زنم با گریه در لیوان آبی که…

حل می شوم توی سؤال بی جوابی که…

می ترسم از این آسمان که تار خواهد شد

از پنجره که عاقبت دیوار خواهد شد

از دست های تو به دُور گردن این مرد

که آخر قصّه طناب ِ دار خواهد شد!

از خون تو پاشیده بر آینده ای نزدیک

از عشق ما که سوژه ی اخبار خواهد شد!

می چسبمت مثل ِ لب سیـ ـگار در مستی

ثابت بکن: هستم که من ثابت کنم: هستی

سرگیجه دارم مثل کابوس زمین خوردن

روزی هزاران بار مردن! واقعا مردن!!

بعد از تو الکل خورد من را… مست خوابیدم…

بعد از تو با هر کس که بود و هست خوابیدم!

بعد از تو لای زخم هایم استخوان کردم

با هر که می شد هر چه می شد امتحان کردم!

خاموش کردم توی لیوانت خدایم را

شب ها بغل کردم به تو همجنس هایم را

رنگین کمان کوچکی بر روی انگشتم

در اوّلین بوسه، خودم را و تو را کشتم

هی گریه می کردم به آن مردی که زن بودم

شب ها دراکولای غمگینی که من بودم!

و عشق، یک بیماری ِ بدخیم ِ روحی بود

تنهایی ام محکوم به سـ-کس گروهی بود

سیـ ـگار با مشروب با طعم همglaاغوشی

یعنی فراموشی… فراموشی… فراموشی…

تنهایی ِ در جمع، در تن های تنهایی

با گریه و صابون و خون و تو، خودارضایی

دلخسته از گنجشک ها و حوض نقاشی

رنگ سفیدت را به روی بوم می پاشی!

لیوان بعدی: قرص های حل شده در سم

باور بکن از هیچ چی دیگر نمی ترسم

پشت ِ سیاهی های دنیامان سیاهی بود

معشوقه ام بودی و هستی و… نخواهی بود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#47
عقاب عاشق خانه! بدون پر برگشت
غریب رفت، غریبانه تر پدر برگشت
رسید و دستش را، روی زنگ خانه گذاشت
طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!
دوید مادر و در چشم های او نِگریست
-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست
که تشنه است کویری که در تنش دارد
که هفت سال و دو ماه است که عطش دارد
«کدام سِحر، کدامین خزان اسیرت کرد
کدام برف به مویت نشست و پیرت کرد
که هفت سال غم انگیز بی صدا بودی
چقدر خواندمت امّا... بگو کجا بودی؟!
همینکه چشم گشودم به... مرد خانه نبود
رسید نامه ات امّا... نه! عاشقانه نبود
حدیث غمزه ی لیلا و مرگ مجنون بود
رسید نامه ات امّا وصیّت خون بود
نگاه کن پسرت را که شکل درد شده
ک هفت سال شکست ست تا که مرد شده!
که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند
تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند
که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم
فقط کنایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیم
نمرده بودی و پر می زدند کرکس ها
به خواستگاری من آمدند ناکس ها!
شکنجه دیدی و اینجا از عافیت گفتند
نمرده بودی و صد بار تسلیت گفتند
تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند
تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند
هر آنکه ماند گرفتار واژه ی «خود » شد
تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!
به باد طعنه گرفتند کار مَردَم را
سکوت کردم و خوردم صدای دردم را
منی که مونس رنج دقایقت بودم
سکوت کردم و ماندم... که عاشقت بودم!! »
نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود
نه! غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!
پدر شکستن ابری میان هق هق بود
پدر اگرچه غریبه، هنوز عاشق بود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#48
نماندست چیزی به جز غم... مهم نیست
گرفته دلم از دو عالم... مهم نیست

تو را دوست دارم! قسم به خدا که...
اگر چه پس از تو خدا هم مهم نیست

فقط آرزو می کنم که بمیرم
پس از آن بهشت و جهنم مهم نیست

همان وقت رانده شدن به زمین... آه!
به خود گفت حوا که "آدم" مهم نیست

بیا تا علف های هرز بکاریم
اگر مرگ گل های مریم مهم نیست

ببین! مرگ هم شانس می خواهد ای عشق
فقط خوردن جامی از سم مهم نیست

نماندست چیزی به جز غم, مهم نیست,
گرفته دلم از دو عالم, مهم نیست,

بمانم, بخوانم, برقص م, بمیرم...
دگر هیچ چیزی برایم مهم نیست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#49
همه ی زندگیمون درد
همه ی زندگیمون غم
جلوی آینه نشستم
وسط فکرای درهم

واسه چی ادامه میدم ؟
نمی دونم یا نمی گم
دیگه هیچ فرقی نداره
بغل ِ تو با جهنم

جلوی آینه نشستم
خوابم و بیدارم انگار
پشت سر کابوس رفتن
روبروم دیواره دیوار

پشت سر حلقه ی آتیش
روبروم یه حلقه ی دار
غم ِ اولین سلام و
آخرین خدانگهدار

خسته ام ، یه تیکه سنگم
خالی ام ، یه تیکه چوبم
مثه یه قایق ِ متروک
توی دریای جنوبم

جلوی آینه نشستم
به نبودن مشت می کوبم
دارم از توو پاره می شم
به همه می گم که خوبم!

با تو سرتا پا گناهم
همه چی گندم و سیبه
هوا بدجور سرده انگار
دستای همه توو جیبه

باغمون گل داده اما
هر درختش یه صلیبه
ماهیه بیرون از آبم
حالم این روزا عجیبه

جلوی آینه نشستم
بی سوالم ، بی جوابم
نه چشام وا میشه از اشک
نه می تونم که بخوابم

مثه گنجشک توی طوفان
مثه فریاد زیر آبم
مثه آشفته ی موهات
مثه چشم تو خرابم

داشتی انگاری می ترکید
درد دنیا توو سرم بود
منو توو هوا رها کرد
هر کسی بال و پرم بود

روزای بدم که رفتن
وقت روز بدترم بود
این شبانه ، این ترانه
گریه های آخرم بود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:
#50
بهاررفته،خدارفته،عشق من رفته
چقدرگریه کنم؟آه! واقعارفته
وبازعقربه هامثل پتک می کوبند
تمام ثانیه های شمابه زن رفته
خداکندنرسم پس بخواب ساعتِ شوم
همیشه گریه نمودست تاترن رفته!
ودختری که لباس سپید ... پوشیده
ومرد تا ابدالدّهر درکفن رفته
وزن که پرچم خودرابه قلّه کوبیده
ومردخسته،تا آخرلجن رفته
وچشم مردبه یک راه پوچ خیره شده
وزن که هردفعه قبل آمدن رفته!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت


 
پاسخ
سپاس شده توسط:


موضوعات مشابه ...
موضوع نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
  دفتر شعر صنم (اشعار نو) صنم بانو 28 3,638 ۲۷-۰۳-۰، ۰۹:۰۶ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
  مجموعه کامل اشعار کتاب دیوار از فروغ فرخزاد صنم بانو 19 1,174 ۲۴-۰۳-۰، ۰۷:۲۷ ق.ظ
آخرین ارسال: صنم بانو
Heart اشعار سجاد شهیدی minaa 13 2,683 ۰۹-۰۳-۰، ۱۲:۵۵ ب.ظ
آخرین ارسال: minaa

چه کسانی از این موضوع دیدن کرده اند
1 کاربر که از این موضوع دیدن کرده اند:
admin (۲۹-۰۱-۹۷, ۱۲:۳۴ ب.ظ)

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 1 مهمان