ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
از میان تپه ها و زمین های پوشیده از بید
آوازش را می شنیدند ، آخرین نجوای او
بانوی شالوت
نغمه ای سوگوار و مقدس
گاه با صدایی رسا
گاه آرام و خفیف
خوانده می شد
تا زمانی که خون سرخش در سرمای رود یخ بست
و چشم هایش تاریک شد
به سمت کم لوت پیچید
اولین خانه کنار آب
سرود مرگ او را زمزمه کرد
مرگ او
بانوی شالوت
کنار دیوار و دهلیز باغ
هاله ای از نور او جاری بود
و پیکر بی نورش در خانه ها
در سکوتی میان کم لوت
شوالیه ها و نجیب زاده ها
مردم شهر
مردان و زنان
به اسکله آمدند
روی بدنه قایق
نامش را خواندند
((آلفرد لرد تنیسون))
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
فقط من فقط من
مري عزيزم فقط مرا دوست دارد
( او موريس را هم دوست دارد )
نه دوست ندارد او فقط مرا دوست دارد
( او درختان دشت را هم دوست دارد )
نه دوست ندارد او فقط مرا دوست دارد !
( بيچاره ، احمق بيچاره چرا نمي تواني بفهمي
كه او مي تواند هم تو را دوست داشته باشد و هم ديگران را )
((شل سیلور استاین))
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
شتر حيوان صبوري است!
شتر حيوان صبوري است
هميشه آدم را از وسط صحرا عبور مي دهد.
هر چند كه مي داند در صحرا چيزي نيست
او هميشه دلش مي خواهد بپرسد:
" مگر در صحرا چه چيزي است،
كه آدم هميشه مي خواهد از وسط آن بگذرد؟"
اما او اين سوالش را نمي پرسد،
چون شتر حيوان صبوري است!
((شل سیلور استاین))
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
تام قلقلكي
قصه تام قلقلكي را شنيده ايد؟
روزي مامانش قلقلكش داد
خنديد و خنديد و افتاد زمين
ريسه رفت و قل خورد و رفت به طرف در
تا مدرسه همينجوري قل خورد
آنجا هم دوستانش قلقلكش دادند
خنديد و قل خورد و رفت بيرون از مدرسه
از پله ها قل خورد پائين و ايستاد
تا اين كه پليس قلقلكش داد
هر چه بيشتر خنديد
مردم بيشتر قلقلكش دادند
جيغ زد و غش كرد و ريسه رفت
قل خورد و از شهر خارج شد
از توي ده رفت به جاده
تا اين كه لاك پشتي قلقلكش داد
از كوه ها گذشت از مزرعه ها گذشت
باران قلقلكش داد
ابرهاي درگذر قلقلكش دادند
غش و ريسه كنان قل خورد و
افتاد رو ريل قطار
تالاپ تولوپ سوت قطار و قي ... ژ.
تام ديگه قلقلكي نيست.
((شل سیلور استاین))
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
اگرمن و او
در قهوه خانه ای قدیمی
یكدیگر را دیده بودیم
شاید با هم می نشستیم
و نوشیدنی ای با هم می خوردیم
اماچون در جنگ مثل دو سرباز ساده
رودروی هم قرارگرفتیم
به روی هم آتش گشودیم
من به او شلیك كردم
و در جا او را كشتم
او رازدم و كشتم زیرا
دشمن من بود
آری البته كه اودشمن من بود
واین مثل روز روشن بود
اما ....
او هم شاید چون منبه اجبار
وارد ارتش شده بود
و حتی از سر بیكاری
وسایل زندگی اش راهم فروخته بود.
جنگ چیز عجیب وغریبی است
به كسی شلیك میكنی
كه اگر جایی قهوه خانه ای وجود داشت
او را به آنجا دعوت می كردی
یا با قدری پول به كمكش می رفتی.
((توماس هاردی))
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
تو را نه با دست هايم
بلکه با قلبم به آغوش کشيدمت
دوست داشتني ترين جاي قلبم
همان سمتي است که تو را دوست مي دارد
قهرمان تازه اوغلو
ترجمه : سينا عباسي هولاسو
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
آموخته ام که مردم
حرف هاي شما را فراموش مي کنند
کارهاي شما را فراموش مي کنند
ولي احساسي را که در آنها ايجاد کرده ايد
هيچ وقت فراموش نمي کنند
مايا آنجلو
مترجم : بهنود فرازمند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...