ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
بهار سوخته شد همرکاب آتش و دود
کجاست معجز باران، چه شد سخاوت رود؟
تمام چلچله ها در سکوت جان دادند
ولی کسی درِ این باغ بسته را نگشود
ببین که پنجره ها بی بهار پوسیدند
و کس ترانه ی باران به گوش گل نسرود
در انتظار غریبی دو چشم خسته ی من
به راه مانده کسی می رسد غبار آلود
در امتدادغروبی به رنگ دلتنگی
نگاه آینه مانده ست و آسمان کبود
نیامدی که گل و لاله بود و شعر و غزل
کنون از آمدنت بی گل و بهار چه سود؟
به دوش می کشد آنک، صلیبی از آهن
مسیح من که تنش زخمی خیانت بود
به باد رفت اگر تمام هستی من
به پایداری آن عشق سربلند درود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
کاش می شد عشق را تفسیر کرد
خواب چشمان تو را تعبیر کرد
کاش می شد هم چو گل ها ساده بود
سادگی را با تو عالم گیر کرد
کاش می شد در خراب آباد دل
خانه ی احساس را تعمیر کرد
کاش می شد در حریم سینه ها
عشق را با وسعتش تکثیر کرد
کاش می شد هم چو باران بیدریغ
لحظه های سبز را تصویر کرد
!
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
طلوع چشم تو آغاز صبح بیداری ست
و در نگاه تو معنای زندگی جاری ست
به زیر چتر تسلّای خویش گیر مرا
که زخم دشنه ی یاران، نگار من کاری ست
!
زلال عاطفه در جویبار جان خشکید
و سینه ها همه آیینه ی سیه کاری ست
چه خسته می گذرد روزگار روزگار قطبی من
!
و زندگی که پر از لحظه های تکراری ست
دل زمانه چو سنگ است و ما پر از فریاد
سکوت نیز در این اضطراب دل خواری ست
تمام هستیم از شب، پراست، آه ای خوب
!
بیا که چشم تو آغاز صبح بیداری ست
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
زقیل و قال زمانه خوش است رستن ها
دلی به عشق سپردن، زخود گسستن ها
چو شبنمی که در او رقص صبح پرواز است
دل از نشیب بریدن به اوج بستن ها
به زیر خنده ی من موج گریه پنهان است
زبس چو آینه سرشارم از شکستن ها
خوشا سوار بر آن وحشی غرور آهنگ
ودر کُنام پلنگی ز پا نشستن ها
خوش است دل به نگاهی سپردن و مردن
وباز دل به بهاران عشق بسته ها
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
شاپرک پرواز کن پرواز کن
دشت و جنگل غرق در آواز کن
بال و پر بگشا و در آفاق عشق
نغمه ی شور و جنون آغاز کن
خستگی، دلمرده گی از حد گذشت
شاپرک آهنگ دیگر ساز کن
سایه ها آیینه ی دلتنگی اند
روزنی بر روشنایی باز کن
شاپرک این جا کسی عاشق نبود
خیز و زین گرداب غم پرواز کن
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
پیش از این باغ دلت عرصه ی پاییز نبود
افق چشم تو این گونه غم انگیز نبود
دست های تو پر از شبنم و گل بود و نسیم
دل دریائیت از دلهره لبریز نبود
دلت از عاشقی و عشق نمی کرد حذر
همچو امروز چنین تشنه ی پرهیز نبود
مهربان بود دلت با گل و با سبزه و سنگ
و شبت خالی از آواز شباویز نبود
غزلم سوخت و در دیده فرو مرد نگاه
وای من! شعر من اینگونه غم انگیز نبود
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت
ارسالها: 2,839
موضوعها: 686
تاریخ عضویت: شهریور ۱۳۹۲
اعتبار:
7,027
سپاسها: 359
763 سپاس گرفتهشده در 294 ارسال
شب است و یاد تو و دانه دانه ی باران
شکفته بر تن هر گل جوانه ی باران
گرفته از غم غربت ، دلم بیا امشب
بخوان دوباره به گوشم ترانه ی باران
زپشت پنجره ی خیس می توان حس کرد
حضور خسته ولی، صادقانه ی باران
به ناز خیل غمت تکیه می زند بر دل
چو شاخه ای که نهد سر به شانه ی باران
تا وقتی عشق آسمونی دارم
چه نیازی به عشق زمینی دارم
×من نوشت