ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
خورشید شامگاهی آسمان را ترک گفته است
و بر قله ی یاگامی
روشنایی به سیاهی می گراید
می پنداشتم مردی دلیرم
اما آستین قبای نازکم از اشک نمناک است
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
شکوفه ها
شکوفه ها چرخ زنان با نسیم
به گونه ی برف دانه ها ناپدید می شوند
آن چه یکسره زوال می پذیرد
منم
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
وصل
تنها زمانی کوتاه در کنار یکدیگر بودیم
و پنداشتیم که عشق
هزاران سال می پاید
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
رؤياي روزانه
آنچنان خستهام
كه
وقتي تشنهام
با چشمهاي بسته
فنجان را كج ميكنم
و آب مينوشم
آخر اگر كه چشم بگشايم
فنجاني آنجا نيست
خستهتر از آنام
كه راه بيفتم
تا برايِ خود چاي آماده سازم (كنم)
آنچنان بيدارم
كه ميبوسمت
و نوازش ت ميكنم
و سخنانت را ميشنوم
و پسِ هر جرعه
با تو سخن ميگويم
و بيدارتر از آنَم
كه چشم بگشايم
و بخواهم تو را ببينم
و ببينم
كه تو نيستي
در كنارم.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
قابل شنيدن
گوش بسپار
با گوشهاي تيزكرده
آنگاه در خواهي يافت عاقبت:
اين تنها زندگيست كه ميشنوي
مرگ، هيچ برايِ گفتن ندارد
مرگ، قادر به سخنگويي نيست.
مجرم،
با توسل به جرم سخن ميگويد
جرم، با توسل به عواقبِ خويش سخن ميگويد:
عواقبِ جرم
خويشتن را
از هر دليلي
تبرئه ميسازند.
زندگان
از مُردن سخن ميگويند
تنها از آن رو كه ميزيند:
آنكه سخن نميگويد، مرگ است،
مرگ،
كه حرفي نميزند
اما به وعدهاش وفا ميكند.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
خسته شدند
آرامشي كمتر يافتند
بي هيچ نفريني
نه كشته ميشوند و نه ميكُشند
تنها زخمهايي ناسور
در پارچهاي پاك.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
زمينه
در خاك مردگان،
ديگر
بر سطح نيستند
ايشان
سطحي هستند
كه بر خاك زندگان،
بر آن
گام مينهند.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
بازارِ شام
دوست داشتنِ هم،
در زمانهاي كه آدميان ما يكديگر را ميكُشند
با جنگافزارهايي مدام كشندهتر
تا سر حدِّ مرگ يكديگر را گرسنه رها ميكنند.
دانستن،
انكه آدمي را كاري از دست ساخته نيست
و كوشيدن،
به از كف ندادنِ سرزندگي
و باز
دوست داشتنِ هم،
دوست داشتنِ هم
و گرسنه باز گذاردنِ هم تا سر حدِّ مرگ
دوست داشتن و دانستن،
آنكه آدمي را از دست كاري ساخته نيست
دوست داشتن
و كوشيدن به حفظِ سرزندگي
دوست داشتنِ هم
و كشتنِ هم
در گذارِ زمان
و باز دوست داشتن،
با جنگافزارهايي مدام كشندهتر
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
دسته گُلي به طرحِ دل
بارانِ گرمِ تابستان:
وقتي كه قطرهاي سنگين فرو ميافتد
برگ، به قامت به لرزه ميافتد.
دلِ من نيز هر بار
وقتي كه نامت بر آن فرو ميافتد
اينسان به لرزه ميافتد.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
ارسالها: 6,376
موضوعها: 1,451
تاریخ عضویت: آبان ۱۳۹۳
اعتبار:
11,951
سپاسها: 0
76 سپاس گرفتهشده در 6 ارسال
اولينها و آخرينها
آنان كه نخستين گفتار را مييابند
بس لوند برايِ دل
بس آسان برايِ مغز
بس روان برايِ زبان
بسي زود ميآيند
كه هنوز چشمها
با سري دوّار گرد خود ميچرخند
ايشان هيچ از كلام دور نميشوند
آنان كه واپسين گفتار را ميجويند
بس نژند برايِ دل
بس دشوار برايِ مغز
بس پُر زحمت برايِ زبان
بسي دير ميآيند
كه هنوز سرها
با چشماني دوّار گرد خود ميچرخند،
ايشان ديگر هيچ بر سرِ كلام نميآيند.
و دیگر آسمان را نخواهی دید...
|