ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
باید همه پیاده شویم,
چمدانها را با کلید باز کنیم
و نشان بدهیم که در آنها چه اتفاقی میافتد:
گره حوله را باز کنیم
ثابت کنیم که کفش کفش است,
سه جوراب پای چپ, دو تا راست.
کتابی بدون تقدیم نامه شک برانگیز است.
چرا گلدوزی حولهها
آنقدر نامرتب است؟
دندانههای شانه را به صدا در میآورند: صدایش ضبط میشود.
مسواک باید به زبان بیاورد,
آنچه را که زبانمان مسکوت میگذارد.
با وجود این شانس آوردیم: قلب
بین پیرهنها جا گرفته بود
و بوی بیخطر صابون میداد.
(هیچ کس هم متوجه نشد, که ما
توتون را در کاغذهای نازک میپیچیم,
که توتون, به صورت سیـ ـگار پیچیده شده,
دارد - به صورت دود- پناهگاهش را لو میدهد.)
از گونتر گراس
ترجمه از محمود حسینیزاد
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
خموشی می گزینم ، انتظار می کشم
تا اشتیاقم
شعر و امیدم
چون آنی شوند که گام بر می دارد در خیابان
تا بتوانم با چشم های بسته ببینم
رنجی را
که اینک با چشم های باز می بینم ...
آنتونیو گاموندا
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
نامه ای که نوشته ای
هرگز نگرانم نمی کند
گفته ای بعد از این دوستم نخواهی داشت
اما ، نامه ات چرا اینقدر طولانی است ؟
تمیز نوشته ای ، پشت و رو و دوازده برگ !
این خودش یک کتاب کوچک است
هیچ کس برای خداحافظی
نامه ای چنین مفصل نمی نویسد ...
هاینریش هاینه
و دیگر آسمان را نخواهی دید...