ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
اول به سراغ یهودیها رفتند
من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم .
پس از آن به لهستانیها حمله بردند
من لهستانی نبودم و اعتراضی نکردم .
آنگاه به لیبرالها فشار آوردند
من لیبرال نبودم، اعتراض نکردم
سپس نوبت به کمونیستها رسید
کمونیست نبودم ، بنابراین اعتراضی نکردم .
سرانجام به سراغ من آمدند
هر چه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراضی کند.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
می گویند:زمانی که داری، بخور، بنوش و شادباش.
اما چگونه می توانم بخورم و بیاشامم
هنگامی که می دانم
آن چه را که خوردنی است
از دست گرسنه ای ربوده ام
و تشنه ای به لیوان آب من محتاج است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
پسرم می پرسد :
چرا باید ریاضی بخوانم ؟
دلم می خواهد بگویم لازم نیست
بی خواندن هم خواهی دانست دو تکه نان
بیش از یک تکه است....
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
آقای نخست وزیر مشروب نمی خورد
آقای نخست وزیر دود نمی کشد
آقای نخست وزیر در خانه ای حقیر اقامت دارد
ولی بیچارگان حتی خانه ی حقیری هم ندارند .
کاش گفته می شد :
آقای نخست وزیر مست است
آقای نخست وزیر دودی است
اما حتی یک فقیر میان مردم نیست.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
هر وقت توي آب يه آدمي رو مي بينم
که سر و ته ايستاده
نگاهش مي کنم و هر هر مي خندم
البته نبايد اين کارو بکنم
چون شايد تو يه دنياي ديگه اي
در زمان ديگه اي
در جاي ديگه اي
چه بسا همون آدم درست ايستاده
و اين منم که سر و ته ايستاده ام....
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
پاییز است، نه در بیرون،
بلکه در درون من، سرما در درون من است،
بهار و جوانی، دور نرفتهاند
اما این منم که به پیری گراییدهام. مرغان در هوا به پرواز درآمدهاند،
میخوانند و گرمِ ساختن آشیانهاند؛
همهجا زندگی در تکاپوست،
مگر در درون سینه ی تنهای من...
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
من در هیچ حالتی بر اسیر فاقد خشم اشرافزاده حسد
نمیبرم،
یا پرندهای که در قفس به دنیا آمد
و آن که هرگز از تابستان جنگل خبر نداشت
من بر آن بیرحمی که در قلمرو زمان از آزادی سوءاستفاده
میکند، رشک نمیورزم.
فردی که در قید و بند جرم و جنایت نیست،
هشیاریاش هرگز بیدار نمیشود
به قلبی که هرگز به صداقت و دوستی تمایلی ندارد
و به فرد هراسان و سست عنصری که خود را متبرک میداند،
و در گرداب رکود و عدم تحرک غوطهور است
حسادت نمیکنم،
من در درستی آنچه اتفاق میافتد، تردید ندارم،
و در لحظههای سرشار از غم و اندوه آن را حس میکنم.
عاشق شدن و از دست دادن
بهتر از هرگز عاشق نشدن است.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
دلا، دلا غمین مباش و
تقدیرت را تاب بیاور
بها ر نو، دوباره باز پس میدهد،
هرچه را که زمستان از تو ربود. و چه بسیار که بهرِ تو مانده است!
و چه زیباست، جهان هنوز!
دلا، هر چه خوشش میداری
همه را، همه را میتوانی دوست بداری!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
تو را درود، ای شادمانی!
والاترین امیدواریاَم
نخستین سرخی پگاهان!
آه، همواره
برایم راه و شب
میدرخشید...
همهی زندگی، اما
بیمقصد و منفور! دوباره سرِ زیستن دارم
اینک در چشمانت مینگرم
درخشش پگاه و پیروزی را
تو ای محبوبترین ایزد بانو!
بر تو درود، ای شادمانی،
دژنشینْ بانویِ سرنوشتاَم
طلیعهی پیروزی دورم!
بسا شومی، درد و اَلم،
و دشمنی تلخ که در پسِ روزهای نیامده است!
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
|